كشف دوباره مصر باستان

كشف دوباره مصر باستان

كشف دوباره مصر باستان

صبح گرمی از ماه اوت سال 1799 بود. در مكانی نچندان دور از شهرك “روزتا” رشیدسربازان یك گردان فرانسوی مشغول حفر زمین بودند.آنها از افراد اعزامی نیروی ناپلئون بناپارت جوان به مصر بودند و از جانب دریا و خشكی مورد تهدید حملات دشمن قرار داشتند. ارتش فرانسه با فاجعه ای رو به رو  بود. نبرد ناپلئون در مصر كه آغازی درخشان داشت اكنون به پایان مصیبت بارش نزدیك می شد.
 
درست دوازده ماه پیش، ناپلئون طی حمله برق آسایی كه فقط سه هفته طول كشید، مصر را به تصرف در آورده بود.اما از آن به بعد كارها به اشكال بر خورده بود .
 
 
انگلستان از ترس آنكه مبادا تصرف مصر به دست فرانسویان،راههای مهم زمینی و دریایی آن كشور  به هندوستان را به مخاطره اندازد به ناوگانش فرمان داد كه به سوی مدیترانه به حركت در آید.
 
 
كمی پس از آنكه ناپلئون پیروزمندانه وارد قاهره شد، ناوگان انگلستان ناوهای فرانسوی را در لنگرگاه نزدیك اسكندریه غافلگیر كرد.طی یك نبرد شدید دریایی، انگلیسی ها فرانسویان را در هم شكستند و بیشتر كشتیهای آنها را غرق كردند.ناپلئون ونیروهایش در خاك مصر زمین گیر شدند و راه گریزشان بسته شد.
 
 
فرانسویان در پی این مصیبت با مصیبت دیگری نیز رو به رو شدند.در سال 1798 مصر به تركان تعلق داشت و بخشی از امپراطوری عثمانی به شمار می رفت. ناپلئون گمان می كرد كه امپراطوری سالخورده تركان ناتوان تر از آن است كه بتواند برای پس گرفتن دره نیل دست به جنگ بزند.
 
كشف دوباره مصر باستان
 
اما بناپارت در اشتباه بود. كمی پس از اینكه انگلیسیان ناوگان فرانسه را نابود كردند، سلطان اهانت دیده ترك در قسطنطنیه به سردار فرانسه اعلام جنگ كرد. سربازان و كشتی های جنگی تركان به سمت جنوب گسیل شدند تا ناپلئون را از مصر بیرون اندازند.
 
و این تمام ماجرا نبود  فرانسویان كه راه گریزشان به وسیله انگلیسیان مسدود شده بود و از جانب تركان هم به مخاطره افتاده بودند با دشمن دیگری نیز مواجه بودند.
 
اشراف نظامی مصر یا همان ممالیك سواره نظام خشن و بیرحم حاضر به پذیرش شكست نبودند.آنها پس از نخستین شكستشان در برابر ناپلئون به صحرا گریختند تا دوباره نیروهایشان را سر وسامان دهند.
 
در برابر این سه دشمن نیرومند و سرسخت،فرانسویان در هر كجا كه استقرار می یافتند به حفر سنگر می پرداختند.
 
 یكی از این سربازان فرانسوی در موقع كندن سنگر به دیوار كهنه ای برخورده بود.در میان آجرهای شكسته و زرد رنگ دیوار، قطعه سنگ درخشانی وجود داشت كه عرض آن بالغ بر 76 سانتیمتر و طول آن در حدود 107 سانتیمتر بود.
 
كشف دوباره مصر باستان

 جریان پیدا كردن سنگ را به مقامات مافوق گزارش دادند.

سنگ بازالت سیاه به اسكندریه فرستاده شد.در واقع سربازان فرانسوی به یكی از هیجان انگیزترین اكتشافات باستان شناسی همه اعصار دست یافته بودند، زیرا آن قطعه سنگ بازالت كه به “سنگ روزتا” یا”لوح رشید” موسوم شد به كلیدی برای یافنت تاریخ گمشده مصر باستان تبدیل گردید.
 
در زمان ناپلئون ،مورخان تقریبأ هیچ چیز درباره فرعونهای بزرگ مصر نمی دانستند،و درباره مردمی هم كه طی هزاران سال پیش در دره نیل زندگی كرده بودند هیچ اطلاعی نداشتند. آن مردم وپادشاهانشان چگونه بودند؟ آنها كه را پرستش می كردند؟ زندگی روزمره شان را چگونه می‌گذراندند؟
 
ناپلئون می خواست كه پاسخ این پرسش ها را به تمامی بداند.این بود كه علاوه بر فراهم آوردن ارتشی برای حمله به دره نیل، بیش از 150 نفر دانشمند، هنرمند و پژوهشگر را هم ترغیب كرد كه با او به مصر بروند.
 
بسیاری از آن اندیشمندان به دلیل هواداری پرشورشان از برنامه هاب ناپلئون برای نو سازی مصر به هیئت اعزامی پیوستند، و دیگران از كنجكاوی شدید ناپلئون نسبت به گذشته باستانی مصر الهام گرفتند و تقبل كردند كه ویرانه های بناهای تاریخی در سواحل نیل را مورد بررسی وتحقیق قرار دهند و مواد و مصالح  لازم برای شناخت تاریخ مصر باستان را فراهم آورند.
 
انجام این كار اخیر مهمتر از آن بود كه ناپلئون و دانشمندانش فكر می كردند چون همانطور كه مورخان امروزه می دانند،برای شناخت تمدنهایی كه مدتها پیش از میان رفته اند فقط دو راه قابل اطمینان وجود دارد.
 
كشف دوباره مصر باستان
 
راه نخست این است كه بتوانند زبان آن تمدن را بخوانند ودریابند. وراه دوم حفاری و خاك برداری از ویرانه های روستاها و شهرهایی است كه بیشترشان در زیر خاك مدفون شده اند،و آنگاه مطالعه و تجزیه وتحلیل دقیق آلات وابزار ساخت انسان،یا اشیائی كه مورد استعمال روزمره داشته اند و در آن ویرانه ها باقی مانده اند.‌
 
  اما در زمان ناپلئون هیچ كس نمی توانست خط مصریان باستان را بخواند؛ 1500 سال بود كه راز هیروگلیف پنهان مانده بود؛ وباستان شناسی اگر می‌شد چنین نامیدش، تازه داشت پا به عرصه وجود می گذاشت.
 
همینكه ناپلئون مركز فرماندهی خود را در شهر به تصرف درآمده قاهره دایر كرد،فرهنگستان مصر را هم به عنوان مركزی برای فعالیتهای دانشمندانش در آن شهر تاسیس كرد.اندیشمندان فرانسوی به زودی بر روی طرحهای گوناگون خود سر سختانه به كار پرداختند. مدتی بعد رونوشتهایی از كتیبه حك شده بر لوح روزتا به فرهنگستان مصر رسید.
 
از نوشته های روی آن سنگ دو مسئله فوراُ برای دانشمندان روشن شد. نخست آنكه سنگ رشید یكی از لوح های  سنگی مسطحی بود كه مردم باستان فرمانها و بیانیه های مهم را روی آن كنده كاری می كردند؛ و دیگر اینكه لوح یاد شده سه زبانه بود،بدین معنا كه یك بیانیه به سه زبان مختلف برآن حك شده بود.
 
 
و اگرخواندن یكی از آن سه زبان امكان پذیر می گشت، درآن صورت این احتمال وجود می داشت كه بتوانند دو زبان دیگر را هم از طریق مطابقه حروف و واژه هایشان با زبان اول كشف رمز كنند و بخوانند.
 
كشف دوباره مصر باستان
  تمام دانشمندان ناپلئون به زبان یونانی تسلط داشتند. دقایقی نگذشت كه آنها پنجاه و چهار سطر حك شده در قسمت پایین سنگ را ترجمه كردند. آن نوشته بیانیه ای در ستایش بطلمیوس پنجم بود و او را به خاطر هدایایی كه در سال 196 قبل از میلاد به معابد مصری پیشكش كرده بود مورد ستایش قرار  می داد.
 
 
نگاههای دانشمندان فورأ  متوجه نگاره های هیروگلیفی شد كه از قسمت بالای سنگ رونویسی شده بود. آنها اكنون كاملأ می دانستند كه كل آن نوشته هیروگلیفی چه مطلبی را بیان می كرد، و آنچه باقی می ماند، به نظر آنان منحصر می شد به برابر نهادن نقوش آن نوشته با حروف یونانی پایین سنگ.
 
 
به رغم موقعیت مخاطره آمیز ناپلئون در مصر، در فرصتی مناسب دستور داد تا نوشته روی لوح رشید را دقیقأ رونویسی كنند و برای مطالعه زبان شناسان به فرانسه بفرستند.
 
كشف دوباره مصر باستان
مدت زیادی از این ماجرا نگذشته بود كه خود ناپلئون و بیشتر دانشمندانش به فرانسه باز گشتند.نبرد مصر به ناكامی انجامیده بود وناپلئون را به فوریت به فرانسه احضار كردند.
 
 
اندكی بعد هم ارتش فرانسه با انگلیسی ها و تركها به توافق رسید،و نیروی نظامی فرانسه به وطن باز گشت داده شد.لوح رشید به دست انگلیسی ها افتاد، و امروزه یكی از آثار گرانبها وباد آورده موزه لندن است
 
طی بیست سال بعد ذهن دانشمندان همچنان به هیروگلیف های لوح رشید باقی ماند.آنها بدون اشكال زیاد به كشف و باز خوانی نوشته ناشناخته میانی سنگ نایل آمده بودند.
 
 
این نوشتار كه “دموتیك” نام داشت،شكل تغییر یافته و پیشرفته ای از خط هیروگلیف بود و مصریان زمان بطلمیوس پنجم در نوشته هایشان از آن استفاده می كردند.
 
 
اما دانشمندان هر چه كوشش كردند نتوانستند معنای هیروگلیف ها را به دست آورند.وقتی آن نقوش كوچك را با متن های یونانی و دموتیك برابر می نهادند،به هیچ وجه معنایشان آشكار نمی گشت.چنین به نظر می رسید كه دنیا هرگز نخواهد دانست مصریان باستان چه سخنانی درباره خود گفته اند.
 
تابستان سال 1822 فرا رسید _درست دوازده ماه پس از آنكه ناپلئون در تنهایی و تبعید جزیره سنت هلن در گذشته بود.
 
 
پس از ساله كار طاقت فرسا،سر انجام یك جوان فرانسوی به نام ژان فراسوا شامپولیون خط هیروگلف را كشف كرد. او توانست دستور زبان و شیوه جمله بندی را در نوشته های مصر باستان كشف و تنظیم كند.
 
 آنچه شامپلیون از هیروگلیف كشف كرده بود این امید را بر می انگیخت كه شاید بتوان فرهنگ های مرده، یا دست كم یكی از آنها را جان دوباره بخشید.
  
 
در سالهای بعد مردمانی رنگارنگ به سوی مصر سرازیر شدند.بعضی از آنها تماشاگران ساده ای بودندكه با كشتی های بخاری تفریحی به بالای رودنیل سفر می كردند تا از بناهای باستانی دیدن كنند.
 
 
بعضی دیگر دلال ها و مجموعه داران خصوصی بودند كه به دنبال اشیاء عتیقه و خرید و فروش آنها می رفتند.تعداد زیادی هم باستان شناس بودند.بعضی از این باستان شناسان به همت خودشان به مصر می رفتند و بعضی دیگر هم از طرف موزه های بزرگ اروپا و آمریكا به آن دیار فرستاده می شدند. آنعا مجهز و آماده می آمدند تا گذشته را بكاوند.
 
 
شامپولیون به باستان شناسان این توانایی را بخشیده بود كه كلام و سخن شاعران،قصه گویان، كاهنان، و فراعنه را بخوانند ودریابند.همین باستان شناسان بودند كه می بایست با بیل هایشان بقیه تاریخ مصر باستان را بنویسند.
 
 
از زمان ناپلئون تا به حال حفاری ها و كاوشهای باستان شناسان در دره نیل،سرگذشت یكی از بزرگترین و نخستین تمدنها،یعنی سرگذشت مردم و فراعنه مصر باستان را بتدریج روشن كرده است.  
 
كشف دوباره مصر باستان
مصریان نخستین
 
باستان شناسان به این نتیجه رسیده اند كه نخستین ساكنان مصر،به دلیل تغییراتی كه در فاصله میان 25000 تا 10000 سال قبل از میلاد در آب و هوای جهان به وجود آمد،اجبارأ به سوی این سرزمین كشیده شدند.پیش از آن،نیل نه به صورت رودخانه، بلكه به شكل دریاچه ای عظیم یا رشته ای از دریاچه ها بود.
 
صحرا های بی آب وعلفی كه هم اكنون در امتداد سواحل آفریقای شمالی گسترده است،پوشیده از دشتها و جنگلهای سبز و خرم بود. در آن سوی دریای مدیترانه،قسمت اعظم اروپا در زیر پوششی از یخ قرار داشت و منجمد بود.
 
سپس به دلایلی كه درست روشن نیست،آب و هوای جهان رو به گرمی و خشكی گذاشت.سرپوش یخی اروپا رفته رفته آب شد و پس نشست.بارش باران در جنوب متوقف شدو دشتها و جنگلهای سواحل شمالی آفریقا به دلیل فقدان آب كم كم خشك شدندو از بین رفتند.
 
 
همچنانچه كه خشكی هوا شدت می یافت، دریاچه بزرگ نیل هم كوچكتر و كم آب تر می شد و سر انجام از آن دریاچه پهناور جز رودخانه ای باقی نماند.
 
انسانها و آدمیان در حال مرگ آفریقای شمالی به سمت این دره تنگ و طویل وبه سوی رودی كه رفته رفته به صورت تنها منبع آب آنها در می آمد،به حركت در آمدند.
 
 
این رود خروشان  از میان قاره آفریقا به سوی شمال و دریای مدیترانه سرازیر می شد و و هنگامی كه به مصر سفلی می رسید نیرو و فشارش كاهش می یافت،از این رو به جای آنكه ویرانگرانه دره را درهم كوبد وپیش رود فقط به آرامی طغیان می كرد، یعنی آب رود بالا می آمد و بر كف دره جاری می شد،و سواحل هر دو سویش، به مسافت سه ونیم تا حدود ده كیلومتر را در زیر خود می پوشاند.
 
 
نیل در طی این سفر طولانیش به مصر گل و لای فراوانی در خود می انباشت و با خود می آورد،مدت چهار ماه به همان وضع باقی می ماند. این گل و لای در روزگار كهن یكی از بهترین و غنی ترین كودهای جهان بود.
 
پیش از متداول شدن آبیاری،اعقاب مصریان نخستین،در كنار نیل در روستاهای كوچكی گرد هم آمدند.در آن روستاها هر كس برای خودش كار می كرد،هر كس افزارها وظرفهای پخت وپز را خودش می‌ساخت، و كلبه اش را با گل و نی های كنار رودخانه بنا می كرد.
   
آبیاری به تدریج همه چیز را تغییر داد، ساكنان دره نیل رفته رفته در كنار كارهای گوناگون صاحب تخصص شدند. و به این ترتیب رفته رفته و در طی سالیان دراز،داد و ستد پر جنب و جوشی در دره نیل پا گرفت. چنین تغییراتی  دگرگونیهای سیاسی را هم به دنبال آورد.
 
 
گروهی از روستاها تحت رهبری نیرومندترین مرمی كه از میان خودشان برخاسته بودباهم متحد شدند.این گروه از روستاها گسترش و توسه پیدا كردندو به ولایات و سپس به پادشاهی های كوچك تبدیل شد. تا سال 3200 قبل از میلاد،یا در آن حدود دره به سه قلمرو پادشاهی تقسیم شده بود و بر هر یك از آنها یكی از پادشاهان نیرومند پش از تاریخ حكومت می كرد.
 
نخستین قلمرو پادشاهی در مصر سفلی،در ناحیه،دلتای نیل قرار داشت. در اینجا “زنبور شاه” سلطنت می كردكه نشان و علم رسمی اش زنبور عسل یا زنبور سرخ بود. زنبور شاه تاج سرخی بر سر می گذاشت و مقر سلطنتش كاخ ساده و ابتدای بود كه” خانه سرخ” نامیده می شد.
 
دومین قلمرو در مصر وسطی  نزدیك قاهره كنونی قرار داشت. این منطقه متعلق به “نی شاه “بود كه علم سلطنتی اش شاخه ای از گیاه پاپیروس بود.
 
كشف دوباره مصر باستان
او تاج بلند سفیدی بر سر می گذاشت و كاخش “خانه سفید “نامیده می شد.
   سومین قلمرو پادشاهی در مصر علیا واقع شده بود. این منطقه نزدیك به محل نخستین آبشارها قرار داشت كه محلی صخره ای و پلكانی و شیب دار در مسیر رود نیل بود و مصر را از همسایه جنوبی اش نوبه جدا می كرد. این بخش از دره زیر فرمان” شاهین شاه” بود كه علم سلطنتی اش از شاهین هایی كه در اعماق آسمان بی ابر مصر پرواز می كردند اقتباس شده بود.

 

  گفته شده است كه كمی پیش از سال 3200 قبل از میلاد، جنگجوی نیرومندی به نام “عقرب ” بر سرزمین شاهین شاهان فرمان می راند. عقرب به مصر وسطی در شمال لشكر كشید و نی شاه را برانداخت.جانشین او هم كه در عین حال هم پادشاه مصر علیا بود و هم پادشاه مصر وسطی منطقه دلتا یا مصر سفلی را هم از چنگ زنبور شاه بیرون آورد.

 

بدین ترتیب، دره نیل در تاریخ طولانی اش برای نخستین بار زیر تسلط پادشاه واحدی قرار گرفت و وحدت یافت.    

 
   نام این پادشاه “منس” بود  منس نخستین فرعون مصر باستان است،و تاریخ  مصر رسمأ با او آغاز می شود.

هنگامی كه فرعون منس بر مصر فرمانروایی می كرد، كل ساكنان دره به دو طبقه تقسیم می‌شدند: غنی و فقیر. اكثریت عظیم مصریان را شخم كاران و دهقانان ساده تشكیل می دادند كمی بالاتر از آنها،از لحاظ مرتبه اجتماعی،صنعت گران ماهر قرار داشتند.
 
 
در سطح بالای اجتماع، درست پایین دست فرعونهای نیرومند، اشراف و نجبا قرار داشتندكه از خویشان فرعون و از  اعقاب رهبران و پادشاهان پیش از تاریخ بودند.
 
 
مصریان تازه وحدت یافته،از لحاظ ظاهر با نیاكان دورشان _نخستین مردمی كه به دره نیل پا گذاشته بودند_ چندان تفاوتی نداشتند.آنها با قدی در حدود155 سانتیمتر احتمالأ كمی بلندتر از اجدادشان بودند.اما به همان لاغری ساكنان دره در سه هزار سال پیش،موی مجعد و پوست قهوه ای متمایل به قرمز داشتند.اگر چه طرز تفكر و شیوه زندگی آنها طی قرون متمادی بسیار تغییر كرده بود،اما اعتقادشان به زندگی پس از مرگ با اعتقاد اجدادشان تفاوتی نداشت.
 
مصر علیا و سفلی، اگر چه حكومت واحدی داشتند و رود بزرگی آنها را به هم پیوند می داد كه هر دو در آن سهیم بودن، باز آمادگی داشتند تا با  مشاهده كوچكترین نشانی از ضعف و دشواری از نو به حكومتهای پادشاهی جدا گانه ای مبدل شوند.
 
با این حال، فرعون از لحاظ سیاسی عاقلانه می دانست كه تفاوتها و حقوق هر دو منطقه را به رسمیت بشناسد. از این روی، تاج رسمی او تركیبی از تاج سرخ مصر سفلی و تاج سفید مصر علیا بود. كاخ او همیشه با دو دروازه ساخته می شد: دروازه شمال و دروازه جنوب.
 
 
فرعون هیچ گاه به عنوان پادشاه مصر نامیده نمی شد. از او همیشه با عنوان “پادشاه دو سرزمین ” یا  ” پادشاه منس یا همان نارمر پادشاه می گویند منس همان نارمر پادشاه است كه تصویرش روی یك سنگ لوح در هیراكونپولیس به دست آمده است. سنگ لوح یا لوحه مزبور در اصل به عنوان لوحی برای تهیه داروی آرایش چشم مورد استفاده قرار می گرفت.
 
 
لوحه آرایش پادشاه نارمر نمونه ای رسمی از  یك وسیله كار در دوره پیش از سلسله ها است. این لوحه نه فقط به عنوان یك سند تاریخی كه وحدت دو بخش مصر و آغاز دوره سلسله ها را بر خود ثبت كرده است بلكه به عنوان نخستین فرمولی برای نمایش پیكره كه تا 3000 سال بر هنر مصر مسلط بود نیز اهمیت بسیار دارد. در پشت لوحه پادشاه در حالیكه تاج دراز و دوكی شكل مصر علیا را بر سر گذاشته،
 
 
در صدد است دشمنی را به عنوان قربانی بكشد. در برابرش یك شاهین یعنی نماد هوروس خدای آسمان و نگهبان پادشاه،تكه زمین انسان _سری را كه بر سطحش پاپیروس می روید (نماد مصر سفلی)به اسارت گرفته است.
 
 
زیر پای پادشاه،دو تا از نفرات دشمن بر زمین افتاده اندو بالای سرش دو سردیس هاثور، الهه ای كه نظر مساعد نسبت به نارمر دارد دیده می شوند.در سوی دیگر این لوحه نارمر با تاجی از مار كبرا كه مختص مصر سفلی است در حال سان دیدن از انبوه جسد های بی سر شده دشمن نمایانده شده است. 
 
 
در هر دو مورد، مسئله مهم این است كه پادشاه، در جایی بالاتر از زیر دستان خود و دشمنانش _چون مقامش برتر است_ وظیفه آیینی اش را به تنهایی انجام می دهد.

كشف دوباره مصر باستان

 

در این اثر آنچه اهمیت دارد تمركز توجه بر شخص پادشاه به عنوان موجودی خدایی، جدا از همه انسانهای عادی و به مراتب برتر از ایشان است كه به تنهایی مسئول و عامل پیروزیهای خویش است.

 

 

در پیكره نارمر تقلیدی از والا مقامی شاهانه را می بینیم كه با چندین تغییر جزیی در باز نمایی بعدی پادشاهان مصر بجز آخن آتون در سده چهاردهم ‌‌‍[ق.م]  تكرار خواهد شد. شاه با پرسپكتیوی مركب از نماهای نیم رخ سر، پاها،و دستها با نماهای رو به رویی چشم ها وبالاتنه دیده می شود.

 

با آنكه ابعاد و نسبت های پیكره تغییر خواهد یافت، روش باز نمایی یا نمایش آن به صورتی استاندارد برای كل هنر مصر در سده های بعدی در خواهد آمد
 

 

لوحه آرایش پادشاه نارمر علاوه بر ثبت یك رویداد مهم تاریخی و وضع قواعدی بنیادی برای هنر های تصویری ، چندین مرحله از تكامل خط مصری را نیز تجسم بخشیده است.

 

داستان پیروزی های نارمر در صحنه های مختلف با درجات متفاوتی ازنماد پردازی نمایانده شده است. از روایت صریح تصویری برای برای نشان دادن شاه در حالیكه از پی پرچم دارانش در یك رژه پیروزی می رود و از جسد های كشتگان دشمن سان می بیند استفاده شده است.

 

این شیوه تصویر نگاری ساده وقتی نمادین می شود كه در صحنه پایین، پادشاه را به صورت گاوی می بینیم كه دیواره های یك دژ دشمن را در هم می شكند. نماد پردازی، در انبوه نفرات بی سر شده دشمن، انتزاعی تر می شود.

 

در اینجا هر جسد در حالیكه سرش با آراستگی و زیبایی خاصی میان دو پا گذارده شده، احتمالأ نماد عددی برای نمایش تعداد معینی از نفرات كشته شده دشمن است.

 

سر انجام، در علایمی كه نزدیك سر های پیكره های مهم تر ظاهر می شوند، علایم تصویر نگار دارای ارزش صوتی می شوند، چون اسامی افراد با هیروگلیف های حقیقی نوشته شده اند.

 

جدیدترین مطالب سایت