گاهی اوقات همه ی ما احساس غم و تنهایی شدید را تجربه کرده اییم و به دنبال متن هایي بوده اییم کـه مود ما را نمایش و تعریف کند دراین مطلب مجموعه ایی از جدیدترین متن هاي کوتاه دپ و غمگین دخترانه برای بیو هاي سوشال مدیا قرار گرفته شده اسـت همراه سایت تالاب باشید تا در ادامه از انها استفاده نمایید.
هزاران کلمه نمی توانند تو را بازگردانند.
این را میدانم زیرا،
هزار کلمه گفتم و تو بازنگشتی.
هزاران قطره اشک نمیتوانند تو را بازگردانند.
این را میدانم زیرا،
هزاران قطره اشک ریختم و تو بازنگشتی.
تو رفتهاي و قلب شکسته مرا با هزاران خاطره شیرین تنها رها کردهاي.
من این خاطرهها را نمی خواهم.
قلب شکستهام و دپ شده ام فقط تو را می خواهد.
دلتنگش شدم
چشمانم را بستم
وی را از میان خاطرهها بیرون آوردم
در بین آغوشم تصورش کردم
لبخندی بر لبم بود
قطره اشکی از گوشه چشمم جاری شد.
هیچوقت،
خیلی اعتماد نکن.
خیلی عشق نورز.
خیلی اهمیت نده.
این خیلی ها،
روزی خیلی آزارت میدهند.
فاصله ما اگرچه دلتنگم کرده اسـت
اما،
بـه من یادآوری می کند چه اندازه عاشق هستم
مهم نیست کـه چند سال گذشته اسـت.
مهم نیست کـه چقدر از هم فاصله داریم.
هر کجای این دنیا کـه باشیم،
حتی اگر همه ی کائنات بخواهند ما را از هم جدا کنند،
من راهی بـه سوی تو پیدا خواهم کرد.
دپسرده و دلتنگم ولی
امیدوار.
ساده اسـت قلب کسی را بشکنی و بگویی:
ببخشید.
سخت اسـت، اما هنگامی کـه قلبت شکسته اسـت، بگویی:
خوبم.
قلب من میلیون ها کیلومتر سفر کرده ودر کنار توست.
اگرچه جسمم از تو دور اسـت.
اینکه من تنها هستم نشانهاي از غم و ضعف من نیست.
تنهایی من نشان می دهد کـه آن قدر قوی هستم کـه برای عبور از سختیها نیاز بـه هیچ کمکی نداشته باشم.
امروز کـه از من دوری
قصه باهم بودنمان شکل نمیگیرد
ولی
ایمان دارم کـه تو روزی پایان خوش و تا ابد افسانه من خواهی بود.
من سخت ترین لحظات زندگی را بـه تنهایی پشت سر گذاشته ام.
من بـه هیچ کس نیازی ندارم.
اگر حالا درکنار من هستی، این برای کمک بـه تنهایی من نیست.
من با تنهایی خود رفیقم.
این روزا دارم میفهمم،
راسته کـه میگن تنهایی یکی از سختترین غمهایي هست کـه آدم می تونه تجربه کنه.
برای احساس تنهایی همیشه لازم نیست دورت خلوت باشه.
گاهی توی شلوغترین جاها هم احساس می کنی تنهاترین آدم روی زمینی.
چی می شد اگه تو اوج شادی، منتظر لحظههاي غم بعدش نبودیم؟
تنهاترین آدما، اونایی هستن کـه با قلب مهربونشون بـه همه ی لبخند میزنن و همیشه بـه نظر میرسه کـه حالشون خوبه،
در حالی کـه
درونشون ویران شده و از هم پاشیده.
در هر لحظه زندگیم احساس تنهایی میکنم ولی از اعتراف ان در نزد کسانی کـه مرا دوست دارند، خجالت مي کشم.
دردناک اسـت کـه بغض راه نفست را بسته باشد و تو ناچار باشی غمت را در درون خودت نگاه داری تا کسی پی بـه احساست نبرد.
سخت اسـت بدون اشک ریختن گریه کنی.
سخت اسـت با قلب پر از اندوه لبخند بزنی.
وقتی تنها همدم من اضطراب و نگرانیست و تنهایی همه ی سهم من از دنیاست،
راهی بـه جز پناه بردن بـه کنج تاریک و افسرده خود ندارم.
پشت این خندههاي دروغین، قلبی تنها پنهان شده اسـت کـه محتاج نوازش دستیست تا وی را بـه تپش وادارد.
شاید سخت باشد ولی من هنوز هم تنهایی را بـه زخم خوردن از انسانهایی کـه روزی بـه آن ها اعتماد داشتم، ترجیح میدهم.
دراین لحظه کسی را می خواهم کـه دستهایم را گرم و عمیق در دست بگیرد، مطمئن بـه چشمانم نگاه کند،
و بگوید کـه اوضاع بهتر خواهد شد.
کمی بیشتر تحمل کن!
روزی در خواهی یافت رنج اینروزها، تو را تبدیل بـه انسانی قوی تر کرده اسـت کـه هر ضربه اي وی را از پای نمی اندازد.
خوابیدن دشوار اسـت وقتی از تو دورم.
ولی
مشتاق خوابم
زیرا کـه می دانم تو در رویایم
انتظار من را می کشی.
خوب یا بد، زندگی در لحظهاي تغییر میکند.
ما مجبوریم ان را بپذیریم و بـه بهترین شیوهاي کـه ممکن اسـت پیش برویم.
ایمان دارم کـه
در نبرد عشق و فاصله،
عشق پیرزو میدان اسـت.
شب شده اسـت.
روی تختخوابم دراز کشیدهام،
ولی خواب بـه چشمانم نمی آید.
بـه حال این روزهایم فکر میکنم.
فکر میکنم و فکر میکنم.
میترسم.
پتو را بـه روی صورتم می کشم و چشمهایم را میبندم.
با یک دست گوشم را میگیرم تا صدایی نشنوم.
بازوانم بـه لرزه افتادهاند.
دوست دارم وقتی چشمانم را باز میکنم بـه یاد بیاورم کـه همه ی ان فکرها فقط یک کابوس ترسناک بوده اسـت.
عشق ما مانند افسانههاست.
مدتهاست کـه من انتظار آمدنت را میکشم،
تا با بوسهاي مرا از این خواب طولانی بیدار کنی و بـه زندگی بازگردانی.
بالاخره روزی کسی را می یابي کـه گذشتهات را کنار می گذارد،
زیرا می خواهد آیندهات باشد.
سال ها پیش با تو غریبه بودم و تو در کنارم نبودی.
امروز اما طعم بودنت را چشیدهام
و تاب آوردن دوریت سخت ترین کار دنیاست.
دردناک تر از حس دلتنگی،
حس فراموش شدن از جانب کسیست،
کـه نمی تواني وی را فراموش کنی.
کیلومترها دور تر از من،
و صدایت همان گونه آرامش بخش تر از هر آوایی.
تا کسی دروغ نگوید، راستگویی پیدا نیست.
تا کسی ضعیف نباشد، قوی بودن معنی پیدا نمی کند.
تا عشق نیاید کسی خوشبخت نیست.
و حس تنهایی نیست، تا وقتی کسی نرفته باشد.
فرسخها و ساعت ها فاصله
هیچ اسـت
ان هنگام کـه می دانم تو در قلب من هستی.
احساس تنهایی نمی کنم.
خاطرات همیشه با من هستند.
تا ان هنگام کـه تو را در بین آغوشم داشته باشم،
تو در بین قلبم هستی.
ان هنگام کـه احساس غم میکنم،
ان هنگام کـه احساس تنهایی میکنم،
ان هنگام کـه دلتنگ تو هستم،
ان هنگام کـه همه ی وجودم برای دیدنت پر میکشد،
دستم را بـه روی سینه ام میگذارم تا وجودت را در قلبم، حس کنم.
تنها روزی از عشق تو و اشتیاق وصالت دلزده می شوم کـه
ستارههاي شب دیگر ندرخشند
و ماه
از آسمان بـه زمین سقوط کند.
شاید بریدن از همه ی چیز و همه ی کس و گریه کردن راه حل خوبی نباشد ولی من تا ان هنگام کـه در برابر دردی کـه در قلبم احساس می کنم بی حس شوم، این شیوه را ادامه میدهم.
بدترین قسمت تنها بودن، زمانی اسـت کـه بقیه از تنهایی تو آگاه میشوند و آنوقت تو تبدیل بـه موجودی رقت انگیز می شوي کـه سزاوار دلسوزی و ترحم هستی.
حقیقت این اسـت:
کسی کـه از همه ی بـه من نزدیکتر بود،
امروز با من غریبه تر از هر غریبهاي شده اسـت.
این غم مرا میکشد.
سختترین قسمت مرور خاطرات، بـه یاد آوردن لحظه ها و کسانی کـه در گذشته بودند و حالا جای خالی انها احساس میشود، نیست.
مرور خاطرات تنهاییت را بـه رخ می کشد،
هنگامی کـه میفهمی هیچ کس را نداری تا ان خاطرهها را برایش تعریف کنی.
و این دردناکترین قسمت ماجراست.
زمانی فرا می رسد کـه میآموزی
چشمت را بـه روی دنیا ببندی،
وقتی هیچ کس نیست کـه تو راببیند؛
دهانت را ببندی،
وقتی هیچ کس نیست کـه صدایت را بشنود.
و یاد میگری فاصله بگیری،
وقتی هیچ کس نیست کـه دستت را بگیرد.
وقتی همیشه لبخند روی لبانم را حفظ میکنم، هیچ کس نمی تواند حدس بزند کـه از درون چقدر غمگین و تنها هستم.
غم انگیز اسـت کـه میدانم
بعد از تو،
برای هیچ کس
مثل تو
و
بـه اندازه تو
مهم نیستم.
یه وقتایی هرچقدر هم کـه آدم خوبی باشی،
آدم موفقی باشی،
یا حتی خیلی پولدار باشی،
بازهم زمانی میرسه کـه احساس میکنی خیلی تنها هستی.
احساس میکنی هیچ کس رو نداری و هیچ جایی، جای تو نیست.
صبر من کم اسـت.
بی طاقتم.
اما انتظار، اگر برای رسیدن بـه تو باشد،
تا ابد تحمل میکنم.
احساس تنهایی مانند موریانه از درون ذره ذره وجود انسان را میخورد و وی را ضعیف می کند، بدون اینکه ظاهر او چیزی نشان دهد.
چه میشد اگر میتوانستم
بـه جای آنکه دلتنگش باشم
بوسهاي بر گونه اش بنشانم.
همانند یک کشتی کـه در بین آبهاي دریا در حال غرق شدن اسـت احساس تنهایی می کنم.
آسمان بـه لطافت میبارد و دنیا در آرامش اسـت.
بـه چشم من اما، گویی همه ی چیز درحال محو شدن اسـت.
هیچ کس ولی از حالم باخبر نیست.
هیچ کس نمیداند حس خلا درونم چگونه بـه قلبم چنگ می اندازد.
فاصله هرچقدر زیاد هیچ اسـت،
پیش عشق من بـه تو.
تنهایی را وقتی خودمان انتخابش کرده باشیم حس خوشایندی دارد،
ولی تنهایی کـه دیگران برای ما ساخته اند آزاردهنده اسـت.
فاصله را تاب میآورم،
بـه این امید کـه تو روزی باز خواهی گشت
و قلب من تپیدن را از نو آغاز خواهد کرد.
انچه بودنت بـه من میبخشد،
وصفش در کلمات نمیگنجد،
و اشتیاق من برای دیدنت،
تا در را باز کنم
و روی زیبای تو
چشمانم را روشن کند.
احساس سختی اسـت،
رانده شدن از جانب کسی کـه برایت
ارزشمندترین انسان روی زمین اسـت.
احساس تنهایی میتونه تو رو درهم بشکنه،
میتونه ضعیفت کنه،
میتونه آزارت بده،
یا میتونه از تو یه آدم جدید بسازه.
همه ی چیز بـه انتخاب خودت بستگی داره.
تنها تو هستی کـه
دوریت،
نبودنت،
قلبم را بـه درد میآورد.
قول میدی کـه خوشحال باشی؟
اینو گفت و منو ترک کرد و رفت.
دلتنگ ان قسمت از قلبم هستم کـه تو با خود بردهاي.
چه وقت ان را بـه من بازمیگردانی؟
چشمان من،
آغوش من
و قلبم،
تا ابد
نشانی تو را از بر هستند.
با رفتنت
قلبم را هم با خود بردی
و من در انتظار روزی هستم کـه تو بازمیگردی
و قلبم رابا خود باز میگردانی
و من کامل میشوم.
می داني چه چیزی آزاردهنده اسـت؟
اینکه میفهمم تو هیچوقت بـه ان اندازه کـه من عاشقت هستم، عاشق من نیستی و حتی رنجی کـه من میبرم بسیار بیشتر اسـت.
بوی تو
خطوط چهرهات
لمس دستانت
با من هستند
در قلبم
در ذهنم
اگرچه تو از من دوری
گاهی وقتا همه ی آرزوم میشه اینکه بدونم توی این دنیا حداقل برای یه نفر هم کـه شده مهمم.
با هر صدای ساعت این امید در قلبم زنده می شود کـه بـه لحظه بودن درکنار تو نزدیکتر میشوم.
همه ی چیز بین ما تمام شده اسـت و من برای این
غمگینم.
خوشحالم اما،
کـه در گذشته خاطراتی باهم داشتهایم کـه امروز می توانم ساعتهاي طولانی انها را در ذهنم مرور کنم.
آن قدر اشکهایم را بـه دریا میریزم تا تو را پیدا کنند.
تنها ان وقت اسـت کـه دلتنگی و انتظار من برای تو بـه اتمام می رسد.
خیلی غم انگیز اسـت با چشمان خود ببینی،
افرادی کـه امروز میشناسی،
تبدیل بـه افرادی شده اند کـه قبلا میشناختی.
ناگهان همه ی دنیای من پیش چشمانم فرو ریخت.
و چه غم انگیز بود،
اینکه تو در کنارم نبودی تا بگویی همه ی چیز درست خواهد شد.
همیشه از این متنفر بودم کـه آدمایی رو کـه دوست دارم رها کنم،
ولی اونا انگار یه قدم از من جلوتر بودن و همشون یه روز بی خبر منو ترک کردن.
گاهی با خودم فکر می کنم اینکه درد را احساس می کنم،
نشانهاي اسـت از اینکه هنوز زنده هستم.
چه اندوهی بیشتر از اینکه عاشق کسی باشی و بدانی
هیچوقت بـه او نمیرسی.
شاید من بـه راستی غمگین نیستم.
شاید احساس تنهایی من برای این اسـت کـه،
هرکدام از دوستانم برای نفعی در کنارم هستند.
مَن یک دُخــــــترم…
تنهاییم را زیر دوش حمام میبرم
بغضم را
میان شر شر آب داغ میترکانم
نــَــــــــــﺦ ﺩﺍﺩﻥ ﻫَﻤﯿﺸـــــــﻪ ﻫــــــﻢ”ﺑـَــــﺪ “ﻧﯿﺴـــــﺖ
ﺑــــﻪ ﺑَﻌﻀﯿـــــــــﺎ ﺑﺎﯾـــــــﺪ ﻧـَـــــــﺦ ﺩﺍﺩ تا
“ﺩَﻫﻨﺸــُــــــﻮنو” “ﺑــــــــﺪﻭﺯَﻥ”
رسیده ام بـه حس برگی کـه میداند بادازهرطرف کـه بیاید
سرانجامش افتادن اسـت
روزها پر و خالی میشوند مثل فنجان هاي چای در کافه هاي بعد از ظهر اما هیچ اتفاق خاصی نمی افتد
اینکه مثلاً تـــــــــو ؛ ناگهان در آنسوی میز نشسته باشی !
در پایان
امیدواریم از این مطلب استفاده کرده باشید. اما سخن نهایی ما بـه شـما این اسـت کـه بـه سمت زندگی شاد بروید و زندگی را بـه کام خود تلخ نکنید.