دراین پست از مجله تفریحی تالاب برای شـما همراهان عزیز متن و دلنوشته هایي از طلوع و غروب خورشید همراه با جدید ترین عکس هاي 1401 تهیه کرده ایم با شـما بـه اشتراک گذاشته ایم. امیدواریم که از آن ها بـه خوبی استفاده کنید.
از آنجایی که خورشید در افق پایین اسـت، نور خورشید در هنگام غروب و طلوع خورشید نسبت بـه روز، زمانی که خورشید بالاتر از آسمان اسـت از هوای بیشتری عبور می کند. جو بیشتر یعنی مولکول هاي بیشتری برای پراکندگی نور بنفش و آبی از چشمان شـما.
اگر مسیر بـه اندازه کافی طولانی باشد، تمام نور آبی و بنفش از محدوده دید شـما پراکنده میشود. رنگ هاي دیگر بـه راه خود بـه سمت چشمان شـما ادامه میدهند. بـه همین دلیل اسـت که غروب خورشید اغلب زرد، نارنجی و قرمز اسـت.
و از آنجایی که رنگ قرمز دارای طولانی ترین طول موج در میان هر نور مرئی اسـت، خورشید زمانی که در افق باشد قرمز اسـت، جاییکه مسیر بسیار طولانی ان در جو همه ی رنگ هاي دیگر را مسدود می کند.
همین که بیدار شدي،
لبخند بزن…
جمعه ها را فقط آن گونه میشود
غافلگیر کرد…
کافیست غم بـه صورتت ببیند،
تا غروبش هزار بار جانَت را میگیرد
تو آفتابی
هر صبح
می تابی بر پنجره ي خیالم
و نور می پاشی
روی سایه يِ تنهایی ام …
امروز را
عاشقانه بتاب رؤیای من!…
هیچ شبی پایان زندگی نیست
از ورای هر شب دوباره خورشید طلوع می کند و بشارت صبحی دیگر میدهد
این یعنی امید هرگز نمی میرد.
شمال و غروب و معمای تو
کدوم روز خوب تماشای تو
امان از نم جاده و بغض من
می بارم برای سبک تر شدن
کدوم ساحل دنج پهلو تو
بشینم پی ردی از بوی تو
صدف تا صدف اوج غم با منه
دل تنگمو صخره پس میزنه
در جیب هایت یک مشت امید بریز…
از چوب لباسی چند رویا بردار…
روی گلدان زندگی ات آبی بپاش، و کفش همت بپوش….
باقی درست خواهد شد…
خدا هست…
طلوع خورشید هست….
امید هست…..
ترجیح میدم توو یه سیاره ي دیگه
هرروز بـه طلوع و غروب زمین نگاه کنم
و بـه اون لعنتیایی که اون پایینن بفهمونم؛
از دور واقعن قشنگ ترن و بیشتر دلم واسشون تنگ میشه.
زودتر از گنجشک ها
و نارون ها بیدار می شوم
تا با لمس تنت
نخستین نظاره گر طلوع خورشید چشمانت باشم
هرروز من با گرمی نفس هاي تو زیباست
دیروز غروب
پیاده روهای غمگین را قدم میزدم
عابران بی تفاوت از کنارم
سکوتم را لگد می کردند
زیر هجوم افکارم
تو را آرزو کردم
کاش یکی ازاین عابران بودی
هیچ نگاهی آشنا نبود
جز کودک فال فروشی که نگاه غمگینش بغض مرا بـه انفجار رساند
تو لیلی نیستی
من اما
مجنون حرفهات می شوم
دیوانه دستهات
مبهوت خندههات
گل قشنگم
شیرین نیستی
ولی من
صخرههاي شب را
آن قدر میتراشم
تا خورشیدم طلوع کند
و تو
در آغوشم بخندی
تنهایی
هیولای عجیبی اسـت.
روزهای هفته را می بلعد،
و غروب جمعه، بالا می آورد…
فرقی نمی کند آغاز هفته باشد یا پایانش،
صبح باشد یا شب
بذر امید نه وقت می شناسد نه موقعیت…
هر وقت بکاری شبیه لوبیای سحرآمیز، با نخستین طلوع خورشید،
جوانه میزند، و تا آسمان موفقیت و توانستن، اوج میگیرد…
هرگز نا امید نباش!
نا امیدی تیشه ي بیرحمی ست، بـه جان ریشه ي شعور و خوشبختی ات…
پس تا دیر نشده، بذر جادویی امیدت را به کار و معجزه هایت را درو کن…
خانه دل تنگِ غروبی خفه بود
مثلِ امروز که تنگ اسـت دلم!
پدرم گفت: “چراغ”
و شب از شب پُر شد!
من بـه خود گفتم: “یک روز گذشت…”
مادرم آه کشید:
“زود بَر خواهد گشت…”
ابری آهسته بـه چشمم لغزید
و سپس خوابم بُرد…
خیال نکن اگر برای کسی تمام شدي..
امیدی هست…
خورشید…
از انجا که غروب می کند..
هیچگاه طلوع نمیکند
تو همان حس خوبی
همان قدم زدن بـه وقت غروب در خیابان رویاییِ شانزلیزه
همان ویترین گردی هاي شبانه
همان باران غیر منتظره در هوای گرگ و میش
همان شب پر ستاره ي ونگوگ
تو همانی
ساده اما دوستداشتنی…
خورشید هم
بـه عشق نگاهت طلوع کرد
صبحت بـه شوق
شاعر لبخندها درود…
اندوهش غروبی دلگیر اسـت
در غربت و تنهایی
همان گونه که شادیاش
طلوع همه ی آفتابهاست
درود
چشمانت را باز کن،
می خواهم،
اول صبح بـه جای آفتاب
قرص ماهت را تماشا کنم !
و صبحم را،
با یک فنجان عشق داغ آغاز کنم !
انقدر غروبهاي دلگیر دارم …
که حواسم نیست…
کدامشان غروب جمعه اسـت.
خوش بحالت…
که حواست بـه همه ی چیز هست…
جز حواس من…
که ” هرجا پرت می کنم …
کنار تُ میوفتد”
در گرگ و میش یک صبح زود
لبخند کوچک و خواب آلود تو️
کافی ست تا قلب من از خواستن
سرشار شود ..
تمام اوقات جهان در اختیار شماست،
اما از تک تک لحظه هایتان مراقبت کنید.
بیایید از ابرها بالاتر برویم و طلوع خورشید را ببینیم.