متن غمگین جدایی جزئی از متن های عاشقانه هستند که بسیار تاثیرگذار می باشند. در این متن ها معمولاً احساسات و غم درونی افراد به شکل بسیار زیبایی بیان می شود. غم جدایی و تنهایی را می توان درون این جملات احساس نمود.
در این بخش مجموعه ای از متن های زیبا و غمگین در مورد جدایی عاشقانه گردآوری شده است. امیدوارم این جملات غمگین و عاشقانه ای که در مورد جدایی نوشته شده اند مورد توجه شما عزیزان قرار گیرند.
تو از زندگی من پاک نمی شوی
تنها می روی و من به رد پای تو
که در سراسر زندگیم بر جای مانده است خیره می شوم.
گفتند اگر اشک بریزی از غم خالی می شوی.
خالی که نشدم هیچ پر از بی کسی شده ام
که چرا کسی نیست اشک های مرا پاک کند
و بگوید اشک نریز تو هنوز هم مرا داری.
اکنون که تو از پیش من رفته ای من هم خواهم رفت.
فرق رفتن ما با یکدیگر این است که من شاهد رفتن تو بودم
و در ادامه تو رفتی و من خاطرات را به عنوان یک عبادت واقعی
از عواطف انسانی خودم تا ابد حفظ می کنم.
هرگز با خود فکر نکن که نقش تو از خاطرم می رود
خاطرت جمع باشد که تو در تمام خواب های من هستی.
در شب های بی کسی ام یاد تو برایم همچون مهتاب است.
تو چراغی روشن در شام غریبان من هستی.
به کجا می روی عزیز من صبر کن، صبر کن که عشق مرا زمین گیر کند بعد برو.
حداقل کمی بمان که دلم از دیدن تو سیر شود بعد برو.
زمانی که تو با من نباشی از من چه باقی می ماند.
از من جز این لحظه های هم پاشیدن چه باقی می ماند.
از من چه می ماند به جز این تکرارهای پی در پی.
تکرار من در من مگر چه چیزی از من باقی می ماند.
بعد از این هم آشیانت هر کسی
که باشد باش که او یاد ما کند و بس.
عشق را با هر کسی تجربه نکنید عشق چیز بسیار قشنگی است.
اجازه ندهید افراد اشتباهی کاری کنند که از آن متنفر شوید.
تنها بمانید و سال ها تنهایی زندگی کنید.
اما زندگی و روح خود را با کسی قسمت نکنید که شما را نمی فهمد
آنقدر تنها بمانید تا کسانی که از درونتان خبر دارند شما را پیدا کنند.
عطر تن تو بر روی پیراهن من بر جای مانده است.
امروز بسیار عمیق بوییدمش و با هر نفسی بغضم سنگین تر شد
و به یاد آوردم دیگر تنت سهم من نیست
و تنها غمت برای من باقی مانده است.
تو حتی خودت نیز باور نداری که از کنار من رفته ای.
من را باور داری اما رفتن خود را نه.
تو نیز همانند دیگران نمی توانی باور کنی که از پیش من رفته ای.
اما من می گویم به سلامت خوشبخت و پیروز باشی بی وفایی من.
هیچکس حس ویرانی من را درک نکرد.
هیچکس وسعت تنهایی من را نفهمید.
در میان خنده های تلخ و جانکاه من گریه های پنهانی را احساس نکرد.
در هجوم لحظه های بی کسی ام درد بی کس بودنم را هیچ کسی حس نکرد.
آن که با آغاز من همراه بود لحظه پایان مرا حس نکرد.
یک روز می آیی و یک روز می آیم
و فقط یک سلام و گاهی نیز یک خداحافظ این در دنیای من انصاف نیست
منو یک دنیا عشق و تو یک دنیا برای من بیتفاوتی.
چه رسم جالبی دارد این دنیا محبت را می گذارند
پای احتیاج آدم ها. صداقت را می گذارند پای سادگی آدم ها.
سکوتت را نمی فهمند و فکر می کنند نفهمی.
نگرانی هایت را تنهایی تعبیر می کنند
و وفاداریت را پای بی کسی ات می گذارند.
آنقدر این ها را تکرار می کنند که حتی خودت هم
باور می کنی که محتاج و تنها و بی کسی.
برو ای محبوب من هم بغض دریا شو خداحافظ
برو بی کسی هایت همراه و هم آوا شو خداحافظ
می خواهم تو را ما معنا کنم دیگر برو با یک من دیگر باش خداحافظ
یک بار وسط دعوا هایمان فریاد زدی که هیچکس جز من را نداری.
تو احمق بودی و نمی دانستی که من انقدر تو را دوست دارم
که به هیچ کس دیگری جز تو نیاز ندارم.
حالا دورم پر از رفیق های خوب است
اما دیگر تو را ندارم. تو در آخرین دعوایت فریاد کشیدی
که سرت با اطرافیانت گرم است و من را نمی بینی.
تو نمی خواستی در زندگی من بمانی
این ها همه دلیل و عذر و بهانه بودند.
آرام آرام دلم را به بی کسی عادت دادم.
صدایم را به سکوت عادت دادم
و چشم هایم را به تاریکی عادت دادم.
همه چیز مانند یک لطیفه خنده دار بود
بودن من
ماندن تو
داشتن تو
رفتن تو
رفتن من
این همه آه گاهی از این همه خنده دلم
می خواهد که بگریم
من از این ناراحت نشدم که اونی که باید می شد نشد.
از این ناراحت شدم که چرا می دانستم با اینکه اشتباه است
سماجت به خرج دادم و وایسادم
تا به بدترین شکل ممکن تو را ببازم.
دیروز کودکی در طول کوچه های بی کسی
این شهر شلوغ دست نیاز به سوی من دراز کرد.
خالی از تمام آرزوهای بچگی هایم دنیا عوض شده است
کودکان به دنبال نان می گردند و ما به دنبال عشق.
تو اکنون از پیش من رفته ای اما آیا به من باز می گردی؟
چه تمنای محالی دارم. خنده ام می گیرد.
دل هر کس دل نیست قلب ها از آهن و سنگ هستند
و قلب ها بیخبر از عاطفه اند.
هر شب که مسواک بزنی دندان هایت سفید می شوند
و هر شب که خاطراتت را مرور کنی موهایت سفید می شوند.
گاهی عمر نیز تلف می شود به پای یک احساس اشتباه.
گاهی یک احساس تلف می شود به پای یک عمر زندگی.
چه عذابی می کشند کسانی که هم عمرشان تلف شد
و هم احساسشان پاییز از مهر شروع نمی شود
گاهی پاییز از بی مهریها آغاز می شود.
دلم از بی کسی هایم غمگین شده است.
ولی کویر تنهاییم را با بهشت آدم های اشتباه عوض نمی کنم.
نمی توانم تو را ببخشم از من دور شو که نبینمت.
تو تکه ای از دلم بودی که بیمار شد و آن را بریدم.
عشق یعنی تو را کسی از دور به خیابان تنهایی بکشاند
و مثل دستی که حجم مردن را شکل یک بوته اطلسی بکشد.
میخواهی از پیش من بروی خب برو.
مرا از انتظار هیچ وحشتی نیست.
شب های بی قراری هرگز پایانی ندارند برو.
قصه با تو بودن را می شود تنها یک جور توضیح داد.
کسی که روی زخم های قلب من نمک بود
و هرگز نمی بخشمش.
چقدر سخت است دلت بخواهد سرت را به دیوار تکیه بدهی
غروری که زیر آوار مانده بود بار دیگر برگردد.
باور کن که دیگر را باور نمی کنم عشق
را باور نمی کنم.
هیچ چیز دیگر را باور نمی کنم.
محبت هیچکس را باور نمی کنم و اگر تو به من برگردی
به تو نیز ثابت می کنم که هرگز دوباره تو را باور نمی کنم.
قصه ما به پایان رسیده
و من همچنان در خیال چشم های زیبای
توام که ساده فریبم دادند.
قصه ما به پایان رسید اما من هنوز
هم بدون عشق از تمام رویاها دلگیرم.
امروز هم تمام شد و با خاطرات دیروز گذشت.
با غم نبودن تو گذشت.
سکوتی سنگین مرا فرا گرفته است
و در پی زمان بی هدف تنها می روم.
من می روم تا صبح دیگر و طلوع دیگر
که با خاطرات تو آن را به غروب برسانم.
اکنون که دستهایت برای من باز نمی شوند.
نگاهت برایم ستاره باران نمی شود.
اکنون که خانه ای برای با هم بودن نداریم.
از کاغذ شعرهایم برایت اتاق می سازم
تا آواره تنهایی بر روی سرت نریزد
و آرامش خیالت از اشک های من خیس نشود.
عشق به آدما داستان خنده داری است
اولش زیباست بعدش هم تنها گریه و زاری دارد.
زمانی که عشق ها تمام شوند باید باز گریه کرد.
من تمام کسانی را که با من هر کاری خواستند کردند می بخشم.
آن ها با دلم و با احساسم بازی کردند.
باز هم آن ها را می بخشم و من خودم را در دوردست نگه می دارم.
اکنون که به پایان خود نزدیکم خداوند را مرا بیامر
ز زیرا در این دنیا نتوانستم آهی برای دل شکسته خودم بکشم.
یاد آن زمان همیشه خوش باد نمی دانم
چرا من را از یاد بردی اکنون که هرجا هستی
و هرچه هستی آرزو دارم تا ابد شاد باقی بمانی.
آدم ها عادت کرده اند که از یکدیگر بت بسازند
و راه صد ساله را یک ساعته چهار نر بتازند
و زمانی که قدیمی شد از یکدیگر خسته شوند
و بگویند این کهنه شده و به یکی دیگر در زندگی دل ببازند.
همیشه اشک ها آتش عشق را خاموش می کنند
و چه راحت معشوق عاشق خود را
به دست فراموشی می سپارد.
به لب هایم قفل خاموشی مزن
که در دلم قصه های ناگفته فراوانی دارم.
از پایم این بند گران را باز کن
که از این سودا دلی بسیار آشفته دارم.
انتظار زیباترین تصویر دنیا
زمانی که حاصلش نقاشی صورت تو باشد.
تا زمانی که بوده همین بوده است
همیشه ما دلتنگ کسانی هستیم که نیستند
و حوصله کسانی را که هستند نداریم.
بعدها نیز از تنهایی هایمان شکایت به خدا می بریم.
زمانی که دلم گرفت در زیر باران گریه کردم.
زمانی که اشک هایم در میان قطرات باران گم شدند
تازه فهمیدم غم من چقدر کوچک است
و آسمان چه غم بزرگی در دل دارد
که این گونه می گرید.
دیگر دست روی دست تنهایی گذاشتن هیچ سودی برای من ندارد.
من می خواهم تمام شهر را موشکافی کنم.
شاید فکری از تو در من باقی مانده باشد.
آهای کافه چی میزهایت را تک نفره بپیچین
مگه نمی بینی این همه تنها شده ام.
غصه تو مرا کشت زمانی که دیدم دست به سینه ایستادی
و تمام راه را من برای داشتن آغوشت دویده بودم.
دورادور عاشق تو شده بودم دورادور نگرانت می شدم
و دورادور به تو عشق ورزیدم و اکنون عاشقانه
و
عشق ورزیدن به دیگری را از طرف تو دورادور می بینم.
من همیشه دورادور می میرم.
من از زندگی کسی بیرون شدم
که خیلی ها را برای داشتنش از زندگیم بیرون کردم.
آن سوی تمام قول و قرارهایمان بارها
در پاییز قدم زدم بی تو.
از گره های بسیار زندگی ام گله ای ندارم
در اولین لحظه ای که من به دنیا آمدم نافم
گره داشت که معنای گره را بفهمم.
از همان لحظه من فهمیدم که گره معنای بدی ندارد.
شاید در این گره ها حکمتی نهفته باشد.
با خوشبینی و صبر هر گرهی
را باز می کنم و خدا را شکر می کنم.
خداوند توانایی مقابله با سرنوشت را به من داده است.
شاید روزی در زندگی برسد که گره فرشی زیبا را ببافم.
فرشی که خالق آن خودم باشم.
رفتن تو نیز یکی از گره های زندگی من است
که می توانم با آن کنار بیایم و در نهایت
قسمتی از نقش قالی زندگی من خواهد شد.
نیمکتی که زمانی با هم بودن ما را تجربه کرد
اکنون تنهاست باران می بارد
و جایت از همیشه خالی تر شده است.
این روزهایی که از کنار من می گذری
آرام بگذر و احتیاط کن کارگران در من مشغول کار هستند
و روحیه ام در دست تعویض است.
نمیدانم حسم چیست.
گاهی اوقات یادم می رود
حتی اسمم چیست.
یه وقت هایی از تمام دنیا دلخور می شوم.
می خواهم باشم گمنام تر از تمام دنیا زمانی
که دلم تنگ است نمی دانم دلتنگی
چی است
حتی نمیدانم دلتنگ چه کسی شده است.
زمانی که غمگینم حس زندگی هم در من رو به خاموشی می گراید.
بدون هیچ دلیلی چشم های من خیس می شود
از زمانی که تو رفته ای دلیل هیچ چیز
را در این زندگی نمی دانم.
دلم گرفته از در این هوای مزخرف
به یاد آن همه خنده ها در روزهای مزخرف
به یاد بودن با تو ولی نبودن در این دنیای مزخرف
تو در کنارم به یاد آن گله ها و صدای مزخرف
گرسنه عشق بودم و تو روح خودم را به من خورندی
کاش هرگز نیفتد مسیرمان به هم نرسد، دو آشنای قدیمی دو آشنای بد
به انقراض دچارم ولی تاکنون نمرده ام
غرور من در کنارت له شده است
شبیه تلخی نعناع درون چای
چه ساده آمدی و چه ساده رفتی به هر کجا که رفتی به هر جای مزخرف
امید من به خدا بود در زمان طوفان نبستم دل به خودم به آن ناخدای بی توان و مزخرف
چه روزهایی را که دعا کردم به هم برسیم هزار مرتبه توبه از آن دعای مزخرف