پاییز باشد
پیاده رو باشد
برگ ها کف خیابان باشد
صدای خش خش برگ ها منتظر ما باشد
”تو” نباشی چ فایده..
دلم از وحشت و اضطرابِ مدام، لبریز
سرم از تَخَيُّلِ بیهوده ي ‘عشق’ بیزار است
اکنون که پاییز است باران، چرا نمی باری؟
پاییز آمد …
خدا بخیر کند
رفتن هاي چشم به در دوخته را
هر چقدر هم که بخندی..
پاییز
دست میبَرَد،
ته و توی بغض ات را درمی آورد …!
نِگا نارنگیا رو نِگا نارنجیارو
بهزبانِ حال با انسان سخن می گه…
یکی را
دوستش داری
که او دنبال غیر از توست
کجا دیدی جهانی را
به این شوریده احوالی
شبها پرنده هایش میروند،
روزها ستاره هایش ..؛
ببین
آسمان هم که باشی
همیشه تنهایی ..!
درد
یعنی خسته از راه رسیده باشم
ولی تو منتظر نباشی
با بغض برایت بنویسم؛
آمدم
ببین
‘خودت’ نبودی
رفتم …
پاییزِ کوچکِ من
گنجایشِ هزار بهار
گنجایشِ هزار شکفتن دارد
پاییزِ کوچکِ من
دنیایِ سازشِ همه ی رنگهاست
با یک دیگر . . .
پاییز
یک نوار کاست قدیمی است
که یک طرفش
با صدای باران پر شده
یک طرفش با صدای تو…
دوری از عشقم در پاییز
عصرهای کوتاهش، دست من است
و شب هاي بلندش، دامن تو …
پاییز
چه شباهتی به ما دارد …!!
پاییز تنها فصلیه که از همون نخستین روزش خودشو نشون می ده !
کاش همه ی انسانها مثل پاییز باشن
تا از همون روز اول رنگ و روی اصلیشون رو نشون بدن !
تاب می خوری روی پاییز
دوستت دارم هایم
هولت می دهند!
کودکانه …ذوق می کنی
عاشقانه …می خندی!
و می گویی: محکمتر،
«و من فریاد می زنم
دوستت دارم»
آرام شده ام
مثلِ
درختی در پاییز
وقتی تمام برگهایش را
باد برده باشد!
کاش
مهرِ پاییز
به دلت بیفتد ؛
برگردی ..
پاییز را دوست میدارم
این رابه من گفت
و من از انروز، شروع به ریختن کردم!
برای فصل عاشقی
بودنت را آرزو می کنم
همقدم با پاییز بیا
برگ هاي پاییزی منتظر قدم هاي ماست
تا نوای دلدادگی سر دهند
مرا به یاد خیابانی بینداز پر از پاییز
و مردی که دستهایم رابه مهر می گرفت…
تـــو
از فصلِ پاییـز زیبا تری؛
من از
فصلِ پاییز تنها تـرم!
ژرف تر از ابی دریا
زیبا تر از پرنده هاي مهاجر
رنگی تر از پاییز
تو را “دوست دارم”
و جز این…
چیزی در بساطم نیست!
و کسی راکه
عاشق “پاییز” است
“شعر” می داند
قهوه را “تلخ” می نوشد
از تنهایی میترسانی؟!
“پاییز”
همه ی ي عاشقانه ها رابا خود آورده
فصل باران نم نم و…
رنگ تند نارنجی
تنها یک چیز کم دارد
یک “همراه”
ان هم از جنس تو
فقط “تو”
پاییز جان!
تا میتوانی زرد شو
انار هایت را قرمز کن
برگ هایت را ببار
خیالت هم آسان؛
ما حالمان خوب است…!
آنجا را نمی دانم
اما این جا بی تو، بدونِ آغوشت
خیابان به خیابان، برگ به برگ
پاییز به شدت
دارد اتفاق میافتد … !
برگای زرد منو یاد تو میندازن…
چه زود رسید پاییز بازم
اما این بار تو ماله من نیستی
پاییز آمدست !
کــــه خودرا ببارمت.
پاییز لفظ دیگر ؛
“من دوست دارمت”
بر باد می دهــم ؛
همـه ي بــود خویش را !
یعنی تو را ؛
به دست خودت می سپارمت…