متاسفانه خیانت و رابطه های غیر اخلاقی در جامعه افزایش یافته است. مشکلات بیشتر طلاق ها همین رابطه های پنهانی و غیر اخلاقی است.
دراین مطلب مروری خواهیم داشت به خبرهای روز اجتماعی که در ان خیانت های متعدد و فساد اخلاقی زنان و مردان آورده شده است. زن و مرد جوان درحالی برای دریافت مشاوره به واحد مشاوره پلیس مراجعه کرده بودند که هرکدام مدعی بود دیگری مشکل دارد.
ماجرای اول:
مشکل این زوج جوان که پدر و مادر نیز شدهاند، از جایی آغاز میشود که مرد پساز بالاگرفتن جروبحث با همسرش، از خانه بیرون میزند و سراغ یکی از دوستانش میرود. او متوجه میشود که خانم دوستش به مسافرت رفته و برای اینکه آب وهوایی عوض کنند، به پیشنهاد دوستش تصمیم میگیرند که گشتی در خیابانها بزنند.
به گزارش تالاب مرد جوان گوشی تلفنهمراهش را خاموش کرده بود. در بین راه، دوستش از ارتباطش با یک خانم در شبکههای مجازی سخن می گوید و او را به قسمتی میکشاند و مقابل یک مجتمع مسکونی نگه میدارد.دقایقی بعد، زنی بزک کرده از خانه خارج میشود و پس از سلام و احوالپرسی؛ سوار ماشین میشود.
زن و دوست مرد جوان سرگرم گفتوگو میشوند که ناگهان خودروی پلیس کنارشان توقف میکند.دراین لحظه، همسایهها نیز که از دست رفت وآمد افراد مشکوک به خانه این زن شاکی بودند، بیرون آمده و آبروریزی به بار میآید.
ماموران انها را به کلانتری میآورند. مرد جوان که نمیدانسته چه خاکی بر سرش بریزد، موضوع را به همسرش اطلاع میدهد و کمتراز 20 دقیقه بعد، ملیحه و پدر و مادرش میآیند. زن جوان داد و فریاد به راه میاندازد و هرچه به دهانش میرسد نثار مردش میکند. هیچکس به حرفهای مرد گوش نمیدهد. بالاخره دوستش و ان زن واقعیت را می گویند و مرد جوان از این معرکه رهایی می یابد.
مرد 31 ساله درمقابل مشاور کلانتری، داستان زندگیاش را به کمی دورتر کشاند و گفت: خانوادهام میگفتند «کوتاه بیا». انها معتقد هستند بهخاطر بچهام باید بسوزم و بسازم و ملیحه را تحمل کنم؛ البته نگرانم هستند و از سر خیرخواهی سعی میکنند مرا با این حرفها به زندگیام دلگرم کنند. من بهخاطر رفتارهای اشتباه همسرم با خواهران و برادرانم هیچ رفت وآمدی نداشتم.
وقتی هم به خانه مادر پیرم میرفتیم، ملیحه گوشهای مینشست و با کسی حرف نمی زد. او به خواهرزادهام که کودکی 10 ساله است، حساسیت بیشازحدی دارد و اجازه نمیدهد بچهام با او بازی کند. به گزارش تالاب این شرایط هنگامیکه به خانه پدرزنم میرفتیم، کاملا متفاوت بود. خنده و مزاحش قطع نمیشد و بهترین زن دنیا میشد. بعداز این مشکلی که به سرم آمد، ملیحه قهر کرد و با این کار خود زندگیام را فلج کرده است.
او هنوز معتقد است که من با ان زن سروسری داشتهام و دوستم در حقم مردانگی کرده است تا زندگیمان خراب نشود. حدود یک ماه از این ماجرا میگذرد؛ خسته شدهام. گاهی می گویم چرا باید بهخاطر گناه ناکرده اینقدر اذیت شوم؟
نمیدانم چهکار کنم! خانواده همسرم با حمایتهای بیحدواندازه از او و محبت زیادی زندگیام را خراب کردهاند.یکی از مدرسان مهارتهای زندگی دراینباره گفت: مشکل این زوج جوان از دوران عقد انها و ناآگاهی از مهارتهای ارتباطیشان آغاز شده و شدت گرفته است.
عبدالرضا مجیدی افزود: محدودیتهای افراطی منجربه بدبینی میشود. از یکسو خواستههای نابجا، بایدها و نبایدها و محدودیتهای بیشازحد در زندگی از جانب زن یا شوهر منجربه پرورش حس سلطهگری همسر و سلطهپذیری اجتنابناپذیر در فرد میشود و از طرف دیگر، افکار منفی، حس بیاختیاری و تحت سیطرهبودن را شعلهور میکند. دراین شرایط، فرد با بدبینی درصدد مقاومت برمیآید.
وی ادامه داد: گاهی پنهانکاریهای هرچند کوچک و پیشپاافتاده، بدگمانی و سوءظن را تشدید میکند. راه حلی که دراین رابطه به نظر میرسد این است که زوجها سعی کنند از گمانهای بد و تعصبهای غلط و خیالهای نابجا اجتناب کنند.
حتما بخوانید: عکس صحنه های شلاق زدن زنان فاحشه (16+)
ماجرای دوم:
عاقبت تندخویی ها، عصبانیت ها و غرورهای کاذب همسرم از او یک قاتل فراری ساخت و من هم با دو فرزند طوری آواره شدم که دیگر همه ی ي راه های گریز از مشکلات به رویم بسته شده است و دیگر نمیدانم…زن 35 ساله در حالیکه نگران آینده دو فرزند 13 و 9 ساله اش بود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گلشهر مشهد گفت: شوهرم دست بزن داشت
و مدام به بهانه های واهی مرا کتک می زد. مدتی قبل از او شکایت کردم شاید از قانون بترسد، اما او فرزندانم را از من جدا کرد به همین خاطر هم سه روز بعد از شکایتم صرف نظر کردم و دوباره راهی جهنمی شدم که او برایم ساخته بود. دیگر مهرش را در دل نداشتم
و در کنارش احساس آرامش نمیکردم. پس از گذشت چند روز از این ماجرا، به تلفن ها و پیام های زیاد همسرم مشکوک شدم و گوشی او را بررسی کردم. وقتی به پیامک هایی که از طرف یک زن برایش ارسال شده بود توجه کردم با همان شماره تماس گرفتم و به زنی که ان سوی خط بود گفتم که همسرم قصد آزار تو را دارد، اما ان زن با بی تفاوتی پاسخم را داد. وقتی اوضاع را آن گونه دیدم
سعی کردم همسرم را نصیحت کنم اما باز هم کتک خوردم به همین خاطر دیگر کاری به کارش نداشتم و با کار در منزل دیگران مخارج خودم را تأمین میکردم. بعدها فهمیدم همسرم که کارگر تأسیسات است به منزل یکی از دوستانش می رفته است تا اینکه چند ماه قبل برای شرکت در مراسم عروسی یکی از اقوام به شهرستان دعوت شدیم. همسرم به این بهانه که خودرو خراب است ما را با اتوبوس به شهرستان برد.
ان روز قیافه همسرم به هم ریخته و خودش هم خیلی کلافه بود. در مسیر بازگشت وقتی اتوبوس در مکانی برای ناهار و استراحت توقف کرد، همسرم را دیدم که در گوشه ای گریه میکند. ان روز او به بهانه انجام کاری به مقصد نامعلومی رفت و به همراه ما بازنگشت
تا اینکه چند روز بعد مأموران انتظامی وارد منزلم شدند و گفتند همسرم به اتهام قتل یک زن تحت تعقیب است. آن ها از داخل خودروی همسرم ساعت و برخی مدارک دیگر مربوط به مقتول را کشف کردند.
تازه فهمیدم که مقتول همسر دوستش بوده است. او هیچ وقت نمی توانست هنگام عصبانیت خودش را کنترل کند. هنوز هم آخرین کتکش را به یاد دارم که چگونه چشمم را کبود کرد و همین عصبانیت ها بالاخره از او یک قاتل ساخت.
ماجرای سوم:
مانده ام با این آبروریزی چگونه کنار بیایم. دیگر نه تنها اعضای خانواده ام بلکه همه ی ي آشنایان دور و نزدیک در جریان خلافکاری های من قرار گرفته اند به طوری که نمیتوانم چیزی را پنهان کنم و همه ی ي گذشته ام به ویژه ماجرای سرقت های سریالی و اعتیادم درست چند ساعت قبل از برگزاری مراسم عقدکنان لو رفت…
دختر جوان مشهدی که به همراه پسری که قرار بود با هم ازدواج کنند به اتهام کیف زنی های سریالی دستگیر شده بود پس از اعتراف به 25 فقره سرقت مقابل مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نشست و در حالیکه به دستبندهای آهنین می نگریست به تشریح ماجرای آشنایی اش با سارق حرفه ای پرداخت و گفت: پس از آن که در دوران دبیرستان ترک تحصیل کردم، ارتباطم با دوستان و هم کلاسی هایم قطع شد.
دیگر در منزل تنها بودم و به خاطر این تنهایی رنج می کشیدم به همین خاطر سعی میکردم اوقات بیکاری ام را با قدم زدن در خیابان ها و رفتن به پارک سپری کنم تا اینکه چندین ماه قبل نگاه های پسر جوانی مسیر زندگی ام را تغییر داد. ان روز من با لبخندی پاسخ نگاه او را دادم.
همین لبخند موجب شد تا او به سراغم بیاید. دقایقی بعد شماره تلفنم را به او دادم و به این ترتیب دوستی من و امیر شروع شد. من هیچ شناخت قبلی از او نداشتم، اما تحت تأثیر حرف های عاشقانه او قرار گرفتم. ارتباط ما با قرارها و دیدارهای پنهانی ادامه یافت. امیر اتاقی را اجاره کرده بود و من بیشتر اوقات بیکاری ام را در کنار او سپری میکردم.
وابستگی من به امیر در حدی بود که وقتی فهمیدم او معتاد به شیشه است نه تنها اهمیتی به ان ندادم بلکه با اصرارهای زیاد امیر من هم مصرف شیشه را در کنار او آغاز کردم. مدتی بعد که دیگر اعتیاد شدید داشتم به پیشنهاد امیر و برای تأمین هزینه های مواد مخدر کیف زنی در اماکن شلوغ را شروع کردیم.
امیر با این بهانه که ازدواج هزینه زیادی دارد مرا به یک سارق حرفه ای تبدیل کرد تا اینکه چند روز قبل او مرا به طور رسمی از خانواده ام خواستگاری کرد. پدرم که پافشاری مرا برای ازدواج با امیر دید بلافاصله موافقت کرد و قرار شد امشب «روز گذشته» مراسم عقد کنان ما برگزار شود،
اما چند ساعت قبل از برگزاری مراسم، امیر از من خواست تا کیف زنی را سرقت کنم، اما این بار با فریادهای مالباخته در محاصره پلیس قرار گرفتیم و هر دو دستگیر شدیم، این جا بود که فهمیدم امیر تاکنون 3 بار به مدت های طولانی روانه زندان شده و بیشتر عمرش را پشت میله های زندان سپری کرده است. از سوی دیگر من هم با این آشنایی خیابانی به دختری معتاد و سارقی حرفه ای تبدیل شده ام که به جای پوشیدن لباس عروسی باید لباس زندانیان را به تن کنم.
حتما بخوانید: آزار و اذیت و تجاوز وحشیانه بیش از 30 بار به دختر جوان
ماجرای چهارم:
وقتی از دوستی خواهرم با پسردایی 16 ساله ام باخبر شدم خونم به جوش آمد
پسر 20 ساله وقتی متوجه رابطه دوستی خواهرش با پسرعمهاش شد، پسر 16 ساله را بهطرز هولناکی کشت و جسدش را داخل چاه انداخت.پسری 16 ساله از خانهشان خارج شد و دیگر بازنگشت. خانوادهاش با غیبت مرموز او به پلیس آگاهی رفته و برای یافتن وی درخواست کمک کردند.
ماموران در تحقیق از این خانواده متوجه شدند پسر نوجوان و خانوادهاش با کسی اختلافی نداشتهاند و معلوم نیست چه بلایی بر سر این نوجوان آمده است. با گذشت پنج ماه از این ماجرا کارآگاهان جنایی به سرنخهایی دست یافتند که نشان میداد، آخرین بار پسر نوجوان با پسردایی 20 سالهاش دیده شده است. او به عنوان تنها مظنون پرونده بازداشت شد.
پسر جوان که دچار عذاب وجدان شده بود اعتراف کرد، پسرعمهاش را کشته و جسد او را در ساختمان نیمهکارهای دفن کرده است. متهم به قتل به افسر بازجو گفت: متوجه شدم پسرعمهام پنهانی با خواهرم دوست شده که از این رابطه ناراحت شدم. چند بار با او حرف زدم و خواستم به این دوستی پایان دهد، اما گوش نکرد.
بعد به بهانه حرف زدن او را به ساختمان در حال احداث پدرم کشاندم. در ان روز ترامادول مصرف کردم و به محل قرار رفتم. خواستم از خواهرم فاصله بگیرد و باعث اختلاف میان دو خانواده نشود که توجهی نکرد.وی اضافه کرد:
با هم که دعوا کردیم در همین موقع او را هل دادم که سرش به دیوار خورد و غرق در خون کف اتاق افتاد. نمیدانستم چه کنم، از ترسم خفهاش کردم و با تیغ موکتبری پایش را هم بریدم. جسد را از طبقه اول به پایین آورده و به چاهی که در پارکینگ ساختمان بود منتقل کرده و در همانجا دفن کردم.
با اعتراف متهم به قتل، دو روز پیش همراه گروهی از کارآگاهان جنایی پلیس آگاهی، بازپرس پرونده و تیمی از آتشنشانان به ساختمان نیمهکاره رفتیم و بقایای جسد نوجوان گمشده را از عمق 14 متری چاه یافتیم.
ماجرای پنجم :
ساناز مرا در آغوش پسرهای بی بند و بار اندخت
از نگاه کثیفش فهمیدم چه نیت شومی در سر دارد. می خواستم در ماشین را باز کنم و خودم را پایین بیندازم. اما درها را قفل کرده بود و بدون توجه به خواهش و التماسهای من با سرعت زیاد رانندگی میکرد. نمیدانستم چهکار کنم. شیشه را بازکردم و با جیغ و فریاد از مردم درخواست کمک کردم.
از نگاه کثیفش فهمیدم چه نیت شومی در سر دارد. میخواستم در ماشین را باز کنم و خودم را پایین بیندازم. اما درها را قفل کرده بود و بدون توجه به خواهش و التماسهای من با سرعت زیاد رانندگی میکرد. نمیدانستم چهکار کنم.
شیشه را بازکردم و با جیغ و فریاد از مردم درخواست کمک کردم. او که خیلی ترسیده بود با همان سرعت به داخل کوچهای فرعی پیچید و من را از ماشین پیاده کرد و متواری شد.دراین لحظه یکی از دوستانش را دیدم که با موتورسیکلت پشتسرمان میآمد.
او کنارم توقف کرد و گفت اگر می خواهید شما را برسانم. هرچه دهانم رسید نثارش کردم و گریهکنان به خانه رفتم. مادرم نگران شده بود. دروغی سرهم کردم و گفتم یک موتورسیکلت با من تصادف کرده است و..دو روز از این ماجرا گذشت. پسری که ادعا میکرد عاشقانه دوستم دارد با پیامهای تهدیدآمیز چهره واقعیاش را نشانم داد.
او تصویری را که دوستش از لحظه پیادهشدنم از ماشین گرفته بود برایم در فضای مجازی فرستاد و گفت آبرویت را به باد میدهم. تهدیدها خیلی جدی شد و من به ناچار خانوادهام را در جریان گذاشتم.همراه مادر و پدرم به کلانتری آمدم. البته این را هم بگویم که خودم مقصرم.
راستش را بخواهید بعد از دیپلم در یک آرایشگاه زنانه مشغول کار شدم. ذوق و شوق خوبی داشتم. توانستم خیلی زود کار را یاد بگیرم. حدود یک سال قبل با دختر خانمی به نام ساناز آشنا شدم که به سالن زیبایی رفتوآمد داشت. دوستی من و ساناز با وجود مخالفتهای شدید پدر و مادرم ادامه یافت.
او با چند پسر در فضای مجازی ارتباط داشت و قبح این مسئله در اثر دوستیمان شکست.با پسری در فضای مجازی ارتباط برقرار کردم که دوستم به من معرفی کرده بود. این ارتباط حالت عاطفی به خود گرفت و با وعده و وعیدهای کذایی به قرار ازدواج ختم شد.
اما پسر مورد علاقهام به این بهانه که مادرم میـــخواهد قبل از ازدواجمان با من صحبت کند من را سوار ماشین کرد و به طرف خارج شهربرد.معلوم نبود اگر عکسالعمل نشان نمیدادم با دوستش که پشت سرمان میآمد چه بلایی سرم میآوردند.
مشکل من این بود که از پدر و مادرم فاصله گرفتم و در خیلی از کارها بدون مشورت با انها پنهانکاری کردم. باز هم شانس آوردم که توانستم خودم را نجات بدهم. امیدوارم دختران جوان فریب هیجانات رادر فضای مجازی نخورند و بدانند کسی که قصد ازدواج دارد باید مردانه و با پشتیبانی بزرگترهایش پا پیش بگذارد.