پاییز یکی از فصل هایي میباشد کـه اکثرا همه ی ان را دوست دارند و آیا تا بـه حال بـه این فکر کردهاید کـه چرا پاییز دوست داشتنی ترین فصل اسـت ؟
پاییز این فصل غمانگیز و عاشقانه
فصل سرخ و زرد.
فصل سوز.
فصل تنهایی.
فصل خیابانهاي خلوت.
نیمکتهاي خالی.
در پاییز نه از گرمای آفتاب تابستان، ما خاورمیانهايها شاکی میشویم و نه بـه این خاطر کـه پوشش شخصی ما بخشی از عرف، قانون و هنجار عمومی و دولتی محسوب میشود و نمی توانیم ان را کم و زیاد کنیم، مینالیم.
در فصل پاییز مشکل پوششمان مثل زمستان هم نیست کـه کلاه کاموایی بر سر بگذاریم، پالتو کیپ تن بپوشیم یا پاچهي شلوارمان را در چکمه فرو کنیم و دیگران را بـه زحمت بیندازیم. هم آنان را کـه ما را میبینند هم آنان را کـه دوست ندارند دیگران ما را ببینند.
در پاییز سر در گمی بهار را هم نداریم کـه برای انتخاب رنگ لباس بـه مشکل بیفتیم. کـه رنگ روشن و شاد بخشی از جامعه را غمگین می کند. و اینبخش از جامعه برای این کـه شاد شود حاضر اسـت دیگران را غمگین کند.
اما پوشش پاییز پوشش سادهاي اسـت. بارانی و چتر. شال و کفش ضد آب. رنگ خیلی تند و زنندهاي هم توی لباسهاي پاییزی نیست کـه دل و دین و عقل و هوش کسی بـه آب برود.
در پاییز نه از کسانی کـه کنار جاده تابلوی اجاره – ویلا دست گرفته باشند خبری اسـت، نه از شور و شر و انرژی بیحد و حصر تابستان کـه تو را تا کنارههاي دریا بکشاند. دریایی کـه کنارهاش حریم محافظتشدهاي دارد کـه بیش از انکـه نگران جان مردم کناره باشد، مردمی کـه می خواهند تنی بـه آب بزنند یا روی تختهسنگی بنشینند و بـه دریا نگاه کنند، نگران دوری و نزدیکی و فاصلهي بین آدمهاست.
در پاییز مشکل زمستان هم نیست کـه برف کوچه و خیابان را پوشانده باشد و آدمها در خانهها بمانند و کنار همدستهاشان رابا آتش شومینه و بخاری گرم کنند و صدای خندهشان از پنجرههاي کیپ بـه خیابان بیاید.
در پاییز سر در گمی بهار را هم نداریم کـه شبها رو تمام نمیشود و برای پر کردن این شبها باید بسیار نقشهها کشید کـه نقشهها پاستوریزه باشد و شبها استرلیزه.
اما پاییز ساده اسـت. پالتو را تن می کنی و چتر را دست میگیری. دست دیگر را در جیب فرو می کنی ودر خانه را باز میکنی و بـه خیابان میزنی. نه شری، نه شوری، نه خطری کـه منافی عادات عرفی معین و مشخص و مدون شهری باشد.
حتما بخوانید: متن زیبا درباره فصل پاییز | شعر زیبا در مورد پاییز
در پاییز نه از روزهای کشدار گرم و شبهاي بیپایان تابستان خبری اسـت کـه برای پر کردنش نیاز بـه نفر دومی داشته باشی. نه روزها انقدر دوام دارد کـه برای پر کردن ان بـه نفر دومی فکر کنی.
در پاییز مشکل زمستان هم نیست کـه سرما از بیرون بزند و استخوانت را بترکاند و تنهاییات را بـه رخت بکشد. کـه سرمای دستهات را بـه رخت بکشد.
در پاییز شوق شکفتن بهار هم نیست کـه آدم را سر در گم کند کـه این شعرها را برای چه کسی بخواند؟ کـه این گلها را نشان چه کسی بدهد، کـه عیدی و هفت سین و تخم مرغ رنگی سال نو را برای چه کسی آماده کند.
اما پاییز ساده اسـت. یک لیوان چای ساده و یک فنجان قهوه. یک شیرینی خشک از قنادی شیرینی فرانسه خیابان انقلاب. و پیاده گز کردن کوچهها. تا رسیدن بـه میزی خلوت در کافهاي دنج.
برای انها کـه سرشان بیهوده برای معضلات شهری و اجتماعی درد می کند و برای همین جوانان را بـه دردسر می اندازند، دردسری ندارد. انها میتوانند تمام روزهای پاییز را بیآنکه احتمال بدهند در خیابانها و کافهها و خانهها جرمی بـه وقوع بپیوندد در خانه بمانند.
پاییز همین اسـت. وقتی در خیابان راه میروی احساس جرم نمی کنی. حالا این حرفهاي من بـه کنار، صدتا دلیل شاعرانه و عاشقانه و عارفانه، دیگران می توانند بیاورند کـه چرا پاییز خوب و دوستداشتنی اسـت.
من فکر می کنم پاییز بـه این دلیل فصل مورد پسند ما خاورمیانهايهاست کـه احتمال دخالت دیگران در زندگی ما از باقی فصلها کمتر میشود. کـه تنهایی تو در خیابان بـه رسمیت شناخته می شود. کـه آدم دردسر زیادی ندارد برای از سر گذراندن مهر و آبان و آذرش.
مگر این کـه هوا ابری شود و نم بارانی بزند و هوا دونفره بشود و تو یادت برود کـه نشستهاي و هزار دلیل آوردهاي کـه چرا “پاییز فصل مردم خاورمیانه اسـت” و مثلاً در هر جمله یادداشتی کـه نوشتهاي، انتقادی اجتماعی مطرح کردهاي… کـه این همه ی صغری کبری چیدهاي کـه تا چاییات سرد نشده، هوای دونفره از سرت بپرد.