اشعار زیبای فردوسی (سپاه شب تیره)

مجموعه : شعر و ترانه
اشعار زیبای فردوسی (سپاه شب تیره)

شعری زیبا از فردوسی – شعری از فردوسی

سپاه شب تیره

 

شبی چون شَبَه روی شسته به قیر

نه بهرام پیدا ، نه کیوان ، نه تیر

 

اشعار فردوسی

 

دگرگونه آرایشی کرد ماه

بسیچ گذر کرد بر پیشگاه

شده تیره اندر سرای درنگ

میان کرده باریک و دل کرده تنگ

ز تاجش سه بهره شده لاژورد

سپرده هوا را به زنگار و گَرد

 

اشعار فردوسی

 

سپاه شب تیره بر دشت و راغ

یکی فرش گسترده از پّر زاغ

نموده ز هر سو به چشم اهرمن

چو مار سیه ، باز کرده دهن

 

اشعار فردوسی

 

چو پولاد زنگار خورده سپهر

تو گفتی به قیر اندر اندود چهر

فرو ماند گردون گردان به جای

شده سست خورشید را دست و پای

 

اشعار فردوسی

 

سپهر اندر آن چادر قیرگون

تو گفتی شدستی به خواب اندرون

نَبُد هیچ پیدا نشیب از فراز

دلم تنگ شد زان شب دیریاز

 

اشعار فردوسی

اشعار زیبای فردوسی (سپاه شب تیره)

چو گفتـــــار بيهــوده بسيــار گشت

سخنگوي در مردمي خوار گشت

به نايـافت رنجه مـكن خـــــويشتن

كه تيمـار جان باشد و رنج تـن

 

اشعار فردوسی

 

زدانش چو جان تـــرا مـــايـه نيست

به از خامشي هيچ پيرايــه نيست

توانگر شد آنكس كه خرسنـــد گشت

از او آز و تيمار در بنـــد گشت

 

اشعار فردوسی

 

بـه آمــوختن چون فــروتن شـــوي

سخن هــاي دانندگــان بشنوي

مگوي آن سخن، كاندر آن سود نيست

كز آن آتشت بهره جز دود نيست

 

اشعار فردوسی

 

بيــــا تا جهــــان را به بــد نسپريم

به كوشش همه دست نيكي بريم

نبــاشد همي نيك و بـــد، پــــايدار

همـــــان به كه نيكي بود يادگار

 

اشعار فردوسی

 

همــــان گنج و دينار و كاخ بلنـــــد

نخواهــــد بدن مرترا ســـودمند

فــريــدون فــرّخ، فرشته نبـــــــود

بــه مشك و به عنبر، سرشته نبود

به داد و دهش يــافت آن نيگـــــوئي

  تو داد و دهش كن، فريدون توئي

 

جدیدترین مطالب سایت