پسر شیطان صفتی که با کمک دوستانش به زن جوانی درکنار دریاچه تجاوز جنسی کرده بود دستگیر شدند. اما این حادثه تلخ باعث خودکشی شوهر زن جوان شد و ادامه ماجرا را بخوانید…
به گزارش تالاب حکم اعدام پسری که با همدستی سه دوستش دخترجوانی را در حضور نامزدش مورد تعرض قرار داده بود از سوی قضات دیوان عالی کشور تایید شد.
این متهم که مهدی نام دارد دو سال قبل جوانی به نام فرزاد را در حالیکه همراه با نامزدش فروزان به تفریح رفته بود مورد ضرب و جرح قرار داد و به نامزدش تعرض کرد. پس از این حادثه فرزاد به زندگی خود پایان داد.
اواسط سال 1390 در حالیکه فقط چند ماه از نامزدی فرزاد و فروزان گذشته بود، روزی آن ها برای تفریح به حاشیه دریاچه سد اکباتان در همدان رفتند اما هرگز تصور نمیکردند چه سرنوشت تلخی در انتظارشان است.
این دو پس از آنکه اتومبیل پژو 206 خودرا پارک کردند برای استراحت کنار بخشی از دریاچه که خلوت بود، اتراق کردند. با گذشت چند ساعت دو جوان ناشناس که سوار بر موتورسیکلت بودند به فرزاد و فروزان نزدیک شدند و پس از چند دقیقه پرسه زدن در ان اطراف سراغ زن و شوهر جوان رفتند و برای ان دو مزاحمت ایجاد کردند. دراین لحظه فرزاد به دو جوان تذکر داد فروزان نامزد او است و آن ها نباید مزاحم شان شوند.
دراین هنگام یکی از موتورسواران با او درگیر شد و جوان دیگر نیز به سراغ فروزان رفت و سعی کرد وی را به زور سوار موتور کند. با گذشت چند دقیقه در حالیکه کشمکش بین دو جوان مزاحم و فرزاد و فروزان ادامه داشت دو موتورسوار دیگر نیز به کمک متعرضان آمدند و بدین ترتیب سه نفر از آن ها فرزاد را مورد ضرب و جرح قرار دادند و یکیدیگر از آنان به نام مهدی ؛ فروزان را در حالیکه به شدت می گریست به گوشه يي برد و مورد اذيت جنسی قرار داد و سپس به همراه همدستش فراری شد.
به دنبال وقوع این حادثه زن و شوهر جوان با مراجعه به پلیس خواستار رسیدگی به این موضوع و دستگیری 4 جوان فراری شدند.
بدین ترتیب پرونده يي دراین رابطه تشکیل شد و کارآگاهان پلیس آگاهی همدان تحقیقات وسیعی را برای یافتن متهمان آغاز کردند. در اولین اقدام با کمک شاکیان عکسهای فرضی متهمان ترسیم شد ودر اختیار واحدهای گشتی پلیس قرار گرفت.
چندی بعد با به دست آمدن ردپایی از یکی از متهمان، ماموران موفق شدند طی عملیاتی ضربتی او و سه نفر دیگر را دستگیر کنند. به دنبال دستگیری این چهار جوان بازجویی هاي فنی از آنان آغاز شد.
متهمان که مهدی، حسین، جواد و شکور نام دارند در تحقیقات مقدماتی اتهام خودرا پذیرفتند ودر دادگاه کیفری استان همدان مورد محاکمه قرار گرفتند.
در جلسه محاکمه مهدی – متهم ردیف اول- بار دیگر با تشریح ماجرا اتهامش را قبول کرد و گفت؛ سه نفر دیگر فقط به او در ضرب وجرح فرزاد کمک کرده اند. او در ادامه از دادگاه طلب عفو و بخشش کرد.
جواد متهم دیگر گفت؛ هنگامیکه متوجه شدم مهدی قصد دارد دختر جوان را مورد اذيت و اذیت قرار دهد دلم به رحم آمد و خواستم به او و نامزدش کمک کنم اما دیگر کار از کار گذشته بود.
در ادامه جلسه دادگاه فروزان در جایگاه ویژه قرار گرفت و گفت؛ من و فرزاد بتازگی باهم نامزد کرده بودیم و قصد داشتیم چند ماه بعد بطور رسمی زندگی مشترک مان را آغاز کنیم اما متهمان همه ی آرزوهای ما را نقش برآب کردند.
او ادامه داد؛ فرزاد پس از این حادثه دچار شوک روحی شدیدی شد و تا مدتی بعد مشکلات روانی اش ادامه داشت تا این که مدتی قبل خودکشی کرد. در حالیکه همین حالا باید درکنار شوهرم زندگی می کردم اقدام این 4 متجاوز زندگی مرا نابود کرد.
پس از اتمام جلسه دادرسی قضات دادگاه مهدی رابه اعدام محکوم کردند. این حکم پس از صدور برای بررسی به دیوان عالی کشور ارسال شد و قضات دیوان پس از مدت ها مطالعه و بررسی دقیق پرونده با توجه به ادله و مدارک موجود در پرونده رای صادره را تایید کردند و پرونده پس از گذشت 2 سال از وقوع حادثه برای اجرای حکم به دادسرای همدان ارسال شد. حکم وی تایید و این پسر شیطان صفت به زودی اعدام خواهد شد.
روزنامه ایران در گزارشی از زمینههاي اقتصادی نابهنجاریهاي اجتماعی در مناطق حاشیه پایتخت، نوشت: گندمهاي طلایی درکنار جادهاي فرعی که سطح پر دست انداز ان چیزی میان آسفالت و خاکی است، تکان تکان می خورند و بالای انها ابری تشکیل شده است. همه ی چیز در ان سوی گندمزار کوچک در هالهاي از غبار به چشم می آید.
در ادامه این گزارش میخوانیم: مردی سوار بر کمباین در بین گندمها حرکت می کند و دروی محصول، ابر کوچکی را در نزدیکی شهری با زندگیهاي غبارآلود ایجاد کرده است.
کمی جلوتر از ان؛ جاده به سمت خاکی شدن میپیچد و تا جایی پیش می رود که تا چشم کار می کند، خاک است و خاک و دخمههاي آجری. همین حوالی تهران، چند سال پیش مددکارها در کارگاهی را کوبیدند، مردی از کارگاه چوببری بیرون آمد و گفت هیچکس این جا نیست، اما کمی بعد از ان 4 دختربچه کمتر از 10 سال با گریه و چهرههایي مستأصل به دو فرار کردند، بیرون آمدند و به مددکارها پناه بردند. ان طرفتر هم باغی است که پای دنیا دخترکی 7 ساله رابه خاطر تجاوز سرایدار به او به دادگاه باز کرد و پروندهاش رابه دیوان عالی کشور رساند.
دختری که از 4 تا 6 سالگی بطور مستمر در همین باغ، به جسم نحیف و روح لطیفش تعرض میشده است. همین حوالی دختری زندگی میکند که پدرش افغان و مادر معتادش ایرانی است. 10 ساله است اما شناسنامه ندارد.
چند وقت پیش مادر او برای دریافت مواد تلاش می کرد تا کودکش رابه مردی اجاره دهد، مردی که کارش همین ودر محلههاي فقیرنشین مشهور است. رویا هم حتی قبل از آنکه به سن بلوغ برسد بهمین ترتیب، تجربه تجاوز را از سر میگذراند.
اینجــا، فقر و اوضــاع نابسامان اقتصادی، کارهای سخت انجام دادن و تجربه خشونتهاي جنسی و جسمی خاطرهاي مشترک میان بچههایي است که بعضی افغان هستند، بعضی ایرانی و بعضیها نیز یکی از والدینشان ایرانی و دیگری افغان است. مدیرعامل سازمان خدمات اجتماعی شهرداری تهران بتازگی با اعلام نتایج یک پژوهش درباره 400 کودک کار گفته است:«ثابت میکنیم که به 90 درصد کودکان کار تجاوز می شود.»
حتما بخوانید: تجاوز چند جوان به زن شوهردار جلوی همسرش
بالاتر از این منطقه، شهرکی از توابع جنوب تهران، درکنار کورههاي آجرپزی بیغولههایي ساخته شده و چند خانوار آنجا کنار هم زندگی میکنند. دختربچههاي لاغراندام با پیراهنهایي بلند در بین خاکها روزگار میگذرانند و به صاحب کوره «ارباب» می گویند. هوای عصر پاییز دراین بیابان سرد است و آتشی روشن کردهاند.
خاطره، دخترک 7 ساله آجرهای کوچکی برمی دارد، روی منبع آتش پرت می کند تا ان را خاموش کند، با مهارت دست هایش را برای نشان دادن نحوه کارش تکان می دهد و میگوید:«ما هم آجر میزدیم.
آجرها را برمی داشتیم اینجوری اینجوری، خانه به خانه کنار هم میچیدیم. سخت بود. سنگین بودند.» رکود ساختمانی دامن کودکان کار در کورههاي آجرپزی را نیز گرفته است و کسب و کار دیگری دراین جغرافیای بیابانی رونق گرفته است.
یکی از اعضای جمعیت امام علی میگوید:
«قبلاً بچهها در کورهها یا واحدهای صنعتی کار می کردند، اما مثل تمام بخشهاي اقتصاد، اینکار هم به رکود خورد. همین حالا بچهها آشغالگردی میکنند و پول در میآورند.»
حالا کورهها به گاراژی از ضایعات که حکم پول را برای کودکی بچهها دارد، تبدیل شدهاند. بچهها آشغالها رابه کورههاي متروک میآورند، انها را دپو و جداسازی میکنند و به پیمان کارهای بازیافت شهرداری می فروشند.
الهام فخاری، عضو شورای شهر تهران چند وقت پیش گفته بود:«سوءاستفاده جنسی بزرگترین آسیب برای بچههاي آشغالگرد است.»
این جا، یکی از محلههاي حاشیه است که از دردِ فقر، همه ی نوع آسیبی در ان جریان دارد. هر بار که خبری از قتل، تجاوز، کودک آزاری و… منتشر می شود، موجی از درد را همراه خود میکشاند، چند وقت بعد فراموش میشود تا کار به حادثه بعدی برسد. اما در سکونتگاههاي فقیرنشین درد روایت هر روزه ان هاست.
بچههایي که در بین خانوادههایي معتاد، کار می کنند و گاه نیز در کودکی بعد از تجربههاي تجاوز کارشان به اعتیاد جنسی و تنفروشی میرسد.
رعنا، دختر 19 سالهاي است که از اولین سالهاي نوجوانی خود کار کرده است. نه دستفروشی، نه گلفروشی و نه پاک کردن شیشههاي ماشینها سر چهارراه، او روزهای 11 تا 15 سالگیاش را در کارگاه قطعهسازی ماشین گذرانده است.
حالا سیمای او نه دختر جوان 19 ساله، که زنی استخوان ترکانده با نگاهی رنج دیده است. او دراین شهرک زندگی کرده، روستایی که تا چند وقت پیش حاشیه بوده و حالا بدون هیچ زیرساخت و تأسیساتی، به شهر تبدیل شده است. رعنا با حواسپرتی از روی زمان و سالها میگذرد و کارش را چنین روایت می کند:«دریک کارخانه خیلی بزرگ کار می کردم. سوله 700 متری بود.
طاقچه و باکس ماشین میزدیم. برای همه ی جور ماشینهایي هم بود، پرشیا، 206 و… خیلی سخت بودو خطر داشت. یکبار داشتم طاقچهها را منگنه میزدم، دو تا انگشتم سوزن خورد و چسبید بههم.
دو ساعت فقط گریه میکردم. نمیدانستم باید چه کار کنم. دست یکی از همکارهایمان هم قطع شد. از آنجا بیرونم کردند، پولم را درست ندادند.» او بعد از ان سرِ کاری رفته که اسمش را «آبکاری» میگذارد: «این چیزهای فلزی راکه از ان لیوان و ظرف آویزان میکنند، آبکاری میکردیم.
در اسید میگذاشتیم که زنگ زدگیاش برود. خیلی وقتها اسید میپاشید و صورتم را میسوزاند. خیلی سخت بود. شبها هم که خانه میرفتم، نمیتوانستم بخوابم.آدم است دیگر، میترسد.» ترس او نه از زندگی فقیرانه در محله موادفروشها، بلکه از پدرش بوده است. پدری معتاد که به دخترهایش دست درازی و تعرض می کرد.
رعنا حالا در خانه علم جمعیت امام علی زندگی میکند و کارهای ساختمان را انجام می دهد، او می گوید:«هم اکنون خواهرم مشکلی دارد که نمی توانم بگذارم خانه بماند، بزرگترین خواستهام این است که وی را پیش خودم بیاورم.» دو تا از خواهرهایش در بهزیستی زندگی میکنند اما خواهر 13 ساله دیگرش را از بهزیستی بیرون کردهاند. او ابا دارد از مشکل خواهرش بگوید، اما روایت مددکاران از فاطمه که در 8 سالگی تجربه تجاوز صاحبِ کارگاهی چوببری را از سر گذرانده، روشن است.
مسعود، یکی از مددکاران این خانواده چنین روایت می کند:«پدر خانواده حتی قرص تقویتی میخورد که شبها به بچههایش تعرض کند. بچهها از او میترسیدند و به آدمهاي دیگر آسان اعتماد کردند.
فاطمه در 8 سالگی برای مدتی هرروز به بهانه بستنی و… به کارگاه چوب بری کشیده میشد و آنجا مورد تجاوز قرار میگرفت. کار به جایی رسید که او به این وضعیت عادت کرد.
10 سالش بیشتر نبود اما حتی بلال فروش و کلهپز محل نیز به او دست درازی کرده بودند و با دریافتهاي 2 هزار تومانی و 5 هزار تومانی، اینکار هر روزش شده بود.» مسعود درباره وضعیتی که به ان اعتیاد جنسی میگویند، ادامه میدهد:«کار به جایی رسید که خودش آمد پیش ما و گفت از این وضعیت خسته شدم، از خودم بدم می آید.
وی را بهزیستی بردیم، اما آنجا هم به خاطر مشکلات روان شناختی زیادی که برایش پیش آمده بود، اذیت میکرد و بعد از دو ماه خودشان وی را به خانه برگرداندند. یکی از وقتهایي که پدرشان میخواست بچهها را اذیت کند، دخترها با آجر به سر او زدند.
ما با پلیس تماس گرفتیم، گفتند ساعت 12 شب حکم ورود به منزل نداریم و وادار شدیم با کمپهاي ترک اعتیاد تماس بگیریم.» بعد از ان؛ دو ماه طول میکشد تا مددکارها بتوانند به کمک وکیل، با جرم پرداخت نکردن نفقه و کودک آزاری که خود پدر به ان اعتراف کرده بود، حدود دو سال مرد معتاد رابه زندان بیندازند.
مددکار این خانواده میگوید: «حالا نیز دوران حبسش تمام و آزاد شده است. اما دراین مدت، مادر خانواده همدیگر از همه ی چیز عبور کرد و آن قدر وضعیت شان با فقر همراه بود که خانه رابه پاتوقی برای کارهای خودش تبدیل کرد.»
چهره فاطمه باوجود قامت کوتاهش، شباهتی به دخترکان نوجوان ندارد، کم حرف است ودر نگاهش تشویش زنان رنج کشیده و میانسال میگذرد. زندگی در محله اي فقیرنشین، تنها کودکی و نوجوانی را از او دریغ نکرده است؛ درد روایت هرروز بچههایي است که روزها و شب هایشان رابا فاصله نیم ساعتی از پایتخت در محلههاي فراموش شده میگذرانند ودر هیاهوهای رسانهاي نیز جایی ندارند.
زندگی در اوضاع بد اقتصادی کار رابه جایی رسانده است که معضلات اجتماعی به روندعادی زندگی بچهها تبدیل شده است. پسربچهاي 7 ساله میگوید:«این جا پسر بزرگها با ما کاری می کنند که ما همان کارها رابا دخترهای کوچکتر میکنیم.»