می رسیم به قسمت جذاب این مطلب که درباره شاعر عزیز و بزرگ حضرت مولانا است. مولانا یک شاعر ایرانی که تمام شعر هایش از جان ودل سروده است و نام اصلی او چیز دیگری است ولی به مولانا معروف شده است، و این راهم بگویم بسیار در جهان مولانا و شعرهایش طرفدار دارد .
این شاعر بزرگ در ترکیه به خاک سپرده شده است و برای بعضی از افراد ابهام شده است که مولانا اهل دیار ترکیه یا ایران است ولی اینطور نیست و مولانای عزیزمان برای ایران است و فقط سالهایی را در کشور ترکیه به دلایلی گذراندند.
فقط فوت ایشان و خاک شدنشان در ترکیه قرار گرفته است در این مطلب به کمک مجله تیم تالاب می خواهیم از این اشعار زیبا رباعی مولانا برایتان بگوییم که هر جمله و بیتش پر از معنا و حس دلنشین است .
این شاعر بزرگ برای هنر و شعر و ادبیات بسیار زحمت کشیده است و حق او بوده است که جهانی شود و بسیاری از افراد در جهان مولانا را بشناسند،جلال الدین محمد در ششم ربیع الاول سال 604 هجری، در شهر بلخ به دنیا آمد. نام کامل او «محمد بن محمد بن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده است.
نام پدر او محمد بود و به سلطان العلماء، بهاءالدین ولدبن ولد مشهور بود. او مردی سخنور از اکابر صوفیه واعاظم عرفا بودو خرقۀ او به احمد غزالی می پیوست.
وابستگی مردم به بهاء ولد سبب ایجاد ترس در محمد خوارزمشاه شد و به همین علت بهاءالدین ولد به قونیه مهاجرت نمود اما در قونیه مورد مخالفت امام فخررازی که فردی بانفوذ در دربار خوارزمشاه بود، قرار گرفت و او بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت.
مطلب مرتبط: گلچینی از اشعار زیبای مولانا + عکس نوشته اشعار مولانا
***
گر شاخهها دارد تری ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری ای جان تو چیزی دیگری
چه جای باغ و راغ و گل چه جای نقل و جام مل
چه جای روح و عقل کل کز جان جان هم خوشتری
***
حال ما بیآن مه زیبا مپرس
آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس
زیر و بالا از رخش پرنور بین
ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس
***
از سر دل بیرون نهای بنمای رو کایینهای
چون عشق را سرفتنهای پیش تو آید فتنهها
***
بادی که ز عشق او است در تن
ساکن نشود به رازیانه
***
ای عشق پیش هر کسی نام و لقب داری بسی
من دوش نام دیگرت کردم که درد بیدوا
***
ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران
عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا
عشق تو کف برهم زند صد عالم دیگر کند
صد قرن نو پیدا شود بیرون ز افلاک و خلا
***
بر مرکب عشق تو دل میراند و این مرکبش
در هر قدم میبگذرد زان سوی جان فرسنگها
***
آنکه به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمش
گر چه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمش
دل بگداخت چون شکر بازفسرد چون جگر
باز روان شد از بصر تا به نظر بگیرمش
***
جان من و جهان من، روی سپید تو شدهست
عاقبتم چنین شود، مرگ من و بقای تو
از تو برآید از دلم، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو، تا که شوم فنای تو
***
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
***
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
***
یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد
صد جان به فدای عاشقی باد ای جان
***
طال ما بتنا بلاکم یا کرامی و شتنا
یا حبیب الروح این الملتقی اوحشتنا
حبذا شمس العلی من ساعه نورتنا
مرحبا بدر الدجی من لیله ادهشتنا
لیس نبغی غیرکم قد طال ما جربتنا
ما لنا مولا سواکم طال ما فتشتنا
یا نسیم الصبح انی عند ما بشرتنی
یا خیال الوصل روحی عند ما جمشتنا
یا فراق الشیخ شمس الدین من تبریزنا
کم تری فی وجهنا آثار ما حرشتنا
***
یا نسیمَ الصُّبحِ إنّی عندما بَشَّرتَنِی
یا خَیالَ الوَصلِ روحی عِندما جَمَّشتَنا
یا فِراقَ الشیخِ شمسِ الدّینَ مِن تَبریزنا
کَم تَری فِی وَجهِنا آثارَ ما حَرَّشتَنا
***
مولانا مولانا اغنانا اغنانا
امسینا عطشانا اصبحنا ریانا
لا تاسی لا تنسی لا تخشی طغیانا
اوطانا اوطانا من اجلک اوطانا
شرفنا آنسنا ان کنت سکرانا
یا بارق یا طارق عانقنا عریانا
من کان ارضیا ما جاء مرضیا
فلیعبد فلیعبد فرقانا فرقانا
من کان علویا قد جاء حلویا
نرویهم معنانا الوانا الوانا
و الباقی و الباقی بینه یا ساقی
یا محسن یا محسن احسانا احسانا
***
یا سندا لحاظه عاقلتی و مسکنی
یا ملکا جواره مکتنفی و مؤمنی
انت عماد بنیتی انت عتاد منیتی
انت کمال ثروتی انت نصاب مخزنی
قره کل منظر مقصد کل مشتری
قوه کل ناعش قدره کل منحنی
انت ولی نعمتی مونس لیل وحدتی
انت کروم نائل حول جناه نجتنی
سید کل مالک مخلص کل هالک
هادی کل سالک ناعش کل منثنی
چند خموش میکنم سوی سکوت میروم
هوش مرا به رغم من ناطق راز میکنی
***
مطلب مرتبط: اشعار مولانا درباره عشق و زندگی | شعرهای زیبای مولوی درباره خداوند
***
یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی
شاگرد که بودی که چنین استادی
خوبی و کرم را چو نکو بنیادی
ای دنیا را ز تو هزار آزادی
***
بی عشق نشاط و طرب افزون نشود
بی عشق وجود خوب و موزون نشود
صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد
بیجنبش عشق در مکنون نشود
***
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
***
من از عالم تو را تنها گزیدم
روا داری که من غمگین نشینم؟!
***
مرا عهدیست با شادی
که شادی آن من باشد
مرا قولیست با جانان
که جانان جان من باشد
***
بیکام و زبان گر بخروشی داند
هر کس هوس سخن فروشی داند
من بندهٔ آنم که خموشی داند
***
هر موی زلف او یکی جان دارد
ما را چو سر زلف پریشان دارد
دانی که مرا غم فراوان از چیست
زانست که او ناز فراوان دارد
***
بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بیتو به سر نمیشود
جان ز تو جوش میکند دل ز تو نوش میکند
عقل خروش میکند بیتو به سر نمیشود
خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بیتو به سر نمیشود
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی
***
آن منی کجا روی بیتو به سر نمیشود
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو میکنی بیتو به سر نمیشود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بیتو به سر نمیشود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم بیتو به سر نمیشود
خواب مرا ببستهای نقش مرا بشستهای
وز همهام گسستهای بیتو به سر نمیشود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بیتو به سر نمیشود
بی تو نه زندگی خوشم بیتو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بیتو به سر نمیشود
هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بیتو به سر نمیشود.
***
دلتنگم و دیدارِ تو درمان من است
بی رنگِ رُخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچه از غمِ هجرانِ تو بر جان من است
***
مرا اگر تو نخواهی منت به جان خواهم
وگر درم نگشایی مقیم درگاهم
به توست بیخودیم گر خراب و سرمستم
به توست آگهی من اگر من آگاهم
ز جاه و سلطنت و سروری نیندیشم
بس است دولت عشق تو منصب و جاهم
***
من او بدم من او شدم
با او بدم بی او شدم
در عشق او چون او شدم
زین رو چنین بیسو شدم
***
من همه در حکم توام
تو همه در خون منی
گر مه و خورشید شوم
من کم از آنم که تویی
***
ره آسمان درونست پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند
تو مبین جهان ز بیرون که جهان درون دیدهست
چو دو دیده را ببستی ز جهان جهان نماند
***
ای در دل من میل و تمنا همه تو
وندر سـر من مایه سودا همه تو
هرچنــد به روزگار در مینگرم
امروز هـمه تویی و فردا همه تو
***
آنکه به دل اسیرمش
در دل و جان پذیرمش
گر چه گذشت عمر من
باز ز سر بگیرمش
***
جان من و جهان من، روی سپید تو شدهست
عاقبتم چنین شود، مرگ من و بقای تو
از تو برآید از دلم، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو، تا که شوم فنای تو
***
من از عالم تو را تنها گزیدم
روا داری که من غمگین نشینم؟!
***
سیر نمیشوم ز تو، ای مه جان فزای من
جور مکن، جفا مکن، نیست جفا سزای من
***
ای در دل من نشسته بگشاده دری
جز تو دگری نجویم و کو دگری؟!
با هرکه ز دل داد زدم، دَفعی گفت
تو دفع مده که نیست از تو گذری
***
مطلب مرتبط: اشعار زیبای مولوی | گلچینی از بهترین شعرهای مولانا
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
خواب شبم ربودهای مونس من تو بودهای
درد توام نمودهای غیر تو نیست سود من
جان من و جهان من زهره آسمان من
آتش تو نشان من در دل همچو عود من
جسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدم
هیچ نبود در بین گفت من و شنود من
***
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و گر زان سرست
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگرست
لیک عشق بیزبان روشنترست
چون قلم اندر نوشتن میشتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب
***
مولانای عزیزمان نام های زیادی برای او انتخاب کرده اند که معروف ترینش همین نام مولانا است و دیگر القاب او هم زیبا و برازنده ایشان است.از القاب مولانا می توان به «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی»، «ملای رومی» اشاره نمود و تخلص او «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته اند.
هر آغازی پایانی دارد و عمر این شاعر بزرگ هم بسیار کوتاه بود ولی شعرها و قصه هایش بعد از این همه سال هنوز مورد توجه است و طرفدارهای زیادی این شاعر ارجمند دارد ولی جالب است بدانید موقع فوت این مرحوم کسی نبود که برای ایشان اشک نریزد و همه مردم از ناراحتی و اشک نمی توانستند حتی کلمه ای به زبان بیاورند وهمه بسیار غمگین بودند از رفتن ایشان به سوی خداوند بزرگ.
،جلاالدین محمد مولوی در 63 سالگی و در روز یکشنبه پنجم جمادی الاخر سال 672 هـ قمری بر اثر بیماری ناگهانی با حرکتی سریع و بی وقفه پله پله نردبان نورانی سلوک را یک نفس تا ملاقات خدا طی کرد. پس از وفات خداوندگار بلخ و روم چهل شبانه روز عزا و سوگ بر پا بود و مردم اعم از پیرو جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی در این عزا و سوگ شرکت می کردند.
همین طور که در خط های بالا توضیح داده ایم این شاعر بزرگ در ایران متاستفانه به خاک سپرده نشدند و قسمت ایشان جای دیگری از ایران بود و ایرانیان هم از این موضوع بسیار غمگین شدند.
آرامگاه مولوی در شهر قونیه، میان دو استان آنتالیا و آنکارا واقع شده است و مکانی بسیار دیدنی برای گردشگران و علاقه مندان شعر و ادب دنیا است.آرامگاه مولانا بر روی تپه ای با ارتفاع 1016متر قرار دارد و در رنگ در بالای قبر او یک گنبد مخروطی شکل فیروزه ای ساخته شده استد. در سال 1927میلادی مقبره مولانا را به موزه تبدیل کردند که با نام موزه مولانا شناخته شد.
17 دسامبر( 26 آذر ماه) روز وفات مولاناست. در قونیه هر سال مراسم ویژه بزرگداشت مولانا از 7 تا 17 دسامبر( 16 تا 26 ماه آذر) برگزار می شود. در ترکیه به شب وفات مولانا شب عروسی یا وصلت مولانا نیز گفته می شود. مردم این روز را به علت وصال مولانا با معبود خود جشن می گیرند. در هفتمین مهرماه نیز هر سال مراسم بزرگداشت دیگری به مناسبت سالروز تولد مولانا در قونیه برپا می شود.
در ایران عزیزمان شاعران بسیار زیاد و بزرگ معروف جهانی داریم که آنهایی که در ایران خاک شده اند طرفداران آنها از کشورهای دیگر به دیدن آنها می روند، مولانای عزیزما هم قسمت نبود در وطن خود به دلایلی بماند و حتی به خاک ایران برگرد که خاک شود و در ترکیه برای همیشه ماندند و مرقد زیبا و ساده ای برای این بزرگ مرد تهیه کرده اند و طرفداران زیادی از ایران و کشورهای دیگر به دیدن ایشان سفر می کنند ، اگر تا به حال شعرهای زیبا در قالب های مختلف مولانا را نخوانده اید حتما در اول وقت خواندن شعرهایشان را بخوانید و لذت ببرید.