زن جوان بعد از خیانت به شوهرش و همخوابی با مرد غریبه لو رفت و شوهرش او رابه قتل رساند . مردی که همسر خود رابه قتل رسانده بود اظهار میکند که همسرش 8 ماه تمام به خانه دوستش می رفته در حالی که می گفته به سرکار می رود.
به گزارش تالاب مرد عراقی که سه سال پیش همسر ایرانی اش را کشته و از سوی دادگاه به خاطر اعتقادش به مهدورالدم بودن قربانی به 10 سال زندان و پرداخت دیه محکوم شده بود از زندان نامه ای به قضات دادگاه نوشت و درخواست اعسار را مطرح کرد .
هفدم دی سال 1392 سوران 45 ساله که عراقی است به بهانه هدیه دادن به همسر 32 ساله ایرانی اش به نام اکرم چشم های او را بست و او را با طناب خفه کرد و جنازه او رابه حاشیه نهر فیروز بهرام برد و دفن کرد. این مرد که از صحنه های جنایت فیلم گرفته بود با کشف گوشی موبایلش و به دست آمدن فیلم های جنایت، لب به اعتراف گشود.
مرد عراقی در دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستاد و گفت: زنم را کشتم چون به رابطه او با دوست صمیمی ام فرمان پی برده بودم. من باید فرمان را هم می کشتم.وی در تشریح جزییات آشنایی با همسرش گفت: سال 70 برای کار به ایران آمدم و به عنوان نظافتچی در خانههای مردم کار میکردم.
درآمد بدی نداشتم تا اینکه دوستم فرمان اکرم رابه من معرفی کرد. او میگفت اکرم دختر خوبی است.من هم پیشنهاد فرمان را پذیرفتم ولی چون شناسنامه نداشتم نتوانستم ازدواجم را با اکرم ثبت کنم، فقط او را عقد دائم در آوردم.اما دو روز بعد از ازدواجمان فهمیدم که فرمان پنج سال با اکرم دوست بوده است. میخواستم او را طلاق بدهم اما چون التماس کرد دلم برایش سوخت.
وی ادامه داد: یکسال و نیم با اکرم زندگی کردم و ما زندگی خوبی داشتیم تا اینکه دوباره متوجه رابطه پنهانی فرمان و زنم شدم. من به کلانتری رفتم و از آنها شکایت کردم. فرمان به یک ماه زندان و 99 ضربه شلاق محکوم شد اما باز هم دست از سر همسرم برنداشت. چون همسرم پرستار یک پیرزن بود ؛ سه روز در هفته رابه خانه نمی آمد. آخرین بار وقتی با پیرزنی که اکرم در خانه اش کار میکرد تماس گرفتم و شنیدم هشت ماه است که همسرم
به خانه او نرفته است، تصمیم به قتل زنم گرفتم. به اکرم گفتم برای تولدش یک هدیه خریده ام و باید اجازه دهد چشم و دستهایش را ببندم تا هدیه رابه او بدهم. او هم قبول کرد. وقتی چشمان اکرم را بستم طناب را دور گردنش انداختم و او را خفه کردم. بعد جنازه را داخل کارتن گذاشتم
و با وانت به حوالی نهر فیروز بهرام بردم و دفن کردم.من از صحنه های قتل فیلم گرفتم تا بعدها آن را تماشا کنم و شاید به خاطر خیانتی که اکرم و دوستم به من کرده بودند آرام شوم.در پایانان جلسه هیات قضایی وارد شور شد و با توجه به اعتقاد متهم به مهدورالدم بودن قربانی، او را از حکم قصاص معاف و به 10 سال زندان و پرداخت دیه محکوم کرد. حکم صادره در دیوان عالی کشور مهر تایید خورد و قطعی شد اما سوران از زندان درخواست اعسار را مطرح کرد.
این مرد دیروز در شعبه دوم دادگاه کیفری یک استان تهران به ریاست قاضی امین مقدم زهرا و با حضور دو قاضی مستشار پای میز محاکمه ایستاد و گفت: توان پرداخت دیه رابه صورت یکجا ندارم. حالا 30 ماه است که در زندانم و از هیات قضایی تقاضا دارم با درخواست اعسارم موافقت کنند تا دیه همسرم رابه صورت ماهانه 3میلیون تومان به خانواده او بپردازم. در پایان جلسه هیات قضایی وارد شور شد تا رای صادر کند.
– فریده در اتاق خواب خانه مجردی اش سرنوشت کثیفی داشت
راز شوم فریده در اتاق خوابش فاش شد.مرد جوان که به خواهرش شک و بدبینی شدیدی داشت او رابه طرز فجیعی به قتل رساند.زن جوان که فریده نام داشت در یکی از مناطق حاشیه ای نزدیک شهر به تنهایی زندگی میکرد. او 20 ساله بود و با کسی خصومت و دشمنی نداشت. اما روز هفدهم تیرماه امسال فردی ناشناس در تماس با پلیس 110؛ از مرگ فجیع زن 20 ساله خبر داد و گفت: این زن تنها داخل منزل مسکونی اش به قتل رسیده است.
در پی این تماس تلفنی ؛ ماموران پلیس بلافاصله وارد عمل شد. پلیس داخل منزل مسکونی با جسد زن 20 ساله روی تخت خواب روبهرو شد. زن جوان به وسیله یک شال قرمزخفه شده بود.کارآگاهان مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی موضوع رابه قاضی ویژه قتل اعلام کردند. با دستورات مقام قضایی ؛ جسد فریده به پزشکی قانونی انتقال یافت و برابر اعلام نظر اولیه ؛ هشت ساعت از زمان مرگ این زن می گذشت.
انچه برای کارآگاهان پلیس آگاهی فرضیه یک قتل از پیش طراحی شده را قوت می بخشید اینکه فرد تماس گیرنده با این زن آشنا بوده و پس از ارتکاب قتل پیشگیری از فساد نعشی جسد و شاید عذاب وجدان بوده است.تحقیقات پلیسی برای کشف راز این جنایت با هدایت بازپرس ویژه قتل ادامه داشت و کارآگاهان به سرنخ هایی دست یافتند که نشان می داد برادر مقتول با او اختلاف هایی داشته است.
ماموران انتظامی برادر این زن را پس از تکمیل تحقیقات پرونده در یکی از شهر های شمالی استان خراسان رضوی دستگیر کردند.مرد جوان که دچار تالم شدید روحی شده بود در تحقیقات پلیسی لب به اعتراف گشود و گفت: به علت شک و بدبینی که نسبت به خواهرم داشتم تصمیم نادرستی گرفتم و به این شهر آمدم و او رابه قتل رساندم.
در پی اظهارات اولیه متهم ؛ اقدامات قانونی لازم برای سیر مراحل تخصصی کشف علت و انگیزه دقیق متهم از ارتکاب به قتل ادامه دارد.پلیس گوشی تلفن همراه مقتول را نیز از منزل متهم به قتل کشف کرد.
انرژیدرمانگر به بهانهی جنگیری دختر نوجوان رابه اتاق تاریک برد
دختری که تصور میکرد جنزده شده است بعد از مراجعه به انرژیدرمانگر مورد تجاوز او واقع شد. یک انرژیدرمانگر هندی در شهر لستر انگلیس به بهانه جنگیری در حالی که خانواده دختر نوجوان در طبقه پایین بودند به او تجاوز Rape کرد.کومار الدین هندی تبار 68 ساله که اکنون دستگیر شده است دختر 19 ساله را با بهانه اینکه روح شیطانی را از وجود او دور میکند
اغفال کرد. این نوجوان که هویتش نامشخص است به خانوادهاش گفته بود احساس میکند توسط اجنه تسخیر شده است و در پی این خانوادهی خرافهپرست کومار الدین رابه خانهشان دعوت کردند.او به اتاق تاریک دختر در طبقه بالا راهنمایی شد و در حالیکه خانواده در طبقه پایین منتظر بودند کارش را شروع کرد.
کومار بدن دختر رابه روغنی که به گفته خودش مقدس بود آغشت و سپس به او تجاوز کرد. دختر نوجوان گفته است که در آن هنگام بسیار ترسیده بود و فکر میکرد این هم جزوی از عملیات خارج کردن جن است. کومار دو روز بعد با اعتراف دختر دستگیر شد. او اکنون در دادگاه لستر در حال محاکمه است ولی علیرغم وجود شواهد قطعی این اتهامات را تکذیب میکند.
وکلای دو دختر نوجوان که به اتهام قتل دوست مشترک شان در زندان بسر میبرند، برای رهایی آنها از زندان درخواست تجدیدنظر کردند.انها می گویند به یکی از این دو دختر در زندان تجاوز شده است.دو دختر نوجوان که با 19 ضربه چاقو دوست خود رابه کام مرگ فرستادند برای آزادی شان بعد از دو سال زندان درخواست تجدید نظر دادند.
مورگان گیسر 14ساله و انیسا ویرر 13 ساله به اتهام قتل دوست 12 ساله شان از ماه می سال 2014 در زندان بسر میبرند، در حال مبارزه برای رهایی از بند قبل از برگزاری دادگاه بزرگسالان هستند. وکلای آنها سعی دارند این دو دختر نوجوان را تحت کنترل دادگاه از بند آزاد کنند، چراکه آنها معتقدند از نظر روانی نگران موکلان شان هستند.
آنها بر این باورند که خارج از زندان بهتر می توان از نظر روحی و روانی از آنها مراقبت کرد. مورگان و انیسا نیز معتقدند که با آزادی شان برای سایرین خطری ندارند و به راحتی می توانند به آغوش خانواده بازگردند. وکیل یکی از دختران به دادگاه گفته است موکل اش سال گذشته در زندان مورد تجاوز قرار گرفته
و این موضوع نگران کننده است. این دو دختر که در زمان وقوع جرم تقریبا 12 سال سن داشتند دوست خود را بعد از یک مراسم تولد به جنگلی در نزدکی خانه میلواکی – قربانی – در ویسکانسین، امریکا برده اند و به طور وحشیانه به قتل رسانده اند. مورگان یکی از متهمان بعد از تشخیص بیماری اسکیزوفرنی در واحد روانی تحت معالجه قرار گرفته است. دادگاه در خصوص پرونده این دو دختر تصمیمی نگرفته و در حال بررسی و تحقیق است.
وقتی سرزده به خانه رفتم دخترم را در وضعیت بد در کنار مرد غریبه دیدم
زن 42 ساله ای که قصد داشت از طبقه دوم ساختان خود رابه پایین پرت کند با تلاش ماموران و مددکاران کلانتری از مرگ نجات یابد.چهره رنگ پریده اش حکایت از شدت بیماری افسردگی اش داشت. هنوز لرزش دستانش متوقف نشده بود و حیران به اطرافش می نگریست. اگر فقط چند دقیقه نیروهای کلانتری دیر به محل رسیده بودند یا کارشناس مددکاری و مشاوره کلانتری نمی توانست او رابه آرامش دعوت کند، آن زن 42ساله خود را از بالکن طبقه دوم منزلش پایین انداخته بود و …
او که گویی روزگار تلخی را در زندگی اش تجربه کرده است، پس از آن که با صحبت های کارشناس اجتماعی کلانتر به شرایط متعادلی رسید، گریه کنان به بیان وضعیت آشفته زندگی اش پرداخت و درباره چگونگی ماجرای اقدام به خودکشی خود گفت: 21ساله بودم که با مردی چشم چران و بی مسئولیت ازدواج کردم.
در زمان خواستگاری هیچ شناختی از «فخرالدین» نداشتم. من و خواهرانم فقط به اصرار پدرمان ازدواج میکردیم، چراکه پدرم از وضعیت مالی خوبی برخوردار نبود و به هر طریقی سعی میکرد یکی از دخترانش رابه خانه بخت بفرستد. تعداد زیاد خواهرانم موجب شده بود تا پدرم به هر خواستگاری که زنگ منزلمان رابه صدا در می آورد، پاسخ مثبت بدهد.
من هم آن گونه زندگی ام را با «فخرالدین» آغاز کردم، اما او مرد زندگی نبود و نمی توانست هزینه های من و 2فرزندم را تأمین کند. «فخرالدین» فقط به دنبال هوسرانی بود و بدین ترتیب مرا آزار روحی می داد. با آن که بارها توسط مأموران انتظامی دستگیر شده بود، اما دست از روابط پنهانی و کثیف خود بر نداشت.
تا اینکه 8سال قبل او بدون اینکه مرا طلاق بدهد، با یکی از همین زنان خیابانی به مکان نامعلومی رفت. از آن روز به بعد مخارج پسر و دخترم به گردن من افتاد. مجبور بودم با کار زیاد مشکلات زندگی رابه تنهایی حل کنم.حضور نداشتن من در خانه برای تأمین مایحتاج زندگی، موجب شد تا پسرم همانند پدرش فردی بی مسئولیت بار بیاید.
او درس و مدرسه را رها کرد و به رفیق بازی روی آورد. من در این سن و سال کار میکردم و پسرم به دنبال خوشگذرانی بود. دخترم نیز وضعیت بهتری از او نداشت. دیگر نه تنها کمرم زیر بار سختی های روزگار خم شده بود، بلکه از دیدن وضعیت فرزندانم دچار عذاب روحی شدیدی شده بودم، چراکه دخترم نیز مدام در پی کارهای ناشایست بود و من توان بازگرداندن آنها رابه راه درست نداشتم. نصیحت های من نیز برای انتخاب راه درست زندگی هیچ تأثیری در انها نداشت.
روزها به همین ترتیب سپری می شد تا اینکه امروز وقتی از سر کار به خانه بازگشتم، احساس کردم فرد غریبه ای در منزل حضور دارد، به آرامی وارد منزل شدم، اما دوست داشتم زمین دهان باز کند و مرا ببلعد، از آن چه میدیدم، شرم داشتم. دخترم با وضعیت زننده ای کنار جوان غریبهای ایستاده بود. آن لحظه فقط به آبرویم فکر میکردم، به همین خاطر هم کنار رفتم تا آن پسر غریبه از منزل خارج شود.
انگار دنیا برایم تمام شده بود و اتاق دور سرم میچرخید. دیگر تحمل این روزها را نداشتم. آنقدر فشار روحی بر من وارد شد تا اینکه با یک تصمیم اشتباه قصد خودکشی کردم، اما با تماس به موقع همسایگان و حضور نیروهای انتظامی و امدادی، از مرگ نجات یافتم و …
برادران هوس باز از تنها بودن دختر و این که والدینش به سفر رفته اند سوء استفاده کرده و به این دختر که دوست خواهرشان بود تجاوز کردند. آرام است، اما چشمهاش بیقرار… صورتش را از لنز دوربین فیلمبردار میدزدد و توی گوشم میگوید: «بنا نبود اینها از من عکس بگیرن ها». بند کیفش را توی دستانش میپیچاند، اول بند را دور یک انگشتش حلقه میکند، بعد انگشت سبابه دست دیگرش را داخل گره میکند، گره باز میشود و دوباره بازی را از سر میگیرد.
قرار گذاشتهایم اسمش رعنا باشد؛ رعنای 23 ساله که به صندلی چوبی دفتر فیلمسازی تکیه داده، میـــخواهد برای نخستینبار در یک جمع درباره آزار و اذیتی که در ١٨سالگی از سه برادر دوستش دیده صحبت کند. رازی که هیچکس از آن خبر ندارد جز خودش، دوستش و ما. رعنا میگوید: «خانه منیژه بودم،
خانهشان دو تا کوچه بالاتر از ما بود. ما آنموقعها حکیمیه بودیم، یک حیاط بزرگ پر از دار و درخت. بابایم باغبان بود و برای همین انگار ما توی بهشت زندگی میکردیم، بهشتی که یکباره برایم جهنم شد؛ از همان روزی که رفتم پیش منیژه تا برای کنکور درس بخوانیم. مامان و بابایم رفته بودند شیراز، شیراز بلهبرون دخترداییم بود و من مانده بودم درس بخوانم؛ اما حسرت همه ی یچیز توی دلم ماند؛ از درسخواندن تا زندگیکردن مثل آدم…».
رعنا میگوید منیژه هم نمیخواسته این اتفاق بیفتد. برادرهایش کتکش میزنند و در زیرزمین حبسش میکنند و بعد همه ی یچیز سیاه میشود. رعنا میگوید از نخستین تجاوز که نیم ساعت گذشت، دیگر چیزی برایش اهمیت نداشت. میگوید: «نخستین نفرشان که به اتمام رسید، نشستند به مشروبخوردن، من گوشه اتاق با تن رنجور افتاده بودم و نگاهشان میکردم. بعد هم که کارشان به اتمام رسید، گفتند اگر صدایم دربیاید، توی محله آبرویم را می برند،
گفتند به دامادمان می گویند که خواهرم را طلاق بدهد، گفتند اگر خودم مرض نداشتم، خانهای نمیآمدم که سه تا پسر عذب دارد. برادر بزرگش راه میرفت و می گفت: خاک بر سر بابات، خاک بر سر بیغیرتش که سر تو رو نمیبره. حالا تو اگر صدات دربیاد، ما میگیم که زن فاسدی هستی و بابات که قلبش رو عمل کرده، به خاطر تو زنِ خراب میمیره…».
رعنا میگوید از فردایش دیگر با منیژه، رفیق مدرسهاش، حرف نزد، میگوید هر روز صبح که از خواب بیدار میشد، از ترسش پرده را کنار میزد و میدید سه برادر سر کوچهشان ایستادهاند و چاقویشان را بالا و پایین میکنند، رعنا هیچوقت به هیچکس حرفی نزد، فقط به بابایش اصرار کرد خانه را عوض کنند، اصراری که حالا شش ماه است اثر کرده و رعنا حالا ساکن تهرانپارس است.
صحبتنکردن رعنا با روانکاو و خانواده درباره تجربه تلخی که از سر گذرانده، برایش تجربههای تلخی به همراه داشته، شب ادراری، کابوسهای شبانه و ترک تحصیل، فقط بخشی از این تجربههاست؛ تنها بخشی از چیزهایی است که رعنا میخواهد دربارهاش حرف بزند. رعنا در تمام این سال ها هرگز به هیچ دوستی اعتماد نکرده و البته وسواس شستوشو نیز با او همراه است. آستینهایش را بالا میزند
تا جای زخمهایش را ببینیم. میگوید: «فکر میکنم تمیز نمیشم، اونقدر خودم رو میشورم، فایده نداره، با الکل میافتم به جون خودم، هی میشورم، فایده نداره، هی خون مییاد، اما آروم نمیشم. مادرم فکر میکنه برام دعا گرفتند…».
مطابق آمار ارائهشده در سال ٩٤ در قوه قضائیه، آخرین آمار جرمهای کیفری که تا سال 1393 ثبت شده است، از افزایش شدید تجاوز به زنان و دختران در چند سال اخیر در ایران خبر میداد. نماینده معاونت راهبردی قوه قضائیه از افزایش ناگهانی 200 تا 300 موردی تجاوز بهعنف از سال 1389 خبر داده و گفته: در سال 1393 حدود هزارو 313 مورد تجاوز بهعنف گزارش شده است
که این آمار در مقایسه با سال ٩٢ کاهش 30 فقرهای را نشان میدهد؛ اما در مجموع از سال ٨٩ تجاوز بهعنف یک افزایش ناگهانی ٢٠٠ تا ٣٠٠ موردی داشته و همان رقم تقریبا ثابت است. پزشک قنبرنژاد با بیان این که میزان ایجاد مزاحمت برای زنان و دختران در سال ٨٩؛ حدود ٧٢ هزار مورد بوده است، گفت: براساس آمار نیروی انتظامی ایجاد مزاحمت برای زنان و دختران در سال ٩٣ به ١٤٢هزارو ٩٣٣ مورد رسید که افزایش ٩٨ درصدی داشته است.
پزشک بهمن کشاورز، وکیل پایهیک دادگستری، در گفت و گو با «شرق»؛ درباره مراحل رسیدگی به شکایت تجاوز میگوید: «احزار وقوع رابطه جنسی در زمانی که بحث مسائلی نظیر زنای محصنه یا زنای غیرمحصنه ناشی از ترازی مطرح باشد، یک مقوله است و بحث تجاوز به عنف و با اعمال زور، مسئله دیگری است. در مورد اول باید ادله شرعی موجود باشد؛ به این نحو که شهود به تعداد مقرر در شرع و قانون، بر وقوع آن شهادت دهند
و شهادتشان چنان باشد که در شرع مقرر شده یا مرتکب یا مرتکبان اقرار کنند. البته باید توجه شود اقرار هریک از آنان صرفا علیه خودشان قابل استناد است و نه در طرف مقابل». وی افزود: «اما در مورد زنای به عنف، نباید در پی دلایل شرعی روابط جنسی بدون اجبار بود؛ در این مورد می توان موضوع را با استناد به دلایل علمی یعنی نظر پزشک قانونی، قراین و امارات و از همه ی ی مهمتر تست دی.آن.ای احراز کرد. مورد اخیر دلیلی است
که تقریبا قابل رد و خدشه نیست؛ یعنی تقریبا محال است که دی.آن.ای دو نفر با هم اشتباه شود. ازاینرو گمان می رود باید به مردم اطلاعرسانی شود تا از شکایت واهمه نداشته باشند. یک نکته اجتماعی و مبتنی بر نوعی دیدگاه فرهنگی غلط وجود دارد که باید اصلاح شود و آن این که متأسفانه وقتی به خانمی تجاوز میشود،
به نوعی احساس گناه میکند و از آن بدتر این که عده ای از افراد جامعه هم نه به دیده فرد بزهدیده و محل ظلم واقعشده، بلکه با نظر تحقیر به او مینگرند». عضو کانون وکلای دادگستری خاطرنشان کرد: «این برداشت و تلقی، سراسر اشتباه، قبولنشدنی و دور از انسانیت است. این مورد هیچ تفاوتی با موارد ندارد؛ مانند آن است که اگر سگ هاری به کسی حمله و او را مجروح کرد، ما به فرد مجروح با دیده تحقیر نگاه کنیم و ایراد بگیریم
که چرا سگ هار به تو حمله کرده است. بدیهی است تغییر آن طرز فکر، محتاج کار فرهنگی است و باید ذهنها تغییر کند؛ اما درعینحال لازم است خانمها قدر خود را بدانند و حقوق خود را بشناسند و هرگز در مقابل متجاوزان کوتاه نیایند. باید توجه کرد این تجاوز میتواند رابطه جنسی به معنای اخص با اعمال زور باشد تا سایر تعرضات بدنی و حتی لفظی که به کرامت انسانی خانمها و حرمت ایشان لطمه میزند.
درعینحال مراجع محترم قضائی نیز باید در این موارد حساسیت بیشتری به خرج دهند و بهویژه از دلایل علمی به شکل وسیعتر و بیشتری استفاده کنند و همینطور در آموزش دختران خود چنان رفتار کنند که دختران در قبال اینگونه تهاجمها و تجاوزها، دچار احساس گناه نشوند و از حقوق خود نگذرند و در مقابل متجاوز سکوت نکنند. البته نقش مردانی را که در جریان این قبیل امور قرار میگیرند و باید عکسالعمل بهموقع و قاطع نشان دهند، نباید فراموش کرد».
بهطورکلی در فرهنگ حاکم بر عامه مردم، کسی که به او تجاوز میشود با فرد متجاوز به یک اندازه مقصر به نظر میرسند. شاید در ابتدای امر آدمها به دیده ترحم به فرد آزاردیده نگاه کنند؛ اما کمکم این نگاه ترحمآمیز تبدیل به تمسخر میشود. درحالیکه فردی که به او تجاوز شده، نیاز به ترحم ندارد؛ او نیازمند کمک برای رسیدن به حق خود از مراجع قانونی است واکنشها نسبت به آزار و اذیت جنسی نیز متفاوت است.
پزشک شیرین پوری، روانپزشک و استاد دانشگاه برکلی، در گفت و گو با «شرق» درباره واکنش متفاوت افراد در قبال فرد متجاوز میگوید: «افراد واکنشهای مختلفی را در این شرایط نشان میدهند؛ عدهای به فرد متجاوز مانند ابرقهرمان نگاه میکنند؛ مانند افرادی که به مردی که با وی در ارتباط هستند نگاهی ماورایی دارند و زمانی که مورد تجاوز و توهین وی قرار میگیرند، به نظرشان مهم نیست و در برابر آزار و اذیتهای چندباره نیز سکوت میکنند.
دسته دوم آنهایی هستند که دلشان میـــخواهد در هر شرایطی قربانی باشند؛ انها میخواهند با نشاندادن خود بهعنوان قربانی، از دیگران امتیاز بگیرند. دسته سوم تلاش میکنند جلوی تجاوز را بگیرند و درصورتی که آزار و اذیت بشوند، سعی میکنند این موقعیت برایشان تکرار نشود. این دسته سوم بیشترین آسیب را میبینند». وی میافزاید: «در عده ای از جوامع، فردی که به او تجاوز شده از بیشترین حمایت اجتماعی و قانونی برخوردار است؛
رفتاری که با وی میشود منطقی است و او با وجود زجری که کشیده؛ اما سریعتر میتواند به زندگی عادی برگردد؛ اما مسئله در کشورهایی با فرهنگ سنتی برعکس است؛ آدمها از فردی که به او تجاوز شده، دوری کرده و او را بهخاطر حفظ آبرو مجبور به سکوت میکنند.
این نگاه در قوانین جاری نیز روان میشود؛ یعنی وقتی شما وارد دادگاهها و مجاری قانونی میشوید، ممکن است با آدمهایی روبهرو شوید که توصیه کنند در برابر این اتفاق سکوت کنید، یا حتی به بزرگ تر فردی که به او تجاوز شده، بگویند دختر یا پسر شما احتمالا دروغ میگوید و خودش خودخواسته تن به روابط جنسی میدهد. افراد از این نگاه میترسند و ترجیح میدهند خودخوری کنند یا حتی خودکشی را انتخاب میکنند.
رفته بودم از انباری لواشک بردارم که پسر خاله ام در را بست و …
سمیه… در 14سالگی مورد آزار و اذیت پسرخالهاش قرار گرفته. تنها کسی که در خانوادهاش میداند، مادرش است، او میگوید: «تابستانها همیشه به خانه خالهام در یزد میرفتیم. همه ی ی عشقم رفتن به یزد و بازیکردن با خالهزادههایم بود، فکرش را هم نمیکردم یک روز پسرخالهای که جای برادر بزرگم بود
و دو بچه داشت بخواهد اذیتم کند. ظهر گرم یک روز شهریوری، یک هفته مانده به بازگشت ما به کرج و آمادهشدن برای مدرسه، همه ی یچیز عوض میشود…«رفته بودم توی انباری که به لواشکهای آویزانشده ناخنک بزنم. محمود پشت سرم آمد، در را بست و گفت چون دستم به لواشکها نمیرسد، بغلم میکند،
من هم با خوشحالی قبول کردم و خودم را بالا کشیدم، همانطور که لواشکها را از روی بند برمیداشتم احساس کردم دست محمود روی تنم حرکتهای عجیبی میکند، یکهو دستم شل شد، شروع کردم به تقلاکردن، یک مرتبه عصبی شد. من رابه دیوار کوبید و گفت: خفه شو. نفسم بالا نمیآمد، بدنم تازه جوانه زده بود، ترسیده بودم، دستش بالا و پایین میرفت و حرفهای رکیک میزد. بعد هم به گوشهای پرتم کرد و گفت: اگر صدایم دربیاید، سرم را می برد.
سمیه تا رفتن از خانه خالهاش سکوت میکند، به خانه که میرسند، همه ی یچیز رابه مادرش میگوید: «مادر اشک میریزد و میگوید اگر پدر سمیه چیزی بفهمد، خون به پا میشود. آنها هر دو سکوت میکنند، مادر در برابر رنجی که سمیه تا به امروز کشیده، سکوت میکند، خانه خاله دیگر در رؤیاها باقی میماند و هیچکدام پا به آنجا نمیگذارند».
سمیه میگوید: پارسال محمود پیغام داد و حلالیت طلبید؛ اما دیگر دیدن اسمش هم حالم را بد میکند.پزشک بهمن کشاورز، وکیل پایهیک دادگستری، در گفت و گو با «شرق»؛ درباره مراحل رسیدگی به شکایت تجاوز Rape میگوید: «احزار وقوع رابطه جنسی در زمانی که بحث مسائلی نظیر زنای محصنه یا زنای غیرمحصنه ناشی از ترازی مطرح باشد، یک مقوله است و بحث تجاوز به عنف و با اعمال زور، مسئله دیگری است.
در مورد اول باید ادله شرعی موجود باشد؛ به این نحو که شهود به تعداد مقرر در شرع و قانون، بر وقوع آن شهادت دهند و شهادتشان چنان باشد که در شرع مقرر شده یا مرتکب یا مرتکبان اقرار کنند. البته باید توجه شود اقرار هریک از آنان صرفا علیه خودشان قابل استناد است و نه در طرف مقابل».
وی افزود: «اما در مورد زنای به عنف، نباید در پی دلایل شرعی روابط جنسی بدون اجبار بود؛ در این مورد می توان موضوع را با استناد به دلایل علمی یعنی نظر پزشک قانونی، قراین و کشور امارات و از همه ی ی مهمتر تست دی.آن.ای احراز کرد. مورد اخیر دلیلی است که تقریبا قابل رد و خدشه نیست؛ یعنی تقریبا محال است که دی.آن.ای دو نفر با هم اشتباه شود. ازاینرو گمان می رود باید به مردم اطلاعرسانی شود تا از شکایت واهمه نداشته باشند.
یک نکته اجتماعی و مبتنی بر نوعی دیدگاه فرهنگی غلط وجود دارد که باید اصلاح شود و آن این که متأسفانه وقتی به خانمی تجاوز میشود، به نوعی احساس گناه میکند و از آن بدتر این که عده ای از افراد جامعه هم نه به دیده فرد بزهدیده و محل ظلم واقعشده، بلکه با نظر تحقیر به او مینگرند».
عضو کانون وکلای دادگستری خاطرنشان کرد: «این برداشت و تلقی، سراسر اشتباه، قبولنشدنی و دور از انسانیت است. این مورد هیچ تفاوتی با موارد ندارد؛ مانند آن است که اگر سگ هاری به کسی حمله و او را مجروح کرد، ما به فرد مجروح با دیده تحقیر نگاه کنیم و ایراد بگیریم که چرا سگ هار به تو حمله کرده است. بدیهی است تغییر آن طرز فکر، محتاج کار فرهنگی است و باید ذهنها تغییر کند؛ اما درعینحال لازم است خانمها قدر خود را بدانند
و حقوق خود را بشناسند و هرگز در مقابل متجاوزان کوتاه نیایند. باید توجه کرد این تجاوز میتواند رابطه جنسی به معنای اخص با اعمال زور باشد تا سایر تعرضات بدنی و حتی لفظی که به کرامت انسانی خانمها و حرمت ایشان لطمه میزند. درعینحال مراجع محترم قضائی نیز باید در این موارد حساسیت بیشتری به خرج دهند
و بهویژه از دلایل علمی به شکل وسیعتر و بیشتری استفاده کنند و همینطور در آموزش دختران خود چنان رفتار کنند که دختران در قبال اینگونه تهاجمها و تجاوزها، دچار احساس گناه نشوند و از حقوق خود نگذرند و در مقابل متجاوز سکوت نکنند. البته نقش مردانی را که در جریان این قبیل امور قرار میگیرند و باید عکسالعمل بهموقع و قاطع نشان دهند، نباید فراموش کرد».
بهطورکلی در فرهنگ حاکم بر عامه مردم، کسی که به او تجاوز میشود با فرد متجاوز به یک اندازه مقصر به نظر میرسند. شاید در ابتدای امر آدمها به دیده ترحم به فرد آزاردیده نگاه کنند؛ اما کمکم این نگاه ترحمآمیز تبدیل به تمسخر میشود. درحالیکه فردی که به او تجاوز شده، نیاز به ترحم ندارد؛ او نیازمند
کمک برای رسیدن به حق خود از مراجع قانونی است واکنشها نسبت به آزار و اذیت جنسی نیز متفاوت است. پزشک شیرین پوری، روانپزشک و استاد دانشگاه برکلی، در گفتگو با «شرق» درباره واکنش متفاوت افراد در قبال فرد متجاوز میگوید: «افراد واکنشهای مختلفی را در این شرایط نشان میدهند؛ عدهای به فرد متجاوز مانند ابرقهرمان نگاه میکنند؛
مانند افرادی که به مردی که با وی در ارتباط هستند نگاهی ماورایی دارند و زمانی که مورد تجاوز و توهین وی قرار میگیرند، به نظرشان مهم نیست و در برابر آزار و اذیتهای چندباره نیز سکوت میکنند. دسته دوم آنهایی هستند که دلشان میـــخواهد در هر شرایطی قربانی باشند؛ انها میخواهند با نشاندادن خود بهعنوان قربانی، از دیگران امتیاز بگیرند. دسته سوم تلاش میکنند جلوی تجاوز را بگیرند و درصورتی که آزار و اذیت بشوند،
سعی میکنند این موقعیت برایشان تکرار نشود. این دسته سوم بیشترین آسیب را میبینند». وی میافزاید: «در عده ای از جوامع، فردی که به او تجاوز شده از بیشترین حمایت اجتماعی و قانونی برخوردار است؛ رفتاری که با وی میشود منطقی است و او با وجود زجری که کشیده؛ اما سریعتر میتواند به زندگی عادی برگردد؛
اما مسئله در کشورهایی با فرهنگ سنتی برعکس است؛ آدمها از فردی که به او تجاوز شده، دوری کرده و او را بهخاطر حفظ آبرو مجبور به سکوت میکنند. این نگاه در قوانین جاری نیز روان میشود؛ یعنی وقتی شما وارد دادگاهها و مجاری قانونی میشوید، ممکن است
با آدمهایی روبهرو شوید که توصیه کنند در برابر این اتفاق سکوت کنید، یا حتی به بزرگترِ فردی که به او تجاوز شده، بگویند دختر یا پسر شما احتمالا دروغ میگوید و خودش خودخواسته تن به روابط جنسی میدهد. افراد از این نگاه میترسند و ترجیح میدهند خودخوری کنند یا حتی خودکشی را انتخاب میکنند
شب ها از ترس دست درازی پدرم به من و خواهرم فاطمه خوابم نمیبرد
فاطمه در 8 سالگی برای مدتی هر روز به بهانه بستنی و… به کارگاه چوب بری کشیده میشد و آنجا مورد تجاوز قرار میگرفت. کار به جایی رسید که او به این وضعیت عادت کرد. 10 سالش بیشتر نبود اما حتی بلال فروش و کلهپز محل نیز به او دست درازی کرده بودند و با دریافتهای 2 هزار تومانی و 5 هزار تومانی، این کار هر روزش شده بود…
روزنامه ایران گزارش داد: مردی سوار بر کمباین در میان گندمها حرکت میکند و دروی محصول، ابر کوچکی را در نزدیکی شهری با زندگیهای غبارآلود ایجاد کرده است. کمی جلوتر از آن، جاده به سمت خاکی شدن میپیچد و تا جایی پیش می رود که تا چشم کار میکند، خاک است و خاک و دخمههای آجری. همین حوالی تهران،
چند سال پیش مددکارها در کارگاهی را کوبیدند، مردی از کارگاه چوببری بیرون آمد و گفت هیچ کس اینجا نیست، اما کمی بعد از آن 4 دختربچه کمتر از 10 سال با گریه و چهرههایی مستأصل به دو فرار کردند، بیرون آمدند و به مددکارها پناه بردند. آن طرفتر هم باغی است که پای دنیا دخترکی 7 ساله رابه خاطر تجاوز سرایدار به او به دادگاه باز کرد و پروندهاش رابه دیوان عالی کشور رساند.
دختری که از 4 تا 6 سالگی به طور مستمر در همین باغ، به جسم نحیف و روح لطیفش تعرض میشده است. همین حوالی دختری زندگی میکند که پدرش افغان و مادر معتادش ایرانی است. 10 ساله است اما شناسنامه ندارد. چند وقت پیش مادر او برای دریافت مواد تلاش میکرد تا کودکش رابه مردی اجاره دهد، مردی که کارش همین و در محلههای فقیرنشین معروف است. رویا هم حتی پیش از آنکه به سن بلوغ برسد به همین ترتیب، تجربه تجاوز را از سر میگذراند.
اینجـا، فقر و اوضـاع نابسامان اقتصادی، کارهای سخت انجام دادن و تجربه خشونتهای جنسی و جسمی خاطرهای مشترک میان بچههایی است که بعضی افغان هستند، بعضی ایرانی و بعضیها نیز یکی از والدینشان ایرانی و دیگری افغان است. مدیرعامل سازمان خدمات اجتماعی شهرداری تهران به تازگی با اعلام نتایج یک پژوهش درباره 400 کودک کار گفته است:«ثابت میکنیم که به 90 درصد کودکان کار تجاوز میشود.»
بالاتر از این منطقه، شهرکی از توابع جنوب تهران، در کنار کورههای آجرپزی بیغولههایی ساخته شده و چند خانوار آنجا کنار هم زندگی میکنند. دختربچههای لاغراندام با پیراهنهایی بلند در میان خاکها روزگار میگذرانند و به صاحب کوره «ارباب» می گویند. هوای عصر پاییز در این بیابان سرد است
و آتشی روشن کردهاند. خاطره، دخترک 7 ساله آجرهای کوچکی برمی دارد، روی منبع آتش پرت میکند تا آن را خاموش کند، با مهارت دست هایش را برای نشان دادن نحوه کارش تکان میدهد و میگوید:«ما هم آجر میزدیم. آجرها را برمی داشتیم اینجوری اینجوری، خانه به خانه کنار هم میچیدیم. سخت بود. سنگین بودند.» رکود ساختمانی دامن کودکان کار در کورههای آجرپزی را نیز گرفته است و کسب و کار دیگری
در این جغرافیای بیابانی رونق گرفته است. یکی از اعضای جمعیت امام علی میگوید:«قبلاً بچهها در کورهها یا واحدهای صنعتی کار میکردند، اما مثل تمام بخشهای اقتصاد، این کار هم به رکود خورد. همین حالا بچهها زبالهگردی میکنند و پول در میآورند.» حالا کورهها به گاراژی از ضایعات که حکم پول را برای کودکی بچهها دارد، تبدیل شدهاند. بچهها زبالهها رابه کورههای متروک میآورند، آنها را دپو و تفکیک میکنند و به پیمان کارهای بازیافت شهرداری میفروشند.
الهام فخاری، عضو شورای شهر تهران چند وقت پیش گفته بود:«سوءاستفاده جنسی بزرگترین آسیب برای بچههای زبالهگرد است.»اینجا، یکی از محلههای حاشیه است که از دردِ فقر، همه ی ی نوع آسیبی در آن جریان دارد. هر بار که خبری از قتل، تجاوز، کودک آزاری و… منتشر میشود، موجی از درد را همراه خود میکشاند،
چند وقت بعد فراموش میشود تا کار به حادثه بعدی برسد. اما در سکونتگاههای فقیرنشین درد روایت هر روزه آن هاست. بچههایی که در میان خانوادههایی معتاد، کار میکنند و گاه نیز در کودکی بعد از تجربههای تجاوز کارشان به اعتیاد جنسی و تنفروشی میرسد.
کار میان اسید و سوزن صنعتی
رعنا، دختر 19 سالهای است که از نخستین سالهای نوجوانی خود کار کرده است. نه دستفروشی، نه گلفروشی و نه پاک کردن شیشههای ماشینها سر چهارراه، او روزهای 11 تا 15 سالگیاش را در کارگاه قطعهسازی ماشین گذرانده است. حالا سیمای او نه دختر جوان 19 ساله، که زنی استخوان ترکانده با نگاهی رنج دیده است. او در این شهرک زندگی کرده، روستایی که تا چند وقت پیش حاشیه بوده و حالا بدون هیچ زیرساخت و تأسیساتی،
به شهر تبدیل شده است. رعنا با حواسپرتی از روی زمان و سال ها میگذرد و کارش را چنین روایت میکند:«در یک کارخانه خیلی بزرگ کار میکردم. سوله 700 متری بود. طاقچه و باکس ماشین میزدیم. برای همه ی ی جور ماشینهایی هم بود، پرشیا، 206 و… خیلی سخت بود و خطر داشت. یکبار داشتم طاقچهها را منگنه میزدم، دو تا انگشتم سوزن خورد و چسبید بههم.
دو ساعت فقط گریه میکردم. نمیدانستم باید چه کار کنم. دست یکی از همکارهایمان هم قطع شد. از آنجا بیرونم کردند، پولم را درست ندادند.» او بعد از آن سرِ کاری رفته که اسمش را «آبکاری» میگذارد:«این چیزهای فلزی را که از آن لیوان و ظرف آویزان میکنند، آبکاری میکردیم.
در اسید میگذاشتیم که زنگ زدگیاش برود. خیلی وقتها اسید میپاشید و صورتم را میسوزاند. خیلی سخت بود. شبها هم که خانه میرفتم، نمیتوانستم بخوابم.آدم است دیگر، میترسد.» ترس او نه از زندگی فقیرانه در محله موادفروشها، بلکه از پدرش بوده است. پدری معتادکه به دخترهایش دست درازی و تعرض میکرد.
رعنا حالا در خانه علم جمعیت امام علی زندگی میکند و کارهای ساختمان را انجام میدهد، او میگوید:«الان خواهرم مشکلی دارد که نمیتوانم بگذارم خانه بماند، بزرگترین خواستهام این است که او را پیش خودم بیاورم.» دو تا از خواهرهایش در بهزیستی زندگی میکنند اما خواهر 13 ساله دیگرش را از بهزیستی بیرون کردهاند.
او ابا دارد از مشکل خواهرش بگوید، اما روایت مددکاران از فاطمه که در 8 سالگی تجربه تجاوز صاحبِ کارگاهی چوببری را از سر گذرانده، روشن است. مسعود، یکی از مددکاران این خانواده چنین روایت میکند:«پدر خانواده حتی قرص تقویتی میخورد که شبها به بچههایش تعرض کند. بچهها از او میترسیدند
و به آدمهای دیگر راحت اعتماد کردند. فاطمه در 8 سالگی برای مدتی هر روز به بهانه بستنی و… به کارگاه چوب بری کشیده می شد و آنجا مورد تجاوز قرار میگرفت. کار به جایی رسید که او به این وضعیت عادت کرد. 10 سالش بیشتر نبود اما حتی بلال فروش و کلهپز محل نیز به او دست درازی کرده بودند و با دریافتهای 2 هزار تومانی و 5 هزار تومانی، این کار هر روزش شده بود.» مسعود درباره وضعیتی که به آن اعتیاد جنسی میگویند،
ادامه میدهد:«کار به جایی رسید که خودش آمد پیش ما و گفت از این وضعیت خسته شدم، از خودم بدم میآید. او را بهزیستی بردیم، اما آنجا هم به خاطر مشکلات روان شناختی زیادی که برایش پیش آمده بود، اذیت میکرد و بعد از دو ماه خودشان او را به خانه برگرداندند. یکی از وقتهایی که پدرشان می خواست
بچهها را اذیت کند، دخترها با آجر به سر او زدند. ما باپلیس تماس گرفتیم، گفتند ساعت 12 شب حکم ورود به منزل نداریم و مجبور شدیم با کمپهای ترک اعتیاد تماس بگیریم.» بعد از آن، دو ماه طول میکشد تا مددکارها بتوانند به کمک وکیل، با جرم پرداخت نکردن نفقه و کودک آزاری که خود پدر به آن اعتراف کرده بود،
حدود دو سال مرد معتاد رابه زندان بیندازند. مددکار این خانواده میگوید: «حالا نیز دوران حبسش تمام و آزاد شده است. اما در این مدت، مادر خانواده هم دیگر از همه ی ی چیز عبور کرد و آنقدر وضعیت شان با فقر همراه بود که خانه رابه پاتوقی برای کارهای خودش تبدیل کرد.»
چهره فاطمه با وجود قامت کوتاهش، شباهتی به دخترکان نوجوان ندارد، کم حرف است و در نگاهش تشویش زنان رنج کشیده و میانسال میگذرد. زندگی در محله ای فقیرنشین، تنها کودکی و نوجوانی را از او دریغ نکرده است؛ درد روایت هر روز بچههایی است که روزها و شب هایشان را با فاصله نیم ساعتی از پایتخت در محلههای فراموش شده میگذرانند و در هیاهوهای رسانهای نیز جایی ندارند.
زندگی در اوضاع بد اقتصادی کار رابه جایی رسانده است که معضلات اجتماعی به روندعادی زندگی بچهها تبدیل شده است. پسربچهای 7 ساله میگوید:«اینجا پسر بزرگها با ما کاری میکنند که ما همان کارها را با دخترهای کوچکتر میکنیم.»
آزار و اذیت جنسی زنان سلاحی برای جنگ در آفریقاست مراکزی در آفریقا برای بازگرداندن زنان قربانی تجاوز به زندگی عادی تلاش میکنند.سالهای ٢٠٠١؛ ٢٠٠٤ و ٢٠٠٩ برای جانت ک. یعنی سالهای شوم و سرنوشتساز. یادآور روزهایی که شورشیان وارد روستا و حتی خانهاش شدند. تمام زنان اهل شرق کنگو میدانند ورود شورشیان به خانه چه معنایی دارد: اگر خوششانس باشند زورگیری و دزدی، اگر خوششانس نباشند، تجاوز یا مرگ.
در سال ٢٠٠١؛ جانت ک. یکی از همان خوششانسها بود. شورشیان گرسنه بودند و غذا میخواستند. در سال ٢٠٠٤؛ سربازان دولت وارد خانهشان شدند. جانت میگوید: «نمیدانستیم چرا عصبانی بودند.» تکتک مردان رابه بیرون از خانه بردند و بازجویی کردند. بعد از فلککردنشان، کف پاهایشان را در آبنمک گذاشتند.
انها قبل از آنکه از خانه خارج شوند به زنان تجاوز کردند. جانت هنگام صحبت کردن سرش را پایین نمیاندازد. بعد از صحبت کردن با دیگر قربانیان به این نتیجه رسیده که نباید خجالت بکشد. کسانی که او را مورد آزار و اذیت جنسی قرار دادهاند، باید خجالت بکشند.
جانت ک. امروز ٥٢ سال دارد و در یکی از روستاهای اطراف تپههای جنگلی شرق کنگو زندگی میکند. در این روستاها ١٢ کلبه وجود دارد و اطراف از زمینهای ذرت و درخت موز احاطه شده و جاده رسیدن به آن بر اثر رفتوآمد روزمره انسان و دام بهوجود آمده. اهالی این روستا به دلیل دشواری کار روزمره و خشونت دایمی زود پیر میشوند.
جانت زن قدبلندی است، بهقدری صاف نشسته که انگار دارد نشان میدهد کسی نمیتواند او را شکست دهد، اما دهان و چشمان پر از غمش او را مسن نشان میدهند. هشت فرزند دارد و چهارسال است که همسرش را از دست داده. برای امرار معاش خیاطی میکند و به گفته خودش از خداوند قدرت میگیرد. روسری سفیدی به دور گردنش میبندد و هر شب دعای شکرگزاری می خواند.
بعد از تجاوز دچار بیاختیاری ادرار شده. اوایل فکر میکرد خوب میشود. «همیشه چندتا شلوار روی هم میپوشیدم و داخل نخستین لایه کیسه پلاستیک میگذاشتم.» وقتی که شرایطش تغییری نمیکند به مرکز استان بوکاوا می رود.او میگوید: «به من گفته بودند کلینیکی برای زنانی که بیاختیاری ادرار دارند وجود دارد. قبلا فکر نمیکردم کسی بتواند کمکم کند.» پزشکان بیماری جانت را فیستول تشخیص دادند. جانت را جراحی کردند و بخیه زدند. بعد از جراحی بیاختیاریاش از بین رفت.
فیستول در ناحیه ژنیتال ناشی از ارتباط غیرطبیعی میان مثانه و واژن یا میان روده و واژن است که در نتیجه آسیبهای وارد شده اتفاق میافتد. در اثر فشار، بافت جداکننده پاره یا باز میشود که باعث میشود ادرار و مدفوع وارد واژن شده و از آنجا از بدن خارج شوند.
در سال ٢٠٠٩ شورشیان دوباره به این روستا برگشتند. جانت در آن زمان باردار بود و التماسشان میکرد که رحم کنند. اما چهار نفر از شورشیان گفتند که باردار بودنش برایشان اهمیتی ندارد. بعد از آن حادثه همسایهها جانت رابه بیمارستان منتقل کردند. نوزاد داخل شکمش مرده بود و ادرارش دوباره بیاختیار از بدن خارج میشد.
فیستول این دفعه پیچیدهتر شده بود. بعد از چهار عمل جراحی، پزشکان گفتند کاری از دستشان برنمیآید. او را با آمبولانس به روستایش، لیکریما که در یک ساعتی بوکاوا قرار دارد برگرداندند. جانت دوباره از کهنه استفاده میکرد و چندین شلوار روی هم میپوشید.
او همچنان با این مشکل دست و پنجه نرم میکند و به ندرت از خانه بیرون میآید. اهالی روستا از او فاصله میگیرند. میگوید: «انها میگویند که بو میدهم.» تخمینها نشان میدهند که در دو دهه گذشته چندصدهزار نفر از زنان در شرق کنگو مورد اذیت و آزار جنسی قرار گرفتهاند و تجاوز در این منطقه به سلاح جنگی تبدیل شده. از اوایل دهه ٩٠؛ درگیریهای خشونتآمیز بر سر منابع معدنی شدت گرفته. موادی مانند تانتالیت، قلع، طلا و تنگستن
که مواد خام مورد نیاز صنعت دیجیتال هستند.گروههای جدیدی از شورشیان دایما درحال شکلگیری است. آنها برای برقراری امنیت در دسترسی به آن معادن از خارج کشور اسلحه و پول دریافت میکنند. این شورشیان تمام روستاها را از بین میبرند. سربازان کودک رابه خدمت میگیرند و زنان رابه بردگی گرفته
و به آنها تجاوز کرده و با شلاق و چماق با انها برخورد میکنند. نزدیک به ٥میلیون نفر تا به امروز جان خود را در این درگیریها از دست دادهاند.فیستول یکی از عوارض فیزیکی این خشونت بیرحمانه است. جانت میگوید: «وقتی به شما تجاوز میکنند، میخواهند به شما صدمه برسانند. کار نفر نخست که تمام میشود، نوبت به نفر بعدی میرسد.»
مشکل همیشگی زنان
فیستول معضل بسیاری از کشور های آفریقایی است. این مشکل میتواند بر اثر زایمان هم پیش بیاید. مشکلی که برای ساوارا آ ١٨ساله اهل سومالی بهوجود آمده. او همانطور که در این کشور مرسوم است در 14سالگی ازدواج کرد. حتی بعد از آنکه تمام اهالی روستا به خاطر جنگ داخلی در سومالی به اتیوپی فرار کردند این رسم همچنان باقی ماند. انها در اتیوپی، در منطقه بیابانی نزدیک به رشتهکوهی زندگی میکنند. مادران زمینها را شخم میزدند
و کودکان به بزها میرسیدند.زایمان در داخل خانه روی زمین هم یکی دیگر از مرسومات به شمار میرفت، با کمک مادر و یکی دیگر از زنان مسن روستا. ساوارا آ در 16سالگی حامله شد و زمانی که با لگن بسیار باریکش نتوانست بچه رابه دنیا بیاورد، به درمانگاه منتقل شد، اما دیگر دیر شده بود، بچه مرده بود و مادر هم بیاختیاری ادرار گرفته بود.
شوهر ساوارا ترکش کرد و او به خانه پدر و مادرش برگشت. از این که بوی ادرار میداد، خجالت میکشید. دختر 16 سالهای که به آینده هیچ امیدی نداشت. سازمان بهداشت جهانی تخمین میزند در مناطق جنوب صحرای آفریقا تعداد زنانی که با بیماری فیستول دستوپنجه نرم میکنند به دو میلیون نفر میرسد. سالانه بین 50 تا 100 هزار مورد به این تعداد اضافه میشود. این مشکلی است که همیشه وجود داشته و به زمان یونان باستان برمیگردد.
تا قبل از اوایل قرن بیستم، فیستول در اروپا مشکل بزرگی به شمار میرفت، اما از زمان بهوجود آمدن مراقبتهای پیش از تولد، تولد در بیمارستان و سزارین، عموما به مشکل قدیمیای تبدیل شده است. بیشتر فیستولها بر اثر پیچیدگیهای هنگام زایمان بهوجود میآیند. اگر نوزاد درست در لگن جا نشود، سرش بر بافتی که در استخوان لگن مادر قرار دارد، فشار وارد میکند و در نتیجه سوراخها و شکافهایی در دیواره مثانه و روده ایجاد میشوند.
فیستولی که بر اثر زایمان به وجود میآید، اکثرا در میان زنان فقیر اتفاق میافتد. انزوای جغرافیایی، کمبود درآمد برای مراقبتهای پزشکی و سنتهایی مانند زایمان در خانه، ساختار اجتماعی پدرسالار که در آن ارزش بسیار کمی برای جان زن قایل میشوند، ازدواج در سن کم و سوءتغذیه به وقوع این بیماری کمک میکنند.
در کشور های فقیر دنیا، زنان یک در میان در بیمارستان یا با کمک قابله زایمان میکنند. حدود ١٥درصد زنان باردار آفریقایی دچار پیچیدگیهای زایمان میشوند و احتیاج به مراقبتهای پزشکی دارند. نزدیکترین کلینیک معمولاً فاصله زیادی دارد یا پزشکان آموزشدیده یا امکان دسترسی به تجهیزات پزشکی مناسب وجود ندارد.
برای زنان، صدمهای که به وجهه اجتماعیشان وارد میشود، بدتر از خود بیماری است، چون بوی بدی میدهند، ایزوله میشوند و دیگر نمیتوانند به بازار یا کلیسا بروند. اغلب شوهرهایشان ترکشان میکنند و در نتیجه منبع مالیشان را هم از دست میدهند. بعضیها فقیر، شرمسار و با از دسترفتن منزلت اجتماعیشان، اقدام به خودکشی میکنند.
نزدیک به 95درصد فیستولهای ناشی از زایمان قابل درمان هستند. پزشکان میگویند که شانس موفقیت برای درمان فیستولهایی که در اثر تجاوز به وجود میآیند، کمتر است، چون معمولاً به بیمار صدمات بسیاری وارد میشود. در مواردی که صدمه جدی باشد، حتی جراحی هم نمیتواند کمک کند. بدتر از آن، برخلاف تعداد بسیار بالای زنان آسیبدیده، کلینیکهای تخصصی در زمینه فیستولها در آفریقا وجود ندارد.
آنت ک. در مرکز استان بوکاوا در قسمت کنگونشین آن در کلینیک پانزی جراحی شد. جراحی درنهایت موفقیتآمیز نبود. او هنوز دچار بیاختیاری است. دنیس ماکویج، موسس این کلینیک است. او به دلیل ایستادگی در برابر خشونت و دستاوردهایش در ترویج بهداشت زنان توانست جایزه اتحادیه اروپا برای حامیان حقوق بشر موسوم به ساخاروف را دریافت کند. ماکویج، مرکز پانزی را برای ترویج امید در زنان تاسیس کرد.
او مردی تنومند با صورتی آرام و دارای چشمانی باهوش است. کلینیک پانزی مانند سرابی وسط شهر شلوغ بوکاوا قرار دارد، با ساختمانهای سفید، گلهای فراوان و مسیرهایی که با بستری از گلها پوشیده شدهاند. اتاق کنفرانسی هم وجود دارد که پزشکان از تمام آفریقا برای آموزش به آنجا میآیند.
ماکویج به دور دنیا سفر کرده تا درباره خشونت علیه زنان در این کشور سخنرانی کند. او با بازیگرانی مانند آنجلینا جولی و بن افلک صحبت و در سازمان ملل و بسیاری از سازمانهای دیگر سخنرانی کرده است، همچنین بارها و بارها از جامعه جهانی درخواست کرده تا برای اجرای عدالت بر دولت کنگو فشار بیاورند و به زنان این کشور کمک کنند.
اما دنیس ماکویج 62 ساله دیگر خسته شده، نه به خاطر این که امیدی نداشته باشد -او با این حال توانسته در طی 20 سال گذشته 50 هزار زن را جراحی کند، چون جامعه جهانی کمک نمیکند یا نمیتواند کمک کند- چون میزان تجاوزها کم نشدهاند.تنها چیزی که عوض شده نوع قربانیان است. امروزه روی تخت جراحی دختربچهها جراحی میشوند.
دخترانی که به انها تجاوز شده و جایی ولشان کردند تا بمیرند. مهارت پزشکی به گفته ماکویج، مشکل فیستولها را حل نخواهد کرد. «نمیتوانید علیه خشونت جراحی کنید، تنها می توانید آن را متوقف کنید.»
امید در اتیوپی
بعد از ١٨ ماه ایزولهشدن در کلبه مادرش، ساوارا که اهل سومالی است، از وجود «بیمارستان هملین فیستول» در آدیس آبابا خبردار شد. او ٧٦٠ کیلومتر را با اتوبوسهای عمومی به پایتخت اتیوپی سفر کرد. «پول بلیت اتوبوسم را عمویم پرداخت کرد. پدرم نمیخواست کمکم کند. میگفت ارزشش را ندارد.»
ساوارا جوانی زبیا و خجالتی با صورتی لاغر است. قبل از جراحی، یکی دیگر از زنانی که در کلینیک بود به او انگشتری با سنگ آبی هدیه داد. «این نخستینباری بود که بعد از سال ها کادو گرفتم. برایم خوششانس آورد.»برای جراحی باید صبر میکرد. خیلی لاغر بود و به خاطر نشستن هنگام زایمان و ادرارهای بیاختیار که باعث عفونت بافت داخل ران پایش شده، سیستم عصبیاش مشکل پیدا کرده بود. او با خجالت میگوید: «اغلب چیزی نمیخورم
یا نمینوشم، چون نمیخوام چیزی ازم جاری شود.»کادر پزشکی کلینیک تا بهبودی کامل از او پرستاری کردند: تزریق ویتامینهای لازم برای بدنش، فیزیوتراپی برای آسیبهای عصبی داخل پا و مشاوره برای روحیهاش. بعد از گذشت ١٢ هفته، بالاخره جراحی شد. فیستول در انتهای بالایی مثانه قرار داشت که نسبتا عمل راحتی برای پزشکان است. انها آپاندیس را درآوردند و بعد فیستول را دوختند. دو روز بعد از جراحی،
ساوارا در کنار دیگر بیماران در ورودی بیمارستان نشسته بود؛ جایی که تنها تلویزیون بیمارستان روبهروی چندین نیمکت چوبی قرار دارد. هنگام تماشای برنامهای کمدی، ساوارا خندید؛ این نخستینبار در دوسال اخیر است که میتوانست بخندد بدون آنکه خودش را خیس کند. وقتی پرستار حالش را پرسید، چشمانش برق میزد: «احساس تازهای دارم. دیگر بو نمیدهم. پزشک گفت که حالا می توانم بچهدار شوم.» از زمان تاسیس بیمارستان هملین
در آدیس آبابا در ٤٠سال پیش، دههاهزار بیمار تحت درمان قرار گرفتهاند، اما برعکس در کنگو این تعداد سالانه رو به کاهش است. به گفته «فکاد آیناچو»؛ مدیر کلینیک، زمانی بود که هر ماه تعداد زنان مراجعهکننده به ١٠٠ نفر میرسید. این رقم امروزه به ١٠نفر رسیده، دلیل این کاهش پیشرفت سیستم بهداشت این کشور است. دولت اتیوپی برنامه پنجسالهای را برای اصلاح سیستم بهداشت تعیین کرده تا قابلهها آموزش ببینند
و در مناطقی که از بیمارستانها فاصله دارند، بتوانند کمک کنند. اتیوپی توانسته نسبت به سال ١٩٩٠؛ میزان مرگومیر ناشی از زایمان را ٧٢درصد کاهش دهد که شامل بیماران فیستول هم می باشد. تعداد زنانی که در مراکز درمانی تخصصی زایمان میکنند، بیشتر و بیشتر شده و پزشکان مجرب هم در بیمارستانهای بیشتری کار میکنند.
محل آرامش
جانت ک. که اهل کنگو است، آرامش روحی را در گروه ١٥نفرهای از زنان که سرنوشت یکسانی با او دارند، پیدا کرد. این گروه که موسوم به سیماما است، در زبان محلی ماشی معنی «ما ایستادهایم» میدهد.تمام زنان این گروه مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفته و بیشترشان مشکل بیاختیاری دارند. انها ماهی دو بار با مددکاران اجتماعی سازمان کمکرسانی کنگو موسوم به کمیسیون عدالت و صلح ملاقات میکنند تا درباره نگرانیها و مشکلات سلامتیشان صحبت کنند.
انها در کلبهای که دارای یک میز و نیمکتهای زهوار در رفته است، با کمک یکدیگر آشپزی میکنند. تابلویی روی دیوار نوشته شده «ما صلح میخواهیم» و «ما همه ی ی با هم هستیم». این خانه متعلق به کلیساست و در روستایی به فاصله دو ساعتی بوکاوا قرار دارد.
خیابانهای آن بسیار خطرناکند، چون هیچکس نمیداند حمله بعدی شورشیان چه زمانی خواهد بود و زنان گروه باید این شجاعت را داشته باشند که یکی دو ساعت پیادهروی کنند تا به کلبه برسند. ترس از دوباره قربانیشدن همیشه وجود دارد.زنان این گروه نام این خانه را محل آرامش گذاشتهاند، چون در آن می توانند
درباره هر چیزی که دوست دارند، صحبت کنند؛چیزهایی که از آن خجالت میکشند و هیچوقت درباره انها با هیچکس نمیتوانستند صحبت کنند. چون میتوانند گریه کنند و خالی شوند و هیچ چیزی به دنیای بیرون درز نکند. انها هر دوشنبه و جمعه، با یکدیگر در زمینی که با هم خریدهاند، کار میکنند.
هر محصولی که احتیاج دارند برای خود برمیدارند و هر چی باقی بماند، میفروشند. انها درآمدشان را در صندوق مخصوصی نگه داری میکنند و اگر کسی کمک مالی احتیاج داشته باشد، میتواند از آن صندوق قرض بگیرد.جانت میگوید: «ما آسیبدیدهایم و برای همیشه خجالتزده، اما تنها نیستیم. ما درک میکنیم اتفاقی که برایمان افتاده، تقصیر خودمان نبوده.»