یک روز هم وقت بگذارید
و تمام عکس هایتان
را از اول آشنایی تا روزی کـه جدا شدید
را کنار هم بچینید
ببینید از کجای داستانتان لبخندش شل شد
ساعت ها جلوی آینه برای دیدنتان وقت صرف نکرد
از کدام عکس چشم هایش ندرخشید
یک روز وقت بگذارید
و شر این همه ی ي سوال را از ذهنت آن کم کنید
شرمم کشد
کـه بی تو نفس میکشم هنوز
تا زنده ام
بس اسـت همین شرمساری ام
شبها کـه دلتنگت می شوم
از این شانه بـه آن شانه
فقط غلت میزنم
مثل یک ماهی جدا شده از دریا
باید ببینی جان دادنم را
پرستو ها چرا پرواز کردید
جدایی را شـما آغاز کردید
خوشا آنان کـه دلداری ندارند
بـه عشق و عاشقی کاری ندارند
خداحافظ برای تو رهایی
برای من فقط درد جدایی
خداحافظ برا تو چه آسان
ولی قلبم ز واژه اش چه سوزان
عکس غمگین جدید
قرار بود مرگ مارا از هم جدا کند …
و مرگ حتما دختریست با مو هاي مشکی
کمی بهتر از من کـه تو دوستش داری
و دست در دست با او قدم می زنی
وقتی کـه تو نیستی
دنیا چیزی کم دارد
مثل کم داشتن یک وزیدن، یک واژه، یک ماه …
من فکر می کنم در غیاب تو،
همه ی خانه هاي جهان خالیست
تا دیروز …
فکر میکردم
تمام قله هاي جهان را میتوانم فتح کنم …
تازه امروز فهمیدم چه نفسگیر اسـت
بالا رفتن از پله هاي خانه اي کـه
تو دیگر در آن نیستی …!
دلتنگی حادثه ایست کـه خبر نمی کند
گاهی یک دفعه می آید
می نشیند روی دلت …!
کنار هم نشسته بودیم زل زده بودیم بـه آسمون
پرسید از چی می ترسی؟
نگاش کردم و گفتم از تنهایی؛
بغلم کرد …
پرسید هم اکنون چی؟
گفتم هنوزم از تنهایی
اما حالا بیشتر
خیلی بیشتر
در آسمان
هم چون نقطه اي از من دور شدي
کجا رفتی اي بادبادک قصه هاي من
مدارا می کنم با درد
چون درمان نمی یابم
تحمل می کنم با زخم
چون مرهم نمی بینم
دگر درمان دردش دیر شد دل
چه زود از سِیر عالم، سیر شد دل
دل پیران جوان دیدم ولی من
جوان بودم کـه ناگه پیر شد دل