بیژن جلالی که از آغاز دهۀ 1340 به بعد به انتشار سرودههایش پرداخت، بهتدریج به عنوان یکی از شاعران شاخص و معنیبرانگیز شعر سپید/ منثور در ایران شناخته شد. او با ظرافتی خاص و گرایشی شهودی و نگاهی عرفانی به زندگی مینگریست. ما در این قسمت از مجله تفریحی تالاب گلچینی از اشعار بیژن جلالی را منتشر کرده ایم.
بیژن جلالی (زاده 30 آبان 1306 در تهران – درگذشت 24 دی 1378) از چهره های شناخته شده شعر معاصر ایران است، شاعری که به ویژه پس از مرگ با استقبال نسل جدیدی از مخاطبان ادبی مواجه شد که سادگی بیان و تصاویر او را در شعر می پسندیدند، اگرچه شعر جلالی بر مفاهیم عمیق انسانی تأمل می کند، خاصه مفهوم مرگ و نیستی که در بسیاری از اشعار او بازتاب یافته است. “روزانه ها پخته ترین اثر اوست، آخرین کتابی که در زمان حیات او منتشر شد.
******
من نفهمیدم چرا می نویسم
از خودم می گویم
یا از دنیا برای خودم می نویسم
یا برای دیگران
اینقدر فهمیدم که پای کسی
یا چیزی در میان است
از من و دنیا بیشتر
از من و دیگران بزرگتر .
******
در نظر من مرگ است
ایستاده یا نشسته
یا راه می رود
و من نگاه خود را
به سوی شعر بر می گردانم
و شعر را می بینم
ایستاده یا نشسته
یا راه می رود
چون مرگ .
******
زنی را میخواهم
که مانند درخت باشد
با برگهای سبزی که در باد میرقصند
آغوشش
چون شاخههای درخت باز باشد
و خندهاش
از تاریکیهای زمین الهام گرفته
در سر انگشتهایش پراکنده شود
زنی میخواهم چون درخت
******
در پرتو عشق
جهان چه با شکوه است
و لبخند زنی کافی است
تا تمام کائنات
گرم و روشن شوند
مطالب مشابه: مهدی اخوان ثالث | گلچینی از بهترین اشعار مهدی اخوان ثالث
******
زمین
من عاشق تن جاودانی تو هستم
که در بهاران لطیف
و در تابستان
گرم و مطبوع است
تن همیشگی تو
که در پاییز
از خزان عشقها
غنی است
و در زمستان
چون عروسی
در جامۀ سپید پنهان
میشود
******
از جهان بر دل ما نقشی است
که هیچ توفانی آن را نخواهد ستُرد
از ابدیت بر دل ما رازی است
که هیچ زبانی آن را نخواهد گفت
از عشق بر دل ما غمی است
که هیچ معشوقی را بر آن راهی نیست
از هستی در تن ما گنجی است
که پس از مرگ
خاک تیره از آن توانگر میشود
******
چـه خـوب بـود
اگـر بیـن مـن و تـو
نـه رودی بـود و نـه کـوهی
و نـه سایـه هیـچ نا امیـدی
و نـه هیـچ آفـتاب تـند سوزانی
بیـن مـا فـقط راهی بـود
******
همـوار
و صـاف
و روشن
که قـلبهای ما را بـهم می پیـوست
که تـن های ما را بـهم می پیـوست
ولی دیگر مرا امیـد رفـتنی به چنیـن راهی نیـست …
گامهایـم از رفـتنـی در تاریکی
به ستـوه آمده اند
******
شاید لیوان
از شکسته شدن
درد می کشد
و دیوار از خراب شدن
شاید تن ما نیز
از مردن رنج می کشد
بی آنکه دیگر بدانیم
******
دانستن تاریخ روز ها
به کار من نمی آید
ولی نمی دانم چرا
پای شعر هایم تاریخ
روز می گذارم
******
تـن تـو چـون خـوشه ها
بـر دستـان من شکـفت
تـن تـو چـون گـیاه
در دست های مـن روئـید
و خـوشه کـرد و روشن شد
بـعد افـسرد
و تـاریک شد
ایـنک بـه یـاد تـو گـلهای غـروب
خـاموش و عـطر آگـین هستند
******
برای مردن راه آسانی می جویم
راه روز های بی پایان و شب های بی پایان
راه امید بی پایان
و نا امیدی بی پایان
راه انتظار ابدی
راه عشق جنون آمیز
راه آسانی برای مردن می جویم
راه روز مره
راه آسان زندگی
شعر دستی از من
به عاریت گرفته است
و دیدهای
و امیدی
و کاغذ سفیدی
پیش آورده است
شعر مرا به کارِ گل
گرفته است
******
شعر همان عشق است
از چه بگویم دیگر
که حرفی خواهد بود
در باد
و فریادی در
فراموشی
******
زنها چون سیلابهای
بهاری
گذشتند
و اینک بستر خشکِ
روزها هستند
و قلوهسنگهای رنگین
چیزی که از امید
و انتظار عشق
باقی مانده است
******
چهقدر باید شاعر
بود
تا گلی را بتوان دید
تا گلی را بتوان
گفت
نشان دو امر باقی را نمی توانیم درک کنیم
******
سکوت چه لحظه باشکوهی است
که دوام می یابد
در بی پایانی لحظات
و در بی پایانی سکوت
******
در این چرخش بی محابا
هر چیز نامی را می جوید
و لحظه ای از آب
گل، آسمان و گیاه می گوییم
و سپس همه چیز به سکوت
باز می گردد
******
از شب چیزی نمانده است
فقط خورشید است
و راه خورشید
و نام خورشید
******
سایه ی زنی همراه من است
که نشانی از همهی زنها دارد
و شاید آنگاه که
با تاریکیها یکی شدم
این سایه
نورانی شود
و مرا در آغوش خود بپذیرد
******
شاعر
در کام شعر
میخرامد
چون نهنگی در دریا
و آنگاه که به خشکی
پای نهاد
همچنان رقصان
میرود
******
چه صبری دارند درختها
در سرما و برف
و چه سکوت گویایی دارند
زیرا بهار
همیشه همراهشان است
و امیدشان جایی
در آسمانهاست
******
روز
زن من است
و شب
معشوقۀ من
******
شعری بی سنگلاخِ زن
بی بیراهۀ عشق
بی انتظار دوست داشتن
بی انتظار دوست داشته شدن
مطالب مشابه: گلچینی از بهترین اشعار هوشنگ ابتهاج به همراه عکس نوشته از سایه
******
از من چیزی جز من
باقی می ماند
که خاطره ای است از من
در خاطره جهان
******
بودن من
با من نیست
و از من نیست
بودن من جایی
آن سو تر است
جای همه بودن ها
که شعله من و ما
در آن خاموش می شود
******
روزی خواهی آمد
روزی که دیگر امید دیدار ِ تو را ندارم
دستِ سایه ی مرا خواهی گرفت
سایه ی خاموش،
سایهای که به هیچ خورشیدی احتیاج ندارد
با یکدیگر خواهیم رفت
روزی که دنیا جاده ی وسیعی شده
که به هیچ جا نمی انجامد…
******
برای سکوت
دست تکان می دهم
چون مسافریسوار بر کشتی
برای خداحافظی،
و دوباره او را به سوی خود
فرا می خوانم
برای گفتن
سلام…
گوییا پای زمان
پیچ خورده
و دمر افتاده است
و همچنان ساعت پنج ِ
عصر بیست و چهارم آبانِ
هزارو سیصد و هفتادو
پنج است
******
به تاریکی شب
خو گرفته ام
و روز برایم زیاد
روشن
و زیاد شلوغ
است
******
برف اندوه می بارد
تو می روی که باز نگردی
تا برف اندوه
جای پای تو را
سفید کند …
******
به خاطر تو
به جهان خواهم نگریست
به خاطر تو
از درختان میوه خواهم چید
به خاطر تو
راه خواهم رفت
و به خاطر تو
با مردمان سخن خواهم گفت
به خاطر تو
خودم را، دوست خواهم داشت
روزی خواهی آمد
روزی که دیگر امید دیدار تو را ندارم
دستِ سایۀ مرا خواهی گرفت
سایۀ خاموش
سایهای که به هیچ خورشیدی احتیاج ندارد
با یکدیگر خواهیم رفت
روزی که دنیا جاده وسیعی شده
که به هیچجا نمیانجامد
******
اگر کوهی بودم
در تن خود میآسودم
و اگر رودی بودم
در زمزمۀ خود
خود را فراموش میکردم
اگر خاکی بودم
با سکوت و فراموشی
یکی میشدم
و اگر آتش بودم
در خود میسوختم
ولی افسوس که مردِ
رفتهای هستم
که چشمان خود را
به روی جهان غمانگیز خویش
بازنگه داشته است
******
در عشق تو تنها بودم
چون جوانی که دیده به عشق می گشاید
و از جوانی خود سرمست بودم
و سراپای ترا غرق بوسه می ساختم
این داستان گذشته ایست
که هرگز فراموش نمی کنم.
******
تو چون لبخندی هستی
که بر هر دیواری نقش بسته
یا چون کلامی هستی
که ناآمدگان
خواهند گفت.
شاعر با شعرش
یک بار قبل از خودش
زندگی میکند
و آنچه را که میگرید
بعدها خواهد دانست
و آنچه را که نوشته است
بعدها زندگی خواهد کرد
******
ای کاش میشد
در پای شعر خوب
سجده کرد
و دیگر سر بر نداشت
و همانجا مُرد
******
کتابها بر یکدیگر توده شدهاند
چون برگهای مردۀ پاییز
بر لب هیچکدام لبخندی نیست
هیچکدام از جای خود نمیجنبند
و من برای دیدن یک درخت
به سوی پنجره میروم
******
شاعر
پیک بیداری است
ولی از واقعیتی سخن میگوید
که فقط در خواب
ظاهر میشود
ما نیز میخواهیم
چون درختی باشیم
پا بر جا
و با دستهای خود همواره
آسمان را نوازش کنیم
ولی زمین زیر پای ما
می لغزد
و آسمان
در دستهای ما میشکند
******
آرزویم
مردن در صدای تو بود
یا رفتن با صدایت
یا خاموش شدن در صدایت …
******
باز هم گفتن
تا آنگاه که تاریکی
نیامده است
و دستمالی از حریر سیاه
بر دیدهی ما
نبسته است
******
اخبار روز
چه زود کهنه میشوند
ولی آنچه برای همهٔ روزهاست
شعر است
که همیشه میماند
تنـم آرزوی فـرامـوشی را دارد
ولی هنـوز قلبـم چـون شمـعی
می سوزد
و من بـریـن کـوره راههای نا همـوار
به امیـد دیـدار تـو
روان هستـم.
******
تـن تـو چـون خـوشه ها
بـر دستـان من شکـفت
تـن تـو چـون گـیاه
در دست های مـن روئـید
و خـوشه کـرد و روشن شد
بـعد افـسرد
و تـاریک شد
ایـنک بـه یـاد تـو گـلهای غـروب
خـاموش و عـطر آگـین هستند.
******
پرنده ای گذشت
آیا بالش سفید بود
و کدام سو را تماشا می کرد
پرنده ای گذشت
که نامش را نمی دانم
و رنگش را ندیدم
شاید پرنده سعادت بود
که از آسمان پنجره می گذشت
******
زمان گذشته
چه نقشهایی دارد
نقشهایی جادویی
چیزی را میدانم
که درختان هم میدانند
و آسمان هم میداند
و سنگها
و کوهها
ولی هیچ یک
یارای گفتنش را
ندارند
******
من نیز سبز شدم
در کنار شما
و روییدم چون گیاهی
در این گلزار
و شنیدم
فریاد بلبل را
و چون ابر گریستم
#بیژن_جلالی
نقش جهان
******
از غمها آوازی میمانَد
از امیدها کلمهای
از زندگی شعری میماند
******
دنیا از پنجره اتاق به درون میریزد
و از روزنۀ چشمهایم
به دنیای دیگری میپیوندد
من چون جویی هستم
که بین دو مزرعه جریان دارد
آرزویم مردن در صدای تو بود
یا رفتن با صدایت
یا خاموش شدن در صدایت
صدای تو چون باد گذشت
و من به دامن تاریکی
آویخته ام.
******
چه غم انگیز است
خفتن با چشم های باز
و پایان اندیشه ها را نگریستن
چه غم انگیز است خفتن
آنگاه که شب رفته است
و از روز خبری نیست
******
روز میگذرد
و من میترسم
اگر هم نمیگذشت
باز میترسیدم
******
زندگی کردن را
به کس دیگری واگذار
کردهام
آیا سایهای است
از خود من
یا سایه بیگانهای است
که زندگی مرا
میبلعد
مطالب مشابه: اشعار شاهنامه فردوسی | گلچینی از شعرهای حکیم ابوالقاسم فردوسی
در پایان
جلالی شاعری بود اندیشهور؛ اما وی علاقهای به تألیف و ترجمه در زمینههای مورد علاقۀ خود نداشت. با این همه در لابلای گفتگوهایی که از وی در دست است، تأملهای خواندنی و بدیعی به یادگار مانده است.