با یکسری دیگر از پیامک هاي عاشقانه در خدمت تان هسیتم در ادامه می توانید با پیامک هاي تلگرامی عاشقانه و لاو تالاب را دنبال نمایید.
گرگ هم که باشی
عاشق بره اي خواهی شد
که تو رابه علف خوردن وا می دارد
و رسالت عشق این هست
شدنِ انچه نیستی !
اگه عاشقت نبودم ، پا نمی داد این ترانه
بی خیال بد بیاری ، زنده باد این عاشقانه . . .
من دیوانه ي آن لحظه اي هستم که تو دلتنگم شوی
و محکم در آغوشم بگیــری
و شیطنت وار ببوسیم
و من نگذارم !
عشق من ، بوسه با لجبازی ، بیشتر می چسبد !
هرگز نفهمیدم فراموش کردن درد داشت یا فراموش شدن
به هرحال دارم فراموش می کنم فراموش شدنم را . . .
هیچ میدانستی
زیباترین عاشقانه اي که برایم گفتی
وقتی بود که اسمم رابا “میم” به نهایت رساندی . . .
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست
قانعم ، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست . . .
اتاق تنهاییم پا به ماه اتفاق تازه ایست
به گمانم یکی نبود قصه هاي من در راه هست . . .
عاشق ترین مرد ، آدم بود
که بهشت رابه لبخند حوا فروخت . . .
مرا تا نقره باشد میفشانم / تو را تا بوسه باشد میستانم
و گر فردا به زندان میبرندم / به نقد این ساعت اندر بوستانم
دنیا بگذار تا بر من سر آید / که کام دل تو بودی از جهانم . . .
نمیدانم چرا بین این همه ی آدم پیله کردم به تو !
شاید فقط با تو پروانه میشوم . . . !
یا رب تو مرا به یار دمساز رسان / آوازهٔ دردم بهم آواز رسان
آن کَس که من از فراق او غمگینم / وی را به من و مرا به او بازرسان . . .
هنوز همسوار مرکب خیال من تویی
هنوز هم یگانه شاهکار این قلم تویی
هرآن به ذکر تو، به مدح عشق می عرف
و باز شرح هرنگاه عاشقانه ام تویی . . .
آن روز ها گنجشک را رنگ میکردند و جای قناری می فروختن
این روز ها هوس را رنگ میکنند و جای عشق میفروشند
آن روزها مال باخته می شدي
و این روز ها دلباخته . . .
میتونم بپرسم چه عطری میزنی ؟
بوی خوشبختی می دهی انگار . . . !
کاش می فهمیدی
برای اینکه تنهایم ، تو را نمیخواهم
بالعکس
برای اینکه میخواهمت ، تنهایم . . .
رابطه اي که توش اطمینان نیست
مانند ماشینیه که توش بنزین نیست
تا هر وقت بخوای می تونی توش بمونی
ولی تو رو به جایی نمی رسونه . . . !
ملاقات ما که آن همه ی شوق و امید داشت
اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت
و آن عشق نازنین که میان من و تو بود
دردا که چون جوانی ما پایمال گشت !
دوست داشتن ، نه در ازدحام روز گم میشود
نه در خلوت شب
خفته یا بیدار دوست می دارمت . . .
مدتهاست نه به آمدن کسی دلخوشم
نه از رفتن کسی دلگیر ، بی کسی هم عالمی دارد . . .
اینک من و توایم دو تنهای بی نصیب / هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش
سرگشته در کشاکش طوفان روزگار / گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش . . .
روزگار ، نبودنت را برایم دیکته می کند
و نمره ي من باز میشود : صفر
هیچوقت نبودنت را ذکر نمی گیرم !
به روی زندگی دو خط زرد میکشم
و چشم عاشق تو راکه گریه کرد میکشم
تو رفتی و بدون تو کسی نگفت با خودش
که من بدون چشم تو چه میزان درد میکشم . . .
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها
یک طرف پنجره ها
در همه ی آوازها ، حرف آخر زیباست
آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم ؟
حرف من مشاهده پرواز تو در فرداهاست
این کوزه چو من عاشق زاری بوده هست
در بند سر زلف نگاری بودهست
این دسته که بر گردن او میبینی
دستیست که برگردن یاری بودهست . . .
برخیز و بیا بتا برای دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم
زان پیش که کوزهها کنند از گل ما . . .
از عشق مکن شکوه که جای گله اي نیست
بگذار بسوزد دل من مسئله اي نیست
من سوخته ام در تب ، آن قدر که امروز
بین من و خورشید دگر فاصله اي نیست . . .
دوست مفید مثِ خطِ سِفیـــــده وسطِ جاده ست
تکه تکه میشــــــه
ولـــــــی بازَم پا به پات میاد !
خودم قبول دارم کهنه شده ام
آن قدر کهنه ، که میشود روی گرد و خاک تنم یادگاری نوشت
بنویس و برو . . .
رفتن و گم شدن از ماست نه از فاصله ها
دل از این هاست که تنــهاست نه از فاصله ها
گر چه دیگر هــمه جا پـر ز جدایــی شده هست
مشکل از طاقـت دلـــهاست نــه از فاصـــله ها . . .
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا / با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا
گر ز آزردن من هست منظور مردن من / مردم ، آزار مکش از پی آزردن من . . .
دخترک رفت ولی زیر لب این رامیگفت:
“اویقینا پی معشوق خودش میآید!”
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
“مطمئناکه منصرف شده برمیگردد!”
عشق قربانى مظلوم “غرور”هست هنوز . . .
وقتی چشمانم را روی هم می گذارم
خواب مرا نمی برد ، تو را می آورد ، از میان فرسنگها فاصله . . . !
چیزی ویرانگرتر از این نیست
که دریابیم فریب همان کسانی را خوردهایم که باورشان داشته ایم . . .
دلم میخواست دوران رابه عقب باز می گرداندم
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم
برای اینکه نگذارم بیایند . . .
دوستی راکه چشم گزینه کند ، مقدور هست مطلوب دل نشود
ولی آن راکه دل گزینه کند ، بی گمان نور چشم خواهد شد . . .
تنهایی قشنگترین حس دنیاست
چون برای داشتنش نیاز به هیـــــچ کـــــس نداری . . . !
مرد نیستم اما حرفم یکیست
تو !
اي دلم مستغرق سودای تو / سرمهٔ چشمم ز خاک پای تو
جان من من عاشقم از دیرگاه / عاشق یاقوت جان افزای تو . . .
موهــــای بلنــــدم را
هیــــچ دوســــت نــــدارم
وقتــــی طنــــابِ دارم می شـــوند
بـــی نــــوازشِ دســــت هاي تـــــــو . . .
نمیدانی چه رنجیست ماندن
وقتی همه ی برای رفتن تو دعا میکنند . . .
فقط غروب جمعه نیست که دلگیر هست
کافیست ”دلت” “گیر” باشد . . .
بیا باهم منزلاي بسازیم
بیهیچ دری به بیرون
تنها دریچهاي کافیست
تا به خیابان نگاه کنیم و بخندیم
به این زندانیهاي سرگردان . . .
میگویند: شب سیاه هست ، من دیده ام سیاه تر از جدائی نیست
میگویند: مرگ سخت هست ، اما سخت تر از بی وفائی نیست
میگویند : زهر تلخ هست ، من چشیده ام ، اما تلخ تر از تنهائی نیست . . .
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من ازآن هست که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
حالم بد نیست غم کم میخورم
کم که نه! هرروز بتدریج میخورم
آب میخواهم، سرابم میدهند
عشق می ورزم عذابم میدهند
خود نمیدانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی ؟ آفتاب . . .
همه ی ذرات جان مستمر با دوست / همه ی اندیشه ام اندیشه اوست
نمیبینم به غیر از دوست این جا / خدابا این منم یا اوست این جا . . . ؟
شکفتی همچو گل در بازوانم / درخشیدی چو می در جام جانم
به بال نغمه آن چشم وحشی / کشاندی تا بهشت جاودانم . . .
لب خشکم ببین چشم ترم را / بیا از باده پر کن ساغرم را
دلم در تنگنای این قفس مرد / رسید آن دم که بگشایی پرم را . . .
خنده از لطفت حکایت می کند / ناله از قهرت شکایت میکند
این دو پیغام مخالف در دنیا / از یکی دلبر روایت میکند
کوثر هست این عشق یا آب حیات / عمر را بیحد و غایت میکند . . .