داستان یك شاهد باتجربه از ارواح
مادرم مدتی به دو برادر تعلیم اسب سواری میداد.
یك روز مادر آن دو به مادرم گفت:
(این دور و بر موجودات زیادی هستند.) مادرم با تعجب پرسید:
(موجودات؟!) زن پاسخ داد: (بله، ارواح، من آنها را میبینم.) آن زن حس ششم قویای داشت و خداوند این توانایی ذاتی را در وجود او قرار داده بود كه میتوانست ارواح را به چشم ببیند. او با پلیس ماساچوست همكاری میكرد و با كمك قدرت منحصر به فرد خود، افراد مفقود شده را پیدا میكرد.
او گفت: هر بار كه به خانه ما میآید، روح دو پسر بچه را میبیند كه بیرون خانه زندگی میكنند.
او همچنین افزود: محلی كه خانه ما در آن قرار دارد درست شبیه به یك معبر است كه ارواح در آن رفت و آمد میكنند. یك شب از آن خانم دعوت كردیم به خانه ما بیاید و آن جا را دقیقتر ببیند. او گفت: چهار روح اصلی در این خانه زندگی میكنند كه یكی از آنها (ادوارد) نام دارد.
او همان سایهای بود كه ما همیشه در پلهها و سالن خانه احساسش میكردیم. یكبار كه با سرعت از پلهها بالا میدویدم تا به دستشویی برسم سایهای از یك انسان را جلوی خود دیدم و ناگهان در جایم میخكوب شدم.
به شدت ترسیدم. میتوانستم پشت سر او را به راحتی ببینم. آن سایه از من گذشت و از دیوار انباری رد شد و به درون آن رفت.
مادربزرگ هم او را دید. آن زن گفت آن سایه (ادوارد) بوده او در آن خانه زندگی نمیكرده و دوست خانوادگی ساكنان آنجا بوده است.
ادوارد انسان بسیار تنهایی بود و پس از مرگ تصمیم گرفت به آن خانه بازگردد زیرا خاطرات خوشی را از آن جا داشت.
زن در ادامه گفت: ادوارد به ما علاقه زیادی دارد و دوست دارد ما این موضوع را بدانیم.
آن خانم به روحی به نام (ویولت مینز) هم رسید ولی مطمئن نبود كه ویولت یك دختربچه است یا یك نوجوان ولی میدانست او همیشه آنجاست. او همچنین گفت: خانم مسنتری نیز در آن خانه هست كه دوست دارد برای همه مفید باشد.
تهیه و تنظیم : مجله تالاب