بنابراین از کجا بدانیم چه زمانی استرس ما واقعیت دارد یا اضطراب داریم براین مبنا ما تفاوت بین استرس و اضطراب رامشخص می نماییم با ما در سایت تالاب باشید اشتباهی که بین مردم هست این هست که تفاوت این دو را نمیدانند ..درست هست اگر اینگونه فرض کنیم که اکثر ما استرس را به شکلی تجربه کردهایم، چه مربوط به یک ضربالعجل کاری باشد، چه یک اختلاف خانوادگی و یا یک تصمیم مهم.
به گزارش تالاب:ترسی نفسگیر و محدودکننده که انگار هرگز تمام نمی شود و می تواند بیقرار و مشوشمان کند.درست هست اگر اینگونه فرض کنیم که اکثر ما استرس را به شکلی تجربه کردهایم، چه مربوط به یک ضربالعجل کاری باشد، چه یک اختلاف خانوادگی و یا یک تصمیم مهم. ترسی نفسگیر و محدودکننده که انگار هرگز تمام نمی شود و میتواند بیقرار و مشوشمان کند.
با عوامل استرسبرانگیزی که در ذهنمان میخروشد، نظم و ترتیب دادن به احساسمان و از همۀ مهمتر، تشخیص سطح استرسی که تجربه می کنیم، کار سختی خواهد بود. بزرگنمایی، طبیعت بشر هست، بنابراین، خیلی وقتها احساسمان درمورد چیزی را اکثر از مقدار حقیقی آن ابراز میکنیم. بیان جملاتی مثل ” این موقعیت مضطربم میکند” و ” این موضوع دارد مرا می کشد”.
بنابراین از کجا بدانیم چه زمانی استرس ما واقعا دارد به چنین شرایطی می رسد؟ دیوید اسپیگل، کرسیدار علوم روانپزشکی و رفتاری در دانشگاه استنفورد می گوید، هرچند تفاوت بین استرس و اضطراب اغلب قابل تشخیص نیست اما نکات قطعی و آشکاری وجود دارند که باید به آن ها آگاه باشیم، شامل اینکه این هیجانات چگونه بدن را تحت تاثیر قرار میدهند و دلیل ریشهاي هرکدامشان چیست. در ادامه، پنج نکتهاي راکه باید درمورد اضطراب و استرس و نحوه مقایسهشان بدانید برایتان می گوییم.
به گفته اسپیگل، چه عصبی و پرتنش باشید و چه از چیزی رنج ببرید، احساسات پراسترس و تشویشانگیز هردو منجر به احساس برانگیختگی می شوند. احساسات پرتنش یا تشویشبرانگیز، ضربان قلب را بالا برده، تنفس سریع را موجب شده و باعث کشیدگی عضلات می شوند. زمانی که اضطراب، حملات آسیمگی را در بر داشته باشد این تشابهات کاهش پیدا می کنند چون علائم در نوع خود شدیدتر میشوند، شامل لرز، سردرد، گرگرفتگی و درد قفسه سینه.
هرچند تداخل حتمی میان استرس و اضطراب وجود دارد، اما به گفته اسپیگل، نهایتا این دو احساس از دو منشا متفاوت می آیند. در مورد استرس، ما میدانیم چه چیزی نگرانمان می کند اما در مورد اضطراب، آگاهی کمتری نسبت به چیزی که مضطربمان میکند داریم«در لحظه» و واکنش نشان دادن تبدیل به یک معضل می شود و شروع میکنیم به احساس اضطراب کردن درمورد مضطرب بودن!
فوبیای حوادث، فعالیتها یا موقعیتهاي اجتماعی همگی ریشه در وحشت دارند و باعث میشوند وقتی فرد با این عامل استرس روبرو می شود، از اختلا آسیمگی رنج ببرد. اسپیگل اینطور توضیح می دهد که، اضطراب مثل یک گلوله برفی هست و ترس را به احساسات تبدیل می کند، کسانی که از این حالت رنج می برند میخواهند از چیزهایی که ترس و دلهرهشان را دربر دارد اجتناب کنند و همین، اضطراب را تشدید میکند.
مگان دوین، مشاور بالینی، در هافینگتون پست مینویسد و توضیح میدهد که ترس همیشگیاش ازمنبعی ناشناخته، چطور باعث اضطرابی فلج کننده شده بود. او پیشنهاد میکند، برای غلبه بر این ترس با آن شاخ به شاخ شوید و سپس از آنجا شروع کنید.
یادتان باشد فرونشاندن اضطرابتان کوچکترین ارتباطی به این ندارد که آیا چیزی غیرمنتظره روی میدهد یا نه، آرام کردن اضطراب تنها مربوط به آرام کردن اضطراب هست! سلسله ترسهاي احمقانه، شما را از حضور داشتن در چیزی که هست باز داشته و مطمئنا مانع لذت بردن شما از چیزی که در این لحظه وجود دارد میشود.
هرچند بخش زیاد استرس حاد، از مسائل بیرونی ناشی می شود…
اسپیگل می گوید:” در مورد استرس، شما میدانید که با چه چیزی سرکار دارید؛ ضربالعجلی که رو به پایان هست، صورتحسابها، دنبال بچهها رفتن،… . این ها استرسبرانگیزهای بیرونی میباشند که می توانند الویت بندی شده و هرکدام در زمان خودشان مورد رسیدگی قرار گیرند.
اسپیگل پیشنهاد میکند فکر انجام همزمان چندکار را از سر بیرون کنید تا بتوانید استرس را بهتر مدیریت کرده و از این ایده که باید همۀچیز را حل و فصل نمایید رها شوید. مشاهده نمایید چه کاری می توانید انجام دهید و چهکاری را نمیتوانید انجام دهید. کارهایی راکه می توانید انجام دهید در پیش بگیرید و وقتی کاری را به انجام رساندید تاحدودی خودتان را باور کنید.
اضطراب و استرس معمولا بهجای هم بهکار برده می شوند، اما دو تجربه متفاوت میباشند.
از نظر تعریفی، اضطراب و استرس با احساسات جداگانه طبقهبندی می شوند. استرسی که در زندگی روزمرهمان تجربه می کنیم همراه با استیصال و بیقراری هست، اما اضطراب معمولا از ترس، ناراحتی و نگرانی ناشی میشود. علی رغم این تفاوتها، تعداد زیادی از افراد از این دو کلمه بهجای هم بهرهگیری می کنند. در مطلباي در Psychology Today، هریت لرنر، روانشناس و روانپزشک، توضیح میدهد که چرا ما مایلیم راجع به واکنشهاي هیجانی، این دو را باهم یکی کنیم:
“در مکالمات روزمره، زبانی از هیجانات را بهرهگیری میکنیم که با آن راحتیم و این با نهاد و شخصیت روانشناسی ما تناسب دارد. من با مراجعهکنندگانی کار کردهام که احساس اضطراب یا ترس را گزارش نکردند: ” من استرس عجیبی دارم…” زبانی هست که گزینش می کنند. ” استرس”، رمزواژهاي برای ” کلا ازخودبیخود شدن” آنهایی هست که از شناسایی و به اشتراک گذاشتن آسیبپذیری خودشان گریزانند.
یا درحالتی دیگر از زبانشناختی نامتعارف، خانمی هنگام درمان به من میگفت، وقتی به این فکر میکرد که لباس عروسی دخترش ممکن هست کاملا اندازهاش نباشد، احساس” وحشت محض” میکرده هست.
من به اندازه کافی وی را میشناختم تا بتوانم ” وحشت محض” را به “واقعا واقعا نگران” ترجمه کنم. واژهنامه احساسی شما هرچه که باشد، هیچکس آن را به اضطراب، ترس و شرمندگی و یا هرنوع سختی و هیجان ناراحتکنندهاي تعبیر نمیکند. اما ما از این احساسات هم نمی توانیم اجتناب کنیم.”
اسپیگل توضیح میدهد:تفاوت کلیدی بین این دو، حس درماندگی و ناتوانی هست. وقتی استرس داشته باشید، میتوانید به امور رسیدگی کنید و انها را تحت بازرسی درآورید. آستینهايتان را بالا بزنید و استرس را مهار کنید تا کمتر احساس درماندگی کنید.