ماجرای آموزنده «ظرف عسل»

مجموعه : داستان جالب
ماجرای آموزنده «ظرف عسل»

داستانک آموزنده «ظرف عسل»

در این داستانک که ماجرایی روزی یک کشتی پراز عسل در ساحل لنگر انداخت وعسلها درون بشکه بود وپیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود

 

و به بازرگان گفت :

 

از تو می خواهم که این ظرف را پر از عسل کنی که تاجر نپذیرفت وپیرزن  رفت  ..

سپس تاجر به معاونش سپردکه آدرس آن خانم را پیدا کند وبرایش یک بشکه عسل ببرد  …

 

آن مرد تعجب کرد وگفت:

ازتو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی والان یک بشکه کامل به او می دهی .

 

تاجر جواب داد :

اي جوان او به اندازه خودش در خواست می کند ومن در حد و اندازه خودم به او می دهم  ..
اگر کسی که صدقه میداد به خوبی میدانست  ومجسم می‌کرد که صدقه ي او پیش از دست نیازمند در دست خدا قرار می‌گیرد، لذت صدقه دهنده  بیشش از لذت گیرنده بود.

 

جدیدترین مطالب سایت