حديث از خــــــــــــــاتم پيغمبـــران اسـت
كه جنّت زير پـــــــــاي مادران اسـت
بزن بر پاي مــــــــــــــادر بوسه از شوق
كه خاك پــــــاي او رشك جنان اسـت
اگرچه در عالم پد ر دارد مقامي محترم
ليكن افزون ازپدر قدر ومقام مادر اسـت
مادر دانا كند فرزند دانــــــــا تربيت
هر كه برهرجا رسدازاهتمام مادر اسـت
شعر مادر
مادر بهشت من همه ی آغوش گرم تست
گوئي سرم هنوز بـه بالين نرم تست
مادرحيات با تو بهشت اسـت و خرّم اسـت
ور بي تو بود هردو جهانش جهنّم اسـت
ما را عواطف اين همه ی از شير مادر اسـت
اين رقّتي كه دردل وشوري كه درسراست
اغلب كسان كه پرده حــــرمت دريده اند
در كودكي محبّت مــــادر نديده اند
امروز هستيم بـه اميد دعـــــاي تست
فردا كليد باغ بهشتم رضاي تست
بوی ترانهاي گم شده میدهد
بوی لالایی کـه روی چهره مادرم نوسان میکند
از پنجره
غروب را بـه دیوار کودکیام تماشا میکنم
سهراب سپهری
اینجا مادران از کویر می آیند
اما دریا میزایند
سلمان هراتی
گر از تور دارد ز مادر نژاد
هم از تخم شاهی نپیچد ز داد
فردوسی
نگر بـه موسی عمران کـه از بر مادر
بـه مدین آمد و زان راه گشت او مولا
مولوی
اگر خورشید خواهی سایه بگذار
چو مادر هست شیر دایه بگذار
عطار
اي سنایی وارهان خودرا کـه نازیبا بود
دایه را بر شیرخواره مهر مادر داشتن
سنایی
از درختی کـه مام بالا رفت
دخت بر شاخ نیز غیژد تفت
گفت و خوش گفت پیر برزیگر
اینچنین دختر آن چنان مادر
سری آنسان سزای این پنجه
بـه چنان دیگ، لایق این کمچه
علی اکبر دهخدا
فرزند، ز مادر اسـت خرسند
بیگانه کجا و مهر مادر
پروین اعتصامی
آسودگی از محن ندارد مادر
آسایش جان و تن ندارد مادر
دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر
رهی معیری
شد صفحه روزگار تیره
تا دفتر من گشود مادر
از هستی من، نشانه اي نیست
خود بودن من چه بود، مادر
ناموخت مرا زمانه درسی
رندانه ام آزمود، مادر
من در یتیم و گردش چرخ
از دست توام ربود مادر
در دامن روزگارم افکند
از دامن خود چه زود مادر
حالیست مرا کـه گفتی نیست
گریم همه ی رود رود مادر
هرروز سپهر سفله داغی
بر داغ دلم فزود مادر
از اختر من شدست گویی
دریای فلک کبود مادر
این ابر منم کز آتش دل
بر چرخ شدم چو دود، مادر
با من همه ی بخت در ستیزاست
من خاستم، او غنود، مادر
ابریشم بخت من تهی گشت
یک باره ز تار و پود، مادر
این کودک درد آشنا را
ایکاش نزاده بود، مادر
شعریست کـه در غم تو، فرزند
با خون جگر سرود مادر
اشعار زیبا درباره مادر
دستت را هيزم و طناب بريده و زخمي کرده اسـت
قدت را نشاء و خرمن کوبي خم نموده اسـت
حتي يک لحظه در دنيا نياسودي
عمرت در گشتن و دويدن در جنگل و صحرا تمام شده اسـت
لالالالا، بـه قربان تن خسته ات
فداي بوي پيراهن مادرم بشوم
بـه فدايت کـه مرا در گهواره تاب مي دادي
بـه فدايت کـه شبها برايم نمي خوابيدي
برايم تا صبح لالايي مي خواندي
بـه فدايت کـه برايم آرزوها داشتي
لالا، بـه فدايت کـه دلم پر از حسرت و آرزوست
بدون تو دنيا برايم زندان اسـت
بـه فدايت کـه کوله باري از هيزم بر پشتت نهادي
بـه فدايت کـه دستانت پينه بسته اسـت
يا مشغول نشاء و يا بـه دنبال دام ها روانه بودي
لالا، چشمم پر از اشک اسـت، بـه فدايت
تو خوشي دنياي من بودي
خورشيد، حتي گوشه دل تو نمي شود
بهار، نيز بنفشه دستانت نخواهد شد
اگر تمام خوشي های دنيا برای من باشد
هرگز ارزش خوابيدن در آغوش گرم مادر را نخواهد داشت
لالا، بـه فداي غمخوار خودم
بـه فدايش کـه اکنون تنش بيمار و رنجور اسـت.
جوانى سر از رأى مادر بتافت
دل دردمندش بـه آذر بتافت
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
کـه اى سست مهر فراموش عهد
نه در مهد نیروى حالت نبود
مگس راندن از خود مجالت نبود؟
تو آنى کزان یک مگس رنجهاى
کـه امروز سالار و سرپنجهاى…
چه پوشیده چشمى ببینى کـه راه
نداند همى وقت رفتن ز چاه
تو گر شکر کردى کـه با دیدهاى
وگرنه تو هم چشم پوشیدهاى
سعدی
تو هوای پاک خونه
دستای تو سایه بونه
توی قلب عاشق من
عشق تو قد جنونه
مادر اي معنی ایثار
تو گل باغ خدایی
توی روزگار غربت
با غم دل آشنایی
مادر اون چشاتو قربون
هر چی عشقه تو چشاته
مهر تو تموم نمیشه
آخه چشمه حیاته!
مینویسم از سر خط
مادر اي معنی بودن
مینویسم تا همیشه
تویی لایق ستودن
مادر از ایرج میرزا :
پسر رو قدر مادر دان کـه دایم
کشد رنج پسر بیچاره مادر
برو بیش از پدر خواهش کـه خواهد
تو را بیش از پدر بیچاره مادر
زجان محبوب تر دارش کـه دارد
زجان محبوب تر بیچاره مادر
از این پهلو بـه ان پهلو نغلتد
شب از بیم خطر بیچاره مادر
نگه داری کند نه ماه و نه روز
تو را چون جان بـه بر بیچاره مادر
بـه وقت زادن تو مرگ خودرا
بگیرد درنظر بیچاره مادر
بشوید کهنه و آراید وی را
چو کمتر کارگر بیچاره مادر
تموز و دی تو را ساعت بـه ساعت
نماید خشک و تر بیچاره مادر
اگر یک عطسه آید از دماغت
پرد هوشش زسر بیچاره مادر
اگر یک سرفه بی جا نمایی
خورد خون جگر بیچاره مادر
برای اینکه شب آسان بخوابی
نخوابد تا سحر بیچاره مادر
دو سال از گریه روز و شب تو
نداند خواب و خور بیچاره مادر
چو دندان آوری رنجور گردی
کشد رنج دگر بیچاره مادر
سپس چون پا گرفتی ؛ تا نیافتی
خورد غم بیشتر بیچاره مادر
تو تا یک مختصر جانی بگیری
کند جان مختصر بیچاره مادر
بـه مکتب چون روی تا باز گردی
بود چشمش بـه در بیچاره مادر
وگر یک ربع ساعت دیر آیی
شود از خود بـه در بیچاره مادر
نبیند هیچ کس زحمت بـه دنیا
ز مادر بیشتر بیچاره مادر
تمام حا صلش از زحمت این اسـت
کـه دارد یک پسر بیچاره مادر
شعرهای زیبا درباره ي مـادر
اي ان کـه تویی صبور خانه ؛ مادر
اي شمع تویی فروغ خانه ؛ مادر
اي عطر تو عطر هر بهار اسـت ؛ مادر
وای «وی» مهر تو در حد کمال اسـت ؛ مادر
اي نام تو ملک ،چه بی ریایی ؛ مادر
هم شاه غم و ملک وفایی ؛ مادر
اي ان کـه بهشت بود تو را ؛ اي مادر
كآن وعده ي اوست ؛ خدا ؛ تورا اي مادر
اي افضل و اي سرور و اي شاه کلیدم ؛ مادر
زآن لحظه ي کودکی تویی امیدم ؛ مادر
اي خواب تو بی خواب شده ؛ هر شب و روز
زآن لحظه خدا تو را صدا زد ؛ مادر
این نام تو ؛ نام توست زآن روز نخست
زآن دم همه ی مبهوت ثنایت ؛ مادر