اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

مجموعه : شعر و ترانه
اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

در این پست از مجله تفریحی تالاب به مناسبت سال روز بزرگداشت نیما یوشیج، پدر شعر نو فارسی اشعار و عکس نوشته هایی از او را منتشر کرده ایم.

 

بیوگرافی نیما یوشیج (علی اسفندیاری)

علی اسفندیاری ملقب به نیما یوشیج، در 21 آبان سال 1276 در یوش مازندران به دنیا آمد. پدر نیما یوشیج ابراهیم خان اعظام السلطنه بود که با دامداری و کشاورزی روزگار خود و خانواده‌اش را می‌گذراند. نیما یوشیج به‌طور سنتی در روستا و در یک مکتب تحصیلات ابتدایی خود را سپری کرد. خانواده ی نیما در یازده سالگی به تهران نقل مکان کردند و در خانه ای اجاره ای روبه روی مسجد شاه که یکی از مراکز فعالیت مشروطه خواهان بود، و در کنار مدرسه ی دارالشفا ساکن شدند.

 

نیما یوشیج در 22 سالگی استخدام وزارت دارایی شد، ولی پس از مدتی آن را رها کرد. نیما یوشیج در سال 1317 عضو هیات تحریریه مجله ی موسیقی شد و به فعالیت های مطبوعاتی مشغول شد.

 

او اولین شعر خود را در سن 23 سالگی سرود که مثنوی بلند «قصه ی رنگ پریده» نام دارد. خود نیما این شعرش را اثری بچگانه نامیده است. در سال 1300 بود که اسم خود را عوض کرد و نام نیما را که به معنی کمان بزرگ است، برای خود انتخاب کرد. در دی ماه سال 1301 مجموعه شعر «افسانه» را سرود و شعرهایش را با نام نیما امضا کرد. از مهم‌ترین کتاب‌های نیما یوشیج می‌توان به «هفت کتاب» و «مرقد آقا» اشاره کرد.

 

نیما یوشیج در سال 1305 با عالیه جهانگیری، دختر میرزا اسماعیل شیرازی و خواهر زاده جهانگیرخان صوراسرافیل، ازدواج کرد. یک ماه پس از ازدواجش، پدرش ابراهیم نوری فوت کرد و او عملاً خانه نشین شد و به سرودن شعر در تنهایی پرداخت. پس از گذشت 16 سال از زندگی مشترک نیما و عالیه آنها در سال 1321 صاحب پسری شدند و نام او را «شراگیم» گذاشتند.

 

بیشتر بخوانید: اشعار عاشقانه و احساسی زیبای پاییز و زمستان | شعر کوتاه عاشقانه

 

**** اشعار نیما یوشیج ****

 

مرغی نهفته بر سر بام سرای ما،
مرغی دیگر نشسته به شاخ درخت کاج
می خواند این، به شورشی، گویی برای ما،
خاموشی ای ست آن یک، دودی به روی عاج.
نه چشمها گشاده از او بال از اونه وا،
سر تا بپای خشکی با جای و بی تکان.
منقارهایش آتش، پرهای او طلا،
شکل از مجسمه به نظر می نماید آن.
وین مرغ دیگر، آن که همه کارش خواندن است،
از پای تا به سر همه می لرزد او به تن.
نه رغبتش به سایه ی آن کاج ماندن است
نه طاقتش به رستن از آن جای دلشکن.
لیکن بر آن دو چون بری آرامتر نگاه
خواننده مرده ایست، نه چیز دگر جز این،
مرغی که می نماید خشکی به جایگاه
سر زنده ایست با کشش زندگی قرین.
مرغی نهفته بر سر بام سرای ما
مبهم حکایت عجبی ساز می دهد.
از ما برسته ایست، ولی در هوای ما
بر ما در این حکایت، آواز می دهد.

 

**** عکس نوشته از اشعار نیما یوشیج ****

 

اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

 

**** متن اشعار نیما یوشیج ****

خانه ام ابری ست
یکسره روی زمین ابری ست با آن.

از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد میپیچد.
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من!
آی نی زن که تو را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟

خانه ام ابری ست اما
ابر بارانش گرفته ست.
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم،
من به روی آفتابم
می برم در ساحت دریا نظاره.
و همه دنیا خراب و خرد از باد است
و به ره ، نی زن که دائم می نوازد نی ، در این دنیای ابراندود
راه خود را دارد اندر پیش

 

**** عکس نوشته اشعار نیما یوشیج ****

 

بیشتر بخوانید: اشعار زیبا و عاشقانه فصل زمستان | گلچینی از زیباترین اشعار زمستانی

 

اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

 

**** متن شعر نیما یوشیج ****

 

با مه آلوده ی این تنگ غروب

بنشسته به چه آیین و وقار

شاه کوهان گران را بنگر

سوده عاجش بر سر به نثار.

خاسته گویی از گور سیاه

مرده واری بدریده کفنی.

جغد بنشانده به دامان خاموش

با دلش حرف و نه بر لب سخنی.

لیک آنجاست که روزی شادان

آن دو دلداده نشستند به جوش

وز پس رفتن آنان دیگر

نامد آوایی از حرف به گوش.

هم در آنجاست که جنگ آوردند

تن به تن خود به سر مردانی.

لحظه ای دیگر هر چیز سیرد

قصه ی واقعه با ویرانی.

پس از آنی که بهار آمد باز

رنگ از رنگ خیالی بگسیخت.

شاه کوهان گران بر دامن

طرحی از نقشه ی بگسیخته ریخت.

ماندش از اهوی طناز که بود

یاد آهویی از هر سویی.

همچنان که نیفزود بر او

هم نکاهیدش از این ره مویی.

خنده سنگی شد و بستش بر دل

نشد از خنده ی بیهوده ستوه.

دید هر چیز و نیاورد به لب

آمد او با همه این کوهان، کوه.

شاه کوهان گران را بنگر

نقشه ی جغدش خشکیده به سنگ.

پای بر جای نه آن گونه که دوش

همچو بر رنگ فرود آمده رنگ.

 

**** عکس نوشته جدید از اشعار نیما یوشیج ****

 

اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

 

**** شعر ادبی نیما یوشیج ****

دیرگاهی است که از تو خبری
نرسیده است به من
وز هر آن دوست که می پرسمت از حال درون
ننگریده ست به من
از برای این است
شب و روز من اندر دل این باز حصاری (که به ظاهر نه چنان زندانی است)
همه با رنج و تعب می گذرد.
و شب تیره که اشباع شده است،
با فسونی که در او،
سوی ما دارد رو
و فریب بدخواه،
و فسونی که به گنده شده ی لاشه ی یک زندگی مرده چو گور
می نشاند همه را،
سوی ما بسته نگاه؛
و نگه شان بیمار
پای بوس آمده دیواری را
مانده با آن خاموش
و خیال کجشان
همچو تیری که نه بر سوی هدف،
با مجی هم آغوش!
و همه می ترسند
که تن این گنداب
نرساند ز تک آورده سیاهش به لب ایشان آب
یا گل آلوده به تن ریخته ی دیواری،
بند هر خشتش از مایه ی زخم بچه نام (آنکه برادرشان بود)
نفکند ایشان را
بیش و کم سایه به سر.
*
همه شان می ترسند
که تن گنده ی عفریت زنی
به سفیدابش روپوش دروغ،
نکشدشان در بر.

 

**** تصاویر اشعار نیما یوشیج ****

اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

 

**** متن اشعار نیما یوشیج ****

میرداماد، شنیدستم من
که چو بگزید بن خاک وطن
بر سرش آمد و از وی پرسید
ملک قبر که: «من ربک من.»
میر بگشاد دو چشم بینا
آمد از روی فضیلت به سخن:
اسطقسی ست- بدو داد جواب –
اسطقسات دگر زو متقن.
حیرت افزودش از این حرف، ملک
برد این واقعه پیش ذوالمن
که: «زبان دگر این بنده ی تو
می دهد پاسخ ما در مدفن.»
آفریننده بخندید و بگفت
تو به این بنده ی من حرف نزن
او در آن عالم هم، زنده که بود
حرف ها زد که نفهمیدم من

**** عکس نوشته اشعار نیما یوشیج ****

 

اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

 

**** دلنوشته اشعار نیما یوشیج ****

عشقی که بود محرم اسرار ما به کار
عشقی نمود و عشق دگر را گرفت پیش
بسیار مرشتاب که کار آوریده بود
برجای تیغ تیز سر را گرفت پیش
با پای خود برفت به گوری که کنده بود
راه و صراط اهل نظر را گرفت پیش
دل خواست آن …
انگاه بی مضایقه سر را گرفت پیش

 

**** عکس نوشته اشعار نیما یوشیج ****

 

اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

 

**** متن اشعار نیما یوشیج ****

بز ملا حسن مسئله گو
چو به ده از رمه می كردی رو
داشت همواره به همره پس افت
تا سوی خانه ،‌ ز بزها ، دو سه جفت
بز همسایه ،‌بز مردم ده
همه پر شیر و همه نافع و مفت
شاد ملا پی دوشیدنشان
جستی از جای و به تحسین می گفت
مرحبا بز بزك زیرك من
كه كند سود من افزون به نهفت
روزی آمد ز قصا بز گم شد
بز ملا به سوی مردم شد
جست ملا ،‌ كسل و سرگردان
همه ده ، خانه ی این خانه ی آن
زیر هر چاله و هر دهلیزی
كنج هر بیشه ،‌به هر كوهستان
دید هر چیز و بز خویش ندید
سخت آشفت و به خود عهد كنان
گفت : اگر یافتم این بد گوهر
كنمش خرد سراسر استخوان
ناگهان دید فراز كمری
بز خود را از پی بوته چری
رفت و بستش به رسن ،‌زد به عصا
بی مروت بز بی شرم و حیا
این همه آب و علف دادن من
عاقبت از توام این بود جزا
كه خورد شیر تو را مرده ده ؟
بزك افتاد و بر او داد ندا
شیر صد روز بزان دگر
شیر یك روز مرا نیست بها ؟
یا مخور حق كسی كز تو جداست
یا بخور با دگران آنچه تراست

 

**** عکس نوشته از اشعار نیما یوشیج ****

 

اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

 

****  اشعار نیما یوشیج برای پیامک ****

 

چو ابر بر کرد سر، زکوه مازندران
سیاه کرد این جهان، همه کران تا کران
زمین صلابت گرفت هوا مهابت فزود
ازبر” لاویج” کوه تا به سر” لوران”
چو دیو با هم به کین شدند از بیشه ها
پی چه اندیشه ها چه شکل های جهان
بکوفتند از نهان به نعره ی پردلان
به دستهای وزین به کوسهای گران
هول برانگیختند بهم درآویختند
ز یکدگر ریختند خون ز تن خونفشان
زهر شکسته گریخت جانوران عجب
که بودشان همچو شب در تن گیتی تکان
غریوها گشت راست، چنانکه گفتی شده است
بر سر این خاکدان، خراب یکسر جهان
ز رنجهای درون، فغان برآورد ابر
ز دیده تا ریختش سرشکهای نهان
تو گفتی آهیختند ز چاه آبی به دست
پس آنگهش ریختند به هر سوی چاهدان
رها شد از پیش کوه، هزار دریای آب
که از جهان برد تاب، ز رهنوردان توان
رود مخوان، اژدها دهان پر از نعره ها
زهر نشیبی جدا به پشت کوه کلان
باد مگو، ناله ای ز جان گیتی به در
شکسته بغض گلو، غمی کند تا بیان
مرغ نه یک نه دو تا ز موج آواره بود
بسیجها بود برکرانه ی آسمان
یکی گریزان که تن برآرد ازسیل گاه
یکی پریشان که تا رهاند از باد، جان
ز هول این معرکه، منو نگارین من
بر اسبهای چو باد چو آب گشته روان
فکنده سرها به پیش، به زیر باران و باد
که داند آن را کسی که دیده مازندران
به لای آلوده بود کلاه تا موزه ام
ز باد پیچیده بود از او همه گیسوان
نه درکف او قرار، نه در دل او شکیب
نه در سر او نشاط، نه در تن او توان
گهی ز موج پلید، گهی ز باران سخت
گهی ز آب و درخت، گهی ز باد دمان

 

**** عکس نوشته نیما یوشیج برای استوری ****

 

اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

 

**** متن اشعار نیما یوشیج ****

چند پویی به راه های عناد
چند جویی نشانه های خلاف
کمتر از تیغ نیستم لکن
خیره برنایم از درون غلاف
در میان تا نگیردم بادی
شعله آسا زبان بدارم صاف
هیچ برمایه ام زیان نکنم
که برآرم بلند سرچون کاف
به خموشانه گفتمت بنشین
سرنکوبند مار را به شکاف
شعر را گر زمن بگشت احوال
چه ترا ؟ بوریای خویش توباف
هنر من مراست زاده ، نه من
هنرم را به حرفهای گزاف
چون تو با نفس خویش برنایی
چون برآیی در این بزرگ مصاف
نه همه تیغ گشت جوهر دار
نه هر آهوی راست مشگ به ناف
مرد را دعویش نه سود کند
به عمل کار به شود نه به لاف
به قیاس از وضوح و استشهاد
یا طریق عتاب و استنکاف
لاجرم گر خلاف از ما رفت
بر سر صلح آی و رسم مصاف
ور خلاف از تو زاد یا تو از او
بر میفزای بیشتر به خلاف
سر خود گیر بر میان دو دست
دم خود را به پیش سر چون قاف
ورنه ترسم چنین که توجوشی
بر شود روغنت سوی اکناف
هم برآنگونه از میان بروی
که نیابد کست به استکشاف

 

**** عکس نوشته های زیبا از اشعار نیما یوشیج ****

 

اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

 

**** اشعار نیما یوشیج ****

از بدو نیک این جهان ، ای دوست
هر که هر چیز خواهد ، آن بهتر
من ولی گویم از ره دل خود
صحبت یار دلستان بهتر
شمع را رقص در دل محراب
همچو در جسم خسته جان بهتر
چون سحر دود در گلو بستم
کاین حکایت مرا چنان بهتر
ماندم از پای کار وانا ایست
ماندگان را صدا کنان بهتر
گشت مجلس تهی زهمسفران
غم یاران مهربان بهتر
خدمتی را که مزد مزدوری است
خدمت ما به رایگان بهتر
چون ز سر تا به پا زبان شده ام
مونسی چند همزبان بهتر
دلم از تنگی قفس بگرفت
نقش دریای بیکران بهتر

 

**** عکس نوشته اشعار نیما یوشیج ****

 

اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

 

**** اشعار غمگین نیما یوشیج ****

 

تا صبح دمان، در این شب گرم
افروخته ام چراغ. زیراک
می خواهم برکشم بجاتر
دیواری در سرای کوران
بر ساخته ام نهاده کوری
انگشت که عیبهاست با آن،
دارد به عتاب کور دیگر
پرسش که چراست این، چرا آن؟
وینگونه به خشت می نهم خشت
در خانه ی کور دیدگانی
تا از نف آفتاب فردا
بنشانمشان به سایبانی.
افروخته ام چراغ از این رو
تا صبح دمان. در این شب گرم،
می خواهم برکشم بجاتر
دیواری در سرای کوران.

 

**** عکس نوشته از اشعار غمگین نیما یوشیج ****

 

اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

 

**** اشعار نیما یوشیج ****

 

عشقی که بود محرم اسرار ما به کار

عشقی نمود و عشق دگر را گرفت پیش

بسیار مرشتاب که کار آوریده بود

برجای تیغ تیز سر را گرفت پیش

با پای خود برفت به گوری که کنده بود

راه و صراط اهل نظر را گرفت پیش

دل خواست آن …

انگاه بی مضایقه سر را گرفت پیش

 

**** عکس نوشته از اشعار نیما یوشیج ****

 

اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

 

**** شعرهای نیما یوشیج ****

 

من ندانم با که گویم شرح درد
قصه ی رنگ پریده ، خون سرد ؟

هر که با من همره و پیمانه شد
عاقبت شیدا دل و دیوانه شد

قصه ام عشاق را دلخون کند
عاقبت ، خواننده را مجنون کند

آتش عشق است و گیرد در کسی
کاو ز سوز عشق ، می سوزد بسی

قصه ای دارم من از یاران خویش
قصه ای از بخت و از دوران خویش

یاد می اید مرکز کودکی
همره من بوده همواره یکی

قصه ای دارم از این همراه خود
همره خوش ظاهر بدخواه خود

او مرا همراه بودی هر دمی
سیرها می کردم اندر عالمی

یک نگارستانم آمد در نظر
اندرو هر گونه حس و زیب و فر

هر نگاری را جمالی خاص بود
یک صفت ، یک غمزه و یک رنگ سود

هر یکی محنت زدا ،‌خاطر نواز
شیوه ی جلوه گری را کرده ساز

هر یکی با یک کرشمه ،‌یک هنر
هوش بردی و شکیبایی ز سر

هر نگاری را به دست اندر کمند
می کشیدی هر که افتادی به بند

بهر ایشان عالمی گرد آمده
محو گشته ، عاشق و حیرت زده

من که در این حلقه بودم بیقرار
عاقبت کردم نگاری اختیار

مهر او به سرشت با بنیاد من
کودکی شد محو ، بگذشت آن ز من

رفت از من طاقت و صبر و قرار
باز می جستم همیشه وصل یار

هر کجا بودم ، به هر جا می شدم
بود آن همراه دیرین در پیم

من نمی دانستم این همراه کیست
قصدش از همراهی در کار چیست ؟

بس که دیدم نیکی و یاری او
مار سازی و مددکاری او

گفتم : ای غافل بباید جست او
هر که باشد دوستار توست او

شادی تو از مدد کاری اوست
بازپرس از حال این دیرینه دوست

گفتمش : ای نازنین یار نکو
همرها ،‌تو چه کسی ؟ آخر بگو

کیستی ؟ چه نام داری ؟ گفت : عشق
گفت : چونی ؟ حال تو چون است ؟ من

گفتمش : روی تو بزداید محن

 

**** عکس های نیما یوشیج ****

 

اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

 

**** دلنوشته های نیما یوشیج ****

 

هان ای شب شوم وحشت انگیز
تا چند زنی به جانم آتش ؟

یا چشم مرا ز جای برکن
یا پرده ز روی خود فروکش
یا بازگذار تا بمیرم
کز دیدن روزگار سیرم

دیری ست که در زمانه ی دون
از دیده همیشه اشکبارم

عمری به کدورت و الم رفت
تا باقی عمر چون سپارم
نه بخت بد مراست سامان
و ای شب ،‌نه توراست هیچ پایان

چندین چه کنی مرا ستیزه
بس نیست مرا غم زمانه ؟

دل می بری و قرار از من
هر لحظه به یک ره و فسانه
بس بس که شدی تو فتنه ای سخت
سرمایه ی درد و دشمن بخت

این قصه که می کنی تو با من
زین خوبتر ایچ قصه ایچ نیست

خوبست ولیک باید از درد
نالان شد و زار زار بگریست
بشکست دلم ز بی قراری
کوتاه کن این فسانه ،‌باری

آنجا که ز شاخ گل فروریخت
آنجا که بکوفت باد بر در

و آنجا که بریخت آب مواج
تابید بر او مه منور
ای تیره شب دراز دانی
کانجا چه نهفته بد نهانی ؟

بودست دلی ز درد خونین
بودست رخی ز غم مکدر

بودست بسی سر پر امید
یاری که گرفته یار در بر
کو آنهمه بانگ و ناله ی زار
کو ناله ی عاشقان غمخوار ؟

در سایه ی آن درخت ها چیست
کز دیده ی عالمی نهان است ؟

عجز بشر است این فجایع
یا آنکه حقیقت جهان است ؟
در سیر تو طاقتم بفرسود
زین منظره چیست عاقبت سود ؟

تو چیستی ای شب غم انگیز
در جست و جوی چه کاری آخر ؟

بس وقت گذشت و تو همانطور
استاده به شکل خوف آور
تاریخچه ی گذشتگانی
یا رازگشای مردگانی؟

تو اینه دار روزگاری
یا در ره عشق پرده داری ؟

یا شدمن جان من شدستی ؟
ای شب بنه این شگفتکاری
بگذار مرا به حالت خویش
با جان فسرده و دل ریش

بگذار فرو بگیرد دم خواب
کز هر طرفی همی وزد باد

وقتی ست خوش و زمانه خاموش
مرغ سحری کشید فریاد
شد محو یکان یکان ستاره
تا چند کنم به تو نظاره ؟

بگذار بخواب اندر ایم
کز شومی گردش زمانه

یکدم کمتر به یاد آرم
و آزاد شوم ز هر فسانه
بگذار که چشم ها ببندد
کمتر به من این جهان بخندد

 

**** تصاویر نیما یوشیج ****

 

اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

 

**** اشعار نیما یوشیج برای اس ام اس ****

 

زدن یا مژه بر مویی گره ها
به ناخن آهن تفته بریدن

ز روح فاسد پیران نادان
حجاب جهل ظلمانی دریدن

به گوش کر شده مدهوش گشته
صدای پای صوری را شنیدن

به چشم کور از راهی بسی دور
به خوبی پشه ی پرنده دیدن

به جسم خود بدون پا و بی پر
به جوف صخره ی سختی پریدن

گرفتن شرزه شیری را در آغوش
میان آتش سوزان خزیدن

کشیدن قله ی الوند بر پشت
پس آنگه روی خار و خس دویدن

مرا آسان تر و خوش تر بود زان
که بار منت دونان کشیدن

 

**** عکس نوشته از متن اشعار نیما یوشیج ****

 

اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

 

**** شعرهای نیما یوشیج ****

 

افسانه : در شب تیره ، دیوانه ای کاو
دل به رنگی گریزان سپرده

در دره ی سرد و خلوت نشسته
همچو ساقه ی گیاهی فسرده
می کند داستانی غم آور

در میان بس آشفته مانده
قصه ی دانه اش هست و دامی

وز همه گفته ناگفته مانده
از دلی رفته دارد پیامی
داستان از خیالی پریشان

ای دل من ، دل من ، دل من
بینوا ، مضطرا ، قابل من

با همه خوبی و قدر و دعوی
از تو آخر چه شد حاصل من
جز سر شکی به رخساره ی غم ؟

آخر ای بینوا دل ! چه دیدی
که ره رستگاری بریدی ؟

مرغ هرزه درایی ، که بر هر
شاخی و شاخساری پریدی
تا بماندی زبون و فتاده ؟

می توانستی ای دل ، رهیدن
گر نخوردی فریب زمانه

آنچه دیدی ، ز خود دیدی و بس
هر دمی یک ره و یک بهانه
تا تو ای مست ! با من ستیزی

تا به سرمستی و غمگساری
با فسانه کنی دوستاری

عالمی دایم از وی گریزد
با تو او را بود سازگاری
مبتلایی نیابد به از تو

افسانه : مبتلایی که ماننده ی او
کس در این راه لغزان ندیده

آه! دیری است کاین قصه گویند
از بر شاخه مرغی پریده
مانده بر جای از او آشیانه

لیک این آشیان ها سراسر
بر کف بادها اندر ایند

رهروان اندر این راه هستند
کاندر این غم ، به غم می سرایند
او یکی نیز از رهروان بود

در بر این خرابه مغازه
وین بلند آسمان و ستاره

سالها با هم افسرده بودید
وز حوادث به دل پاره پاره
او تو را بوسه می زد ، تو او را

عاشق : سال ها با هم افسرده بودیم
سالها همچو واماندگی

لیک موجی که آشفته می رفت
بودش از تو به لب داستانی
می زدت لب ، در آن موج ، لبخند

افسانه : من بر آن موج آشفته دیدم
یکه تازی سراسیمه

عاشق : اما
من سوی گلعذاری رسیدم

 

**** عکس نوشته اشعار نیما یوشیج ****

اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

 

**** نوشته اشعار نیما یوشیج ****

 

شب آمد مرا وقت غریدن است
گه کار و هنگام گردیدن است

به من تنگ کرده جهان جای را
از این بیشه بیرون کشم پای را
حرام است خواب

بر آرم تن زردگون زین مغاک
بغرم بغریدنی هولناک

که ریزد ز هم کوهساران همه
بلرزد تن جویباران همه
نگردند شاد

نگویند تا شیر خوابیده است
دو چشم وی امشب نتابیده است

بترسیده است از خیال ستیز
نهاده ز هنگامه پا در گریز
نهم پای پیش

منم شیر ،‌سلطان جانوران
سر دفتر خیل جنگ آوران

که تا مادرم در زمانه بزاد
بغرید و غریدنم یاد داد
نه نالیدنم

بپا خاست ،‌برخاستم در زمن
ز جا جست ، جستم چو او نیز من

خرامید سنگین ، به دنبال او
بیاموختم از وی احوال او
خرامان شدم

برون کردم این چنگ فولاد را
که آماده ام روز بیداد را

درخشید چشم غضبناک من
گواهی بداد از دل پاک من
که تا من منم

به وحشت بر خصم ننهم قدم
نیاید مرا پشت و کوپال، خم

مرا مادر مهربان از خرد
چو می خواست بی باک بار آورد
ز خود دور ساخت
رها کرد تا یکه تازی کنم
سرافرازم و سرفرازی کنم

نبوده به هنگام طوفان و برف
به سر بر مرا بند و دیوار و سقف
بدین گونه نیز

نبوده ست هنگام حمله وری
به سر بر مرا یاوری ، مادری

دلیر اندر این سان چو تنها شدم
همه جای قهار و یکتا شدم
شدم نره شیر

مرا طعمه هر جا که اید به دست
مرا خواب آن جا که میل من است

پس آرامگاهم به هر بیشه ای
ز کید خسانم نه اندیشه ای
چه اندیشه ای ست ؟

بلرزند از روز بیداد من
بترسند از چنگ فولاد من

نه آبم نه آتش نه کوه از عتاب
که بس بدترم ز آتش و کوه و آب
کجا رفت خصم ؟

عاشق : اما
من سوی گلعذاری رسیدم

 

**** عکس های اشعار نیما یوشیج ****

 

اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

 

**** دلنوشته اشعار نیما یوشیج ****

 

گشت یکی چشمه ز سنگی جدا
غلغله زن ، چهره نما ، تیز پا

گه به دهان بر زده کف چون صدف
گاه چو تیری که رود بر هدف

گفت : درین معرکه یکتا منم
تاج سر گلبن و صحرا منم

چون بدوم ، سبزه در آغوش من
بوسه زند بر سر و بر دوش من

چون بگشایم ز سر مو ، شکن
ماه ببیند رخ خود را به من

قطره ی باران ، که در افتد به خاک
زو بدمد بس کوهر تابناک

در بر من ره چو به پایان برد
از خجلی سر به گریبان برد

ابر ، زمن حامل سرمایه شد
باغ ،‌ز من صاحب پیرایه شد

گل ، به همه رنگ و برازندگی
می کند از پرتو من زندگی

در بن این پرده ی نیلوفری
کیست کند با چو منی همسری ؟

زین نمط آن مست شده از غرور
رفت و ز مبدا چو کمی گشت دور

دید یکی بحر خروشنده ای
سهمگنی ، نادره جوشنده ای

نعره بر آورده ، فلک کرده کر
دیده سیه کرده ،‌شده زهره در

راست به مانند یکی زلزله
داده تنش بر تن ساحل یله

چشمه ی کوچک چو به آنجا رسید
وان همه هنگامه ی دریا بدید

خواست کزان ورطه قدم درکشد
خویشتن از حادثه برتر کشد

لیک چنان خیره و خاموش ماند
کز همه شیرین سخنی گوش ماند

خلق همان چشمه ی جوشنده اند
بیهوده در خویش هروشنده اند

یک دو سه حرفی به لب آموخته
خاطر بس بی گنهان سوخته

لیک اگر پرده ز خود بردرند
یک قدم از مقدم خود بگذرند

در خم هر پرده ی اسرار خویش
نکته بسنجند فزون تر ز پیش

 

**** تصاویر اشعار نیما یوشیج برای استوری ****

 

اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

 

**** متن اشعار نیما یوشیج برای اس ام اس ****

در دامن این مخوف جنگل
و این قله که سر به چرخ سوده است

اینجاست که مادر من زار
گهواره ی من نهاده بوده است
اینجاست ظهور طالع نحس

کامد طفلی زبون به دنیا
بیهوده بپرورید مادر

عشق آمد و در وی آشیان ساخت
بیچاره شد او ز پای تا سر
دل داد ندا بدو که : برخیز

اینجاست که من به ره فتادم
بودم با بره ها همآغوش

ابر و گل و کوه پیش چشمم
آوازه ی زنگ گله در گوش
با ناله ی آبها هماهنگ

اینجا همه جاست خانه ی من
جای دل پر فسانه ی من

این شوم و زبون دلم که گم کرد
از شومیش آشیانه ی من
اینجاست نشان بچگی ها

هیچم نرود ز یاد کانجا
پیره زنگی رفیق خانه

می گفت برای من همه شب
نقلی به پسند بچگانه
تا دیده ی من به خواب می رفت

خیزید می از میانه ی خواب
هر روز سپیده دم بدانگاه

که گله ی گوسفند ما بود
جنبیده ز جا فتاده بر راه
بزغاله ز پیش و بره از پی

من سر ز دواج کرده بیرون
دو دیده برابر روی صحرا

که توده شد چو پیکر کوه
حلقه زده همچو موج دریا
از پیش رمه بلند می شد

دو گوش به بانگ نای چوپان
و آن زنگ بز بزرگ گله

آواز پرندگان کوچک
و آن خوب خروسک محله
کز لانه برون همه پریدند

وز معرکه ی چنین هیاهو
من خرم و خوش ز جای جسته

فارغ زدی و ز رنج فردا
از کشمکش زمانه رسته
لب پر ز تبسم رضایت

دل پر ز خیال وقت بازی
ناگاه شنیدمی صدایی

این نعره ی بچه های ده بود
های های رفیق جان کجایی
ما منتظریم از پس در

من هیچ نخورده ، کف زننده
بر سر نه کله نه کفش بر پای

یکتای به پر سفید جامه
زنگوله به دست جسته از جای
از خانه به کوه می دویدیم

مادر می گفت : بچه آرام
می کرد پدر به من تبسم

من زلف فشانده شعر خوانان
در دامن ابر می شدم گم
دنیا چو ستاره می درخشید

 

**** عکس اشعار نیما یوشیج برای استوری ****

 

اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

 

**** دلنوشته های نیما یوشیج ****

سوی شهر آمد آن زن انگاس
سیر کردن گرفت از چپ و راست
دید ایینه ای فتاده به خاک
گفت : حقا که گوهری یکتاست
به تماشا چو برگرفت و بدید
عکس خود را ، فکند و پوزش خواست
که : ببخشید خواهرم ! به خدا
من ندانستم این گوهر ز شماست
ما همان روستازنیم درست
ساده بین ،‌ساده فهم بی کم و کاست
که در ایینه ی جهان بر ما
از همه ناشناس تر ، خود ماست

 

**** عکس نوشتهاشعار نیما یوشیج ****

 

اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

 

**** اشعار نیما یوشیج برای استوری ****

 

سود گرت هست گرانی مکن
خیره سری با دل و جانی مکن

آن گل صحرا به غمزه شکفت
صورت خود در بن خاری نهفت

صبح همی باخت به مهرش نظر
ابر همی ریخت به پایش گهر

باد ندانسته همی با شتاب
ناله زدی تا که براید ز خواب

شیفته پروانه بر او می پرید
دوستیش ز دل و جان می خرید

بلبل آشفته پی روی وی
راهی همی جست ز هر سوی وی

وان گل خودخواه خود آراسته
با همه ی حسن به پیراسته

زان همه دل بسته ی خاطر پریش
هیچ ندیدی به جز از رنگ خویش

شیفتگانش ز برون در فغان
او شده سرگرم خود اندر نهان

جای خود از ناز بفرسوده بود
لیک بسی بیره و بیهوده بود

فر و برازندگی گل تمام
بود به رخساره ی خوبش جرام

نقش به از آن رخ برتافته
سنگ به از گوهرنایافته

گل که چنین سنگدلی برگزید
عاقبت از کار ندانی چه دید

سودنکرده ز جوانی خویش
خسته ز سودای نهانی خویش

آن همه رونق به شبی در شکست
تلخی ایام به جایش نشست

از بن آن خار که بودش مقر
خوب چو پژمرد برآورد سر

دید بسی شیفته ی نغمه خوان
رقص کنان رهسپر و شادمان

از بر وی یکسره رفتند شاد
راست بماننده ی آن تندباد

خاطر گل ز آتش حسرت بسوخت
ز آن که یکی دیده بدو برندوخ

 

**** عکس نوشته از اشعار نیما یوشیج ****

 

اشعار و عکس نوشته نیما یوشیج + بیوگرافی نیما یوشیج

 

بیشتر بخوانید: ماجرای عشق شهریار چیست ؟

 

جدیدترین مطالب سایت