استرس باما چه میکند؟

استرس باما چه میکند؟

استرس باما چه میکند؟

استرس برای بدن بسیار خطرناک است. اکنون حدود یک قرن است که از اثر شوک بر موش‌ها آگاه شده‌ایم. در 1908 دو محقق به نام‌های رابرت یرکر و جان دادسون موش‌هایی را در قفس قرار داده و آنها را در انتخاب بین دو راه مختلف آزاد گذاشتند. هربار که یکی از موش‌ها از راه سیاه عبور می‌کرد، شوک الکتریکی به او وارد می‌شد؛ اما راه سفید امن و بی‌خطر بود.

 

یرکر و دادسون قدرت شوک‌ها را به درجات متفاوت تنظیم کرده بودند. بر برخی از موش‌ها همیشه شوک‌های قوی وارد می‌شد و بر برخی دیگر شوک‌های ضعیف. آنها به این نتیجه رسیدند که موش‌هایی که سریع‌تر از همه یاد می‌گرفتند آنهایی بودند که شدت شوک الکتریکی شان جایی بین این دو در نوسان بود، یعنی شوک‌های معتدل. وقتی که انگیزه یادگیری بیش از حد بزرگ بود، اثر معکوس بر جای می‌گذاشت.

 

این درباره موش‌ها، اما آیا درباره آدم‌ها و انگیزه‌های مالی آنها هم وضع چنین است؟ برای پاسخ به این پرسش چهار اقتصاددان به نام‌های دن ارایلی، اوری نیزی، جورج لوونشتاین و نینا مازار به مناطق روستایی هندوستان سفر کرده‌اند. آنها می‌دانستند که هرچه داوطلبان آزمایش فقیرتر باشند شوکه کردن آنها با پرداخت‌های مالی آسان‌تر است.

 

اگر داوطلبان موفق به غلبه بر برخی چالش‌های ذهنی و فیزیکی طراحی شده توسط محققان می‌شدند، مبالغی به عنوان جایزه دریافت می‌کردند. این چالش‌ها از پرتاب توپ به یک هدف مشخص، تا اعمالی که به تمرکز بالا نیاز داشتند، متغیر بودند. درست مثل موش‌های آزمایشگاهی دادسون و یرکر اینجا هم انگیزش شرکت‌کنندگان به سه درجه کم، متوسط و زیاد تقسیم شده بود.

 

شرکت‌کنندگان می‌توانستند مبلغی تا سقف درآمد یک روز، یک هفته یا حتی شش ماه شان را در این آزمایش برنده شوند؛ اما این طور نشد، آنها تحت فشار آزمایش خود را می‌باختند. آنهایی که برای دریافت مبالغ کم یا متوسط انتخاب می‌شدند تنها قادر به کسب حدود 35 درصد درآمد اختصاص یافته بودند و کسانی که مبالغ بالاتر برایشان در نظر گرفته شده بود حتی کمتر – فقط حدود 20 درصد جایزه – را به دست می‌آوردند.

 

هرچند، لازم نیست که حتما روستاییان هندوستان را شکنجه کنیم تا دریابیم که انسان‌ها تحت فشار خود را می‌بازند؛ خیلی بهتر است که فوتبالیست‌های حرفه‌ای را عذاب دهیم. شکنجه‌ای که این روزها بسیار هم هواخواه دارد ضربات پنالتی است.

 

در این قبیل ضربات قبل از هر چیز ممکن است همواره فشار مضاعفی بر تیمی که دوم پنالتی می‌زند، وجود داشته باشد؛ زیرا معمولا اکثر ضربات پنالتی گل می‌شود و آن وقت تیم دوم با این اضطراب روبه‌رو است که پیش بودن حریفش را جبران کند.

 

از سال 1970 تا سال 2003 اینکه چه تیمی اولین ضربه پنالتی را بزند به طور شانسی انتخاب می‌شد؛ اما از 2003 پرتاب سکه این شانس را به کاپیتان‌ها داده است که انتخاب کنند تیم شان اولین پنالتی زن باشد یا دومی. این تغییر قوانین به دو اقتصاددان به نام ای خوزه آپستوگیا و ایگناسیو هوئرتا این شانس را داد تا اثر استرس را در شرایطی بسیار مخاطره آمیز و جدی بررسی کنند. آنها دریافتند که تا پیش از 2003 تیمی که شانس اول بودن در ضربات پنالتی را به‌دست می‌آورد به احتمال بیش از 60 درصد برنده از زمین مسابقه بیرون می‌آمد.

 

این مزیت بزرگی است که حرفه‌ای‌ها به خوبی از آن آگاهند. از زمان تغییر قانون قبلی، اکثر کاپیتان‌ها در پرتاب سکه اولین بودن در ضربات پنالتی را برگزیده‌اند. با این حال استثنائاتی هم وجود دارد. ایتالیا اخیرا یک بازی را در ضربات پنالتی به اسپانیا باخت، چون کاپیتان شان جان‌لوییجی بوفون در پرتاب سکه تصمیم گرفت، تیم شان پنالتی زن دوم باشد.

 

او شاید به عنوان یک دروازه بان زاویه دید متفاوتی داشته است، چون وقتی هم تیمی‌های او دوم پنالتی بزنند، به این معنی است که او ابتدا در دروازه می‌ایستاد. به هرحال این کار هر دلیلی که داشت، انتخاب او همان‌طور که سوابق نشان می‌داد، نتیجه خوبی به همراه نداشت.

 

این دو اقتصاددان از نتایجی که به‌دست آورده‌اند، بسیار خوشحال هستند. البته دلیل خوشحالی آنها احتمالا مستحکم بودن پیش‌بینی‌های مدل شان است، نه اسپانیایی بودن خودشان.

 

جدیدترین مطالب سایت