سیمین دانشور و سنگ گور

مجموعه : شعر و ترانه
سیمین دانشور و سنگ گور

شعر سیمین دانشور و سنگ گور

 

بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم

 

ای رفته ز دل ،راست بگو !بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟

 

گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من آن نیم او مرده و من سایه اویم

 

من آن نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودا زده از عشق شرر داشت

 

او در همه جا ،با همه کس ،در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر به  سر داشت

 

من آن نیم ،این دیده ی من سرد و خموش است
در دیده او آن همه گفتار نهان بود

 

وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموز تر از تیرگی شامگهان بود

 

من او نیم آری ،لب من این لب بی رنگ
دیریست که با خنده یی از عشق نشکفت

 

اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت

 

بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد

 

او در تن من بود و ندانم که به ناگاه
چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد

 

من گور ویم ،گور ویم بر تن گرمش
افسردگی و سردی کافور نهادم

 

او مرده و در سینه ی من ،این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم

 

جدیدترین مطالب سایت