همانطور که خود می دانید اسم شیراز که می آید یک لبخند ملیح همه ما بر صورت خود میزنیم. یک شهر کامل و همه چی تمام از مردمان اصیل و مهربان و مهمانواز بگویم تا شاعران بزرگ و مهم در این شهر و آثار تاریخی بسیار با ارزش در این شهر زیبا وجود دارد. شهری که دیدنش از واجباب است و اگر به این شهر نرفته باشی بسیار ضرر کرده اید. حال در این مطلب به کمک مجله تالاب شعر و متن های زیبا در وصف شیراز برایتان تهیه شده است بخوانید و لذت ببرید و اگر هم مایل بودید برای استوری یا کمی از نوشته ها را برای دوستان و عزیزان خود پیامک بفرستید و آنها را دعوت کنید به حس حال و هوای شهر زیبای شیراز با شعرهای خاص و نابش.
مطلب مرتبط: آداب و رسوم استان فارس و شهر زیبای شیراز
کاروانی شکر از مصر به شیراز آید
اگر آن یار سفرکرده ما بازآید
گو تو بازآی که گر خون منت درخوردست
پیشت آیم چو کبوتر که به پرواز آید
نام و ننگ و دل و دین گو برود این مقدار
چیست تا در نظر عاشق جانباز آید
من خود این سنگ به جان میطلبیدم همه عمر
کاین قفس بشکند و مرغ به پرواز آید
اگر این داغ جگرسوز که بر جان منست
بر دل کوه نهی سنگ به آواز آید
من همان روز که روی تو بدیدم گفتم
هیچ شک نیست که از روی چنین ناز آید
هر چه در صورت عقل آید و در وهم و قیاس
آن که محبوب منست از همه ممتاز آید
گر تو بازآیی و بر ناظر سعدی بروی
هیچ غم نیست که منظور به اعزاز آید
مرا دلیست گرفتار خطهی شیراز
ز من بریده و خو کرده با تنعم و ناز
خوش ایستاده و با لعل دلبران در عشق
طرب گزیده و با جور نیکوان دمساز
گهی به کوی خرابات با مغان همدم
گهی معاشر و گه رند و گاه شاهدباز
همیشه بر در میخانه میکند مسکن
مدام بر سر میخانه میکند پرواز
به روی لاله رخانش گمانهای نکو
به زلف سرو قدانش امیدهای دراز
شده برابر چشمش همیشه گوشهنشین
مدام در خم محراب ابروئی به نماز
امیدوار چنانم که آن خجسته دیار
به فر دولت سلطان اویس بینم باز
معز دولت و دین تاجبخش ملک ستان
خدایگان جهان پادشاه بنده نواز
عبید وار هر آنکس که هست در عالم
دعای دولت او میکند به صدق و نیاز
هوای عاشقی دارم
چه شبها عاشقی یادش
من و آن یار دیوانه
تو را؛ من عاشقی خواهد
دلم دیوانگی خواهد
به زیر چتر این طاووس
صدای زندگی خواهد
دلم دور از نماز توست
شب وصلم توان توست
چه زیبا گریهها کردی
ز شوق شور مستانه
صدای خنده ی چشمت…
دل و آن نرگس شیراز
کجایی نرگس شیراز
الهام صوفی
وضف اگر خواهم بگویم من ز شهری بهترین
گویم از شیراز شهرم از همه زیباترین
شهره با شعر و شراب و بلبل و گل هست چون
برترین، رنگین ترین، عاشق ترین، خوشبوترین
فصل سرما بار خود را بر زمین دارد هنوز
کاروان گل رسد با بویهای عنبرین
زین لطافت در هوا مشکل توان گوید کسی
بر سر این شاخهها گل باشد اما آخرین
من که دورم سالها از آن دیار چون بهشت
رشکم آید هم چو دیگر غایبین بر حاضرین
شهرها را شهرداران چون نظر افکندهاند
شهر ما دارد از آنها لوحههای آفرین
راست باشد گر بگویم چون بهشتی هست شهر
بین کوه و تنگه ها الله اکبر برترین
سرو قدانی چنین زیبا کجا دیدی دگر
چشم مشکی مو سیه، در علم هم والاترین
ملک ایران شاعرانی دارد الحق بس بزرگ
سعدی و حافظ ولیکن خود ز نام آورترین
پارسی را نثر سعدی بوده حافظ تا کنون
شعر حافظ هم روان هم دلکش و هم شکرین
گوی سبقت را هنوز این شهر دارد در سخن
من که با این شعر شیرین در ردیف کمترین
جعفر تهرانی
رسید رایت منصور شاه بنده نواز
به خرمی و سعادت به خطه شیراز
جهانگشای جوانبخت شیخ ابواسحاق
خدایگان مخالف کش موافق ساز
مرا دلیست گرفتار خطه شیراز
ز من بریده و خو کرده با تنعم و ناز
خوش ایستاده و با لعل دلبران در عشق
طرب گزیده و با جور نیکوان دمساز
به خاکمال حوادث بساز زیر فلک
به آسیا نتوان گفت گرد کمتر کن
ز شعر حافظ شیراز چون بپردازی
به گوشه ای بنشین شعر صائب از بر کن
مرکب تن می چون آب روان مارا بس
صائب این آن غزل حافظ شیراز که گفت
این اشارت ز جهان گذران ما را بس
چه بود عالم ایجاد، که صحرای جنون
از دل تنگ به چشمم قفسی می آید
صائب این آن غزل حافظ شیراز که گفت
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
خنده چون کبک به آواز نمی باید کرد
خویش را طعمه شهباز نمی باید کرد
گل به زانو دهد آیینه شبنم را جای
روی پنهان ز نظرباز نمی باید کرد
گوهر راز به غماز سپردن ستم است
باده در شیشه شیراز نمی باید کرد
عرصه تنگ فلک جای پرافشانی نیست
ظلم بر شهپر پرواز نمی باید کرد
چون فلاخن به گرد خویش بگرد
هر چه بردل گران، به دور انداز
صائب از خاک پاک تبریزست
هست سعدی گر از گل شیراز
به خاک پای خم و گردش پیاله قسم
که تازیانه گلگون می، رگ سازست
ز جام حافظ شیراز مست گردیده است
کلام صائب ازان رو شراب شیرازست
آنقدر تنگدل از نقش پر و بال خودم
که مه عید بود چنگل شهباز مرا
می کند مست مرا ناله مرغان چمن
بود از نغمه رنگین می شیراز مرا
افق طالع من طلعت باباکوهی است
کو فروتابد از آن کوه سرافراز به من
بانی کلک فریدون به قطار از شیراز
بار زد قافله شکر اهواز به من
شیراز
برای من دخترکیست
با لباسی از جنس گل نرگس
لبانی از لعل
که تنها حافظ او را را می شناسد
و سعدی در وصفش مانده
سعید غلامی نیا
شیراز زیباترین نام جغرافیای ایران است
که همتایی برایش نیست
شهره شهری که تجلیگه انوار خداست
شهر شیراز، همان شهر هنرپرور ماست
حافظ اش نغمهسرا، در پس آئینه غیب
سعدی اش افصح معروف ترین فصحاست
سپیدهدم چو شود تازه از صبا شیراز
خوشا هوای مصلی و حبذا شیراز
ز شهرهای جهان شهر عشق شیراز است
بدین دلیل بود برج اولیا شیراز
ناصر بجه ای
بگذار برایت از دیارم گویم
از شهر گل نرگس
شعر و غزل حافظ
بوی خوش گل ٫ بلبل
از شهر و دیاری ناز
آری فقط از شیراز!
مطلب مرتبط: اشعار سعدی شیرازی ؛ شعرهای زیبا و کوتاه و عاشقانه از سعدی شیرازی
آن که نشنیده ست هرگز بوی عشق
گو به شیراز آی و خاک ما ببوی
آخر ای باد صبا بویی اگر می آری
سوی شیراز گذر کن که مرا یار آنجاست
مژده ای دل که نسیمی ز گلستان وصال
همره باد صبا می رسد از شیرازم
هوای عاشقی دارم
چه شبها عاشقی یادش
من و آن یار دیوانه
تو را؛ من عاشقی خواهد
دلم دیوانگی خواهد
به زیر چتر این طاووس
صدای زندگی خواهد
دلم دور از نماز توست
شب وصلم توان توست
چه زیبا گریهها کردی
ز شوق شور مستانه
صدای خنده ی چشمت
دل و آن نرگس شیراز
کجایی نرگس شیراز
الهام صوفی
شهر ما شهر گل و شعر و شعوره
شهر ما جوی آدموی پر شر و شوره
اولش دروازه قران که برم در بهشته
ییه برش سعدی و حافظ او برش رشک بهشته
ییه برش باغ قوام مچدنو مچدجولا
وسطش شاهچراغ نگین بهشته
شهر ما اگرچه ییه تکه ای از خاک زمینه
عاموای خوب نگاش کنی تکهای از خاک بهشته
سید عبدالرضا زینت بخش
خوشا شیراز و وضع بیمثالش
خداوندا نگه دار از زوالش
ز رکن آباد ما صد لوحش الله
که عمر خضر میبخشد زلالش
میان جعفرآباد و مصلا
عبیرآمیز میآید شمالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی
بجوی از مردم صاحب کمالش
که نام قند مصری برد آنجا
که شیرینان ندادند انفعالش
صبا زان لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش
گر آن شیرین پسر خونم بریزد
دلا چون شیر مادر کن حلالش
مکن از خواب بیدارم خدا را
که دارم خلوتی خوش با خیالش
چرا حافظ چو میترسیدی از هجر
نکردی شکر ایام وصالش
خوشا سپیده دمی باشد آنکه بینم باز
رسیده بر سر الله اکبر شیراز
بدیده بار دگر آن بهشت روی زمین
که بار ایمنی آرد نه جور قحط و نیاز
نه لایق ظلماتست بالله این اقلیم
که تختگاه سلیمان بدست و حضرت راز
هزار پیر و ولی بیش باشد اندر وی
که کعبه بر سر ایشان همی کند پرواز
به ذکر و فکر و عبادت به روح شیخ کبیر
به حق روزبهان و به حق پنج نماز
که گوش دار تو این شهر نیکمردان را
ز دست ظالم بد دین و کافر غماز
به حق کعبه و آن کس که کرد کعبه بنا
که دار مردم شیراز در تجمل و ناز
هر آن کسی که کند قصد قبه الاسلام
بریده باد سرش همچو زر و نقره به گاز
که سعدی از حق شیراز روز و شب می گفت
که شهرها همه بازند و شهر ما شهباز
رفتم از خطه شیراز و به جان در خطرم
وه کزین رفتن ناچار چه خونین جگرم
میروم دست زنان بر سر و پای اندر گل
زین سفر تا چه شود حال و چه آید به سرم
گاه چون بلبل شوریده درآیم به خروش
گاه چون غنچه دلتنگ گریبان بدرم
من از این شهر اگر برشکنم در شکنم
من از این کوی اگر برگذرم درگذرم
بی خود و بی دل و بی یار برون از شیراز
«میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم »
قوت دست ندارم چو عنان میگیرم
«خبر از پای ندارم که زمین می سپرم »
این چنین زار که امروز منم در غم عشق
قول ناصح نکند چاره و پند پدرم
ای عبید این سفری نیست که من میخواهم
میکشد دهر به زنجیر قضا و قدرم
مطلب مرتبط: شعرهای زیبای حافظ شیرازی درباره فصل بهار | شعر زیبا درباره بهار
لفظ نازک، حسن معنی را دو بالا می کند
شیشه شیراز می باید می شیراز را
از خود آرایی سبک پروازی از طاوس رفت
گشت رنگینی حنای بال و پر پرواز را
جبهه واکرده مفتاح زبان بسته است
صفحه آیینه طوطی را سخن پرداز کرد
هر که صائب معنی رنگین به لفظ تازه بست
باده شیراز را در شیشه شیراز کرد
بهر معنی های رنگین لفظ را پرداز کن
باده شیراز را در شیشه شیراز کن
بوی گل در غنچه سربسته ایمن از صباست
لب ببند از گفتگو، خون در دل غماز کن
شعر در مورد دختر شیرازی
ورا خواندند اردوان بزرگ
که از میش بگسست چنگال گرگ
ورا بود شیراز تا اصفهان
که داننده خواندش مرز مهان
شعر در مورد نرگس شیراز
نسیم صبح دلبر می شنیدم
دلم دیوانگی آغاز می کرد
خیال آب رکناباد می پخت
هوای خطه شیراز می کرد
آنکه نشنیدهست هرگز بوی عشق
گو به شیراز آی و خاک ما ببوی
به خاکمال حوادث بساز زیر فلک
به آسیا نتوان گفت گرد کمتر کن
ز شعر حافظ شیراز چون بپردازی
به گوشه ای بنشین شعر صائب از بر کن
واصل بحر شود خاک ز همراهی سیل
مرکب تن می چون آب روان مارا بس
صائب این آن غزل حافظ شیراز که گفت
این اشارت ز جهان گذران ما را بس
چه بود عالم ایجاد، که صحرای جنون
از دل تنگ به چشمم قفسی می آید
صائب این آن غزل حافظ شیراز که گفت
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگه دار از زوالش
ز رکن آباد ما صد لوحش الله
که عمر خضر می بخشد زلالش
آخر ای باد صبا بویی اگر میآری
سوی شیراز گذر کن که مرا یار آنجاست
ای که زیبایی پرستی، جانب شیراز آی
تا به گلزارادیبش، بین هزاران حور عین
آسمان هر روز بر این خاک تعظیم آورد
چون زیارت گاه رندان جهان را زائرین
خوشا شیراز و خاک دلستانش
نسیم دلکش و عنبرفشانش
عروس ملک ایران است شیراز
شگفتیها، ز عهد باستانش
ای قدمت تاریخ، تو را همره و آغاز
اقلیم بلند اختر ِشعر و ادب و راز!گسترده به دامان چمن، بید و صنوبر
سر بر زده سرو تو به گردون، زسر نازآوازهی تو شهرهی سرتاسر عالم
خنیا گر افسانه سرا، موطن ممتازای شعر تو را ورد زبان عالِم و عامی
صدلشکر احساس، تو را حامی و سربازدامان تو معراج ادیبانهی حافظ
تا عرش غزل، کرده خداوندی و اعجازخفته ست بدامان پر از مهر تو سعدی
بر درگه تو، خواجوی ِ کرمان ِغزل باز!ای شهر سخن پرور ِمن دیر بمانی
همواره چو بستان و گلستان ِسرافراز
شهر ما شهر گل و شعر و شعوره
شهر ما جوی آدموی پر شر و شورهاولش دروازه قران که برم در بهشته
ییه برش سعدی و حافظ او برش رشک بهشتهییه برش باغ قوام مچدنو مچدجولا
وسطش شاهچراغ نگین بهشتهشهر ما اگرچه ییه تکه ای از خاک زمینه
عاموای خوب نگاش کنی تکهای از خاک بهشته“سیدعبدالرضا زینت بخش”
شبهای شراب
شبهای آغشته به شعر
ای شبهای شیراز
ستروند باد نام کسی که نکند به نیکی یاد
از تو
ای شیراز!!
دروازهایت
قرآن میخوانند
به نام شاخه نبات
و بیدها برای مجنون
شعر میگویند
ای شیراز
فاصلهای نیست
بین من و تو
فقط یک بغل عاشقیست
یک آه…
فاصله
یک شعر مسافت…
ای شیراز
“مجتبی اصغری فرزقی (كيان)”
شهر شیراز واقعا یک شهر دیدنی و پر از فلسفه است و پر از داستان هایی که از این شهر با قدمت تاریخی می آید و این شعرهای زیبا و احساسی برای شهر زیبای شیراز گفته شده است. شهر شیراز برای خودش یک جهانی دارد و هر گوشه ایی از این شهر پر از تاریخ و اتفاقات زیبا است و مقبره های انسان های بزرگ و معروف از جمله شاعران و… امیدواریم از این گلچین شعرهای زیبا در وصف شهر دیدنی شیراز که برایتان تهیه کرده ایم خوشتان آمده باشد.