«نوبت لیلی» از جمله سریال هاي جدید شبکه نمایش خانگی بـه کارگردانی و تهیه کنندگی روح الله حجازی و تولید سال 1401 اسـت. دراین مقاله از مجله تالاب بـه سوالاتتان درباره این سریال پاسخ داده ایم.
«لیلی کـه اتفاقات شوم زمان کودکیاش را ناشی از نفرینی کهن میداند، از طریق کتابی مرموز در می یابد کـه او و خانوادهاش تا کنون در زمان و مکانهاي موازی بسیاری زیستهاند و اکنون «نوبت لیلی» اسـت تا با رمزگشایی از کتاب و یافتن تابلوی ارزشمند نیاکانش دست بـه انتخابی بزند کـه بـه تمام این زندگیهاي زیسته معنا بدهد.»
بیشتر بخوانید: جدیدترین عکس های الهام اخوان بازیگر سریال آفتاب پرست
روحالله حجازی بعد از ساخت نزدیک بـه 7 سینمایی و 5 فیلم تلویزیونی، حالا با ساختهاي جدید پا بـه عرصهي محصولات سمعی بصری گذاشته اسـت. نوبت لیلی سریالی اسـت کـه از نماوا پخش می شود. حمید فرخنژاد ــ کـه پیشتر نیز در چند فیلم با حجازی همکاری کرده بود ــ، مریلا زارعی، پردیس احمدیه، گوهر خیراندیش، راضیه منصوری، لادن مستوفی و … بازیگرانِ شناختهشدهتری هستند کـه دراین سریال بـه ایفای نقش پرداختهاند.
از همین چند نام می توان فهمید کـه اهمیتِ زنها در داستان و پیش بردن ان بیشتر از مردهاست. نوبت لیلی دارای ژانر عاشقانه، درام و رازآلود میباشد کـه فهرست تمام بازیگران سریال از قرار زیر می باشد.
مریلا زارعی
حمید فرخ نژاد
امین شعرباف
گوهر خیراندیش
پردیس احمدیه
مهران غفوریان
لادن مستوفی
مینا جعفرزاده
مسعود کرامتی
نادر فلاح
علیرضا ثانی فر
علیرضا جعفری
فرزین محدث
مهدخت مولایی
راضیه منصوری
نیوشا علیپور
خسرو احمدی
بیشتر بخوانید: عکس های جدید باران کوثری بازیگر سریال های آفتاب پرست و شبکه مخفی زنان
روحالله حجازی دارای فوق لیسانس کارگردانی سینما اسـت و از سال 1386 فعالیت خودرا آغاز نمود. وی با فیلم در بین ابرها وارد عرصه سینما شد. حجازی فعالیت سینمایی، خودرا با کارگردانی فیلم هاي کوتاه آغاز کرد. نخستین فیلم سینمایی او در بین ابرها بود. زندگی مشترک آقای محمودی و بانو، زندگی خصوصی آقا و خانم میم و مرگ ماهی، از دیگر ساخته هاي حجازی هستند.
حمید فرخ نژاد متولد 28 فروردین 1348 در آبادان بازیگر ؛ فیلمنامه نویس و کارگردان سینما و تلویزیون ایرانی اسـت. دریک خانواده کامل جنوبی به عنوان آخرین پسر بـه دنیا آمد و 6 برادر و 4 خواهر تنی و ناتنی دارد و پدر ناخدای لنج بود.
وی تحصیل کرده رشته کارگردانی تئاتر در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران اسـت. فرخ نژاد فعالیت خودرا در سینما بـه عنوان دستیار کارگردان آغاز کرد. درسال 1369 با بازی در فیلم در کوچه هاي عشق ساخته خسرو سینایی بازیگری را در سینما آغاز کرد.
حمید فرخ نژاد در دانشگاه با همسرش خانم فروزان جلیلی فر آشنا ودر نهایت با هم ازدواج کردند کـه ثمره این زندگی یک پسر بنام فرید می باشد.
مریلا زارعی متولد 25 فروردین 1353 در تهران ؛ بازیگر سینما و تلویزیون اسـت. فارغ التحصیل لیسانس مهندسی علوم صنایع غذایی از دانشگاه آزاد می باشد کـه از 21 سالگی با سریال «کارآگاه» وارد تلویزیون شد و حالا سه سیمرغ بلورین هم دارد.
در شهر تهران متولد شده اما اصالت اصفهانی «نطنز» دارد ؛ برادرش ساکن بيرون از کشور میباشد و خواهر کوچکترش ملیکا مشهور بـه خاله شادونه ؛ مجری کودک اسـت. مریلا زارعی به عنوان خواهر بزرگتر هنوز رسما ازدواج نکرده و مجرد اسـت ولی خواهر کوچک ترش ملیکا زارعی متاهل بوده و یک فرزند هم دارد.
بیشتر بخوانید: بازیگران سریال آفتاب پرست + معرفی سریال
گوهر خیراندیش بازیگر سینما و تلویزیون کشورمان اول شهریورماه سال 1333 در شیراز متولد شد. این بانوی هنرمند مدرک کارشناسی بازیگری و کارگردانی تئاتر را از دانشکده هنرهای زیبا دریافت کرد و از سال 1349 وارد دنیای هنر شد.
گوهر خیراندیش فعالیت هنری خودرا از سال 1349 و با گروه تئاتر در شیراز آغاز کرد. در همین سال بود کـه با جمشید اسماعیل خانی آشنا شد کـه این آشنایی منجر بـه ازدواج این دو گشت. گوهر خیراندیش از ان دسته هنرمندان اسـت کـه زندگی مشترکش را خیلی زود آغاز کرد ودر دوران دبیرستان بود کـه با جمشید اسماعیل خانی آشنا شد و این آشنایی منجر بـه ازدواج آن ها گردید.
بیشتر بخوانید: عکس های جدید پژمان جمشیدی بازیگر فیلم آفتاب پرست
پردیس احمدیه متولد 8 تیر 1371 در تهران ؛ بازیگر سینما و تلویزیون اسـت. فارغ التحصیل رشته نوازندگی موسیقی و ساز ایرانی می باشد کـه اتفاقی وارد بازیگری شد و حالا علاقمند بـه ایفای نقش هاي متفاوت و غیر کلیشه اي اسـت.
خیلی اتفاقی وارد دنیای بازیگری شد و از 7 سالگی با گفتن تیزر آغاز کرد ودر 15 سالگی خیلی اتفاقی حمید نعمت الله را دید و برای بازی در فیلم مقلد شیطان معرفی شد و بعد از ان اصلا بـه فکر بازیگری نبود و موسیقی را ادامه داد تا اینکه با فیلم کلاس هنرپیشگی بـه صورت جدی وارد دنیای بازیگری شد. پردیس احمدیه هنوز ازدواج نکرده و مجرد می باشد.
لادن مستوفی متولد 20 اسفند 1351 در تنکابن مازندران ؛ بازیگر اسـت. دانشجوی انصرافی دانشگاه می باشد کـه از 21 سالگی با تئاتر بروی صحنه رفت سپس با فیلم روز واقعه بـه شهرت رسید و حالا عادت بد قولی دارد. درسال 1372 وقتی 21 ساله بود با تئاتر شروع کرد تا اینکه در یکی از اجراهایش در سینما شهر قصه توسط شهرام اسدی «کارگردان» مورد توجه قرار گرفت
لادن مستوفی درسال 1372 وقتی 21 ساله بود با شهرام اسدی کارگردان فیلم روز واقعه وارد یک رابطه عاشقانه شد و با اختلاف 20 سال سن با هم ازدواج کردند.
محمد امین شعرباف هنرپیشه تازه کار و با استعداد تئاتر و تلویزیون ایرانی متولد دهه هفتاد کـه در تهران چشم بـه جهان گشوده اسـت. آقای شعرباف از دوران کودکی علاقه بسیاری بـه بازیگری داشته اسـت، او فعالیت جدی خودرا با تئاتر نمایشی آغاز نمود و سپس با چند تجربه تئاتر برای سریال پرطرفدار ” قورباغه” بـه کارگردانی و نویسندگی هومن سیدی دعوت شد.
بیشتر بخوانید: داستان و زمان پخش سریال آنتن چگونه است؟
«نوبت لیلی» داستان زندگی دختری بـه نام لیلی را روایت میکند کـه با کتاب مرموزی آشنا می شود و می فهمد کـه او بـه همراه خانوده اش در مکان ها و دوره هاي زیادی زندگی کرده اند ودر پی ان اسـت با رمزگشایی کتاب و پیدا کردن تابلوی نیاکانش و با انتخابی مناسب بـه تمام این زندگی ها معنایی بدهد اما سوالی بزرگ ذهن و فکر مخاطبان این سریال را درگیر کرده کـه آیا داستان سریال نوبت لیلی واقعیت دارد؟ در پاسخ بـه این سوال باید گفت کـه سریال «نوبت لیلی» واقعیت ندارد و تنها براساس ذهن خلاق نویسنده «مهدی شیرزاد، روح الله حجازی و سروش چیتساز» بوده کـه گویی از موضوع جهان هاي موازی ایده گرفته اسـت و داستانی جان مایه فراواقعی دارد.
پخش سریال فراواقعی «نوبت لیلی» دریک فصل 17 قسمتی 45 دقیقه اي در پلفرم نماوا بـه کارگردانی و تهیه کنندگی روح الله حجازی در فروردین سال 1401 آغاز شد. خلاصه داستان قسمت اول تا آخر ان را دراین پست از مجله تفریحی تالاب مطالعه میکنید.
روحی در خانه اش از درون گاو صندوق کاغذی را نگاه میکند و بـه داخل اتاق دیگری میرود کـه دخترش بـه داخل اتاقشان میرود و مادرش را صدا میکند، اما با پیدا نکردن او بـه سراغ وسایلی کـه مادرش داشت میدید، میرود کـه مادرش از راه میرسد.
او میگوید کـه چند ساعت دیگه عروسی شروع می شه و همایون پدرش هم باید زودتر بیدار شود. مادرش کـه میـــخواهد وسایلش را قایم کند وی را بـه دنبال نخود سیاه می فرستد کـه دختر شیطون دم دمای رفتن جیغ میکشد تا پدرش بیدار شود و میرود.
لیلی بزرگ شده اسـت ودر یک جمع کـه در نقطه مرکزی ان اسـت حرف میزند و از آرزوی بچگی هایش میگوید کـه عمیقا دوست داشته دنیا را تغییر بدهد و بدی ها را از بین ببرد و از همه ی مهم تر زنده ماندن همیشگی مادرها اسـت و آخر بـه خواسته مادرش و داستان نگارگری میرسد و ان را کـه حالا سالها ازش گذشته را بـه همراه داستان دنیا هاي موازی کـه از پدرش شنیده را برای همه ی تعریف میکند.
لیلی مقابل یک آینه ایستاده اسـت و رو بـه بچه ي دیگری میگوید کـه روزی کـه از ولایتمون رفتم همین لباس تنم بودو سیگاری روشن میکند کـه سرفه اش میگیرد و بـه سوال دختر بچه کـه می پرسد اون چیه دستش جوابی نمیدهد. دختر بچه هم مثل لیلی بر این باور اسـت کـه از یک دنیای دیگه آمده و با هم درباره گذشته ها حرف میزنند و لیلی از عشقی کـه بـه مرد دیگری در زندگی دیگرش داشته برای او حرف میزند.
زن دوباره از طریق همان راهی کـه بـه دنیای دیگری رفته بود بـه جای دیگری میرود اما ان جا را غریبه میبیند و بازهم جا بـه جا می شود تا بـه محل زندگی خودش برگردد و دستش کـه همان گونه خونریزی دارد را محکم گرفته اسـت.
لیلی همان طور ترسیده بـه بی رخ زل زده اسـت کـه او چیزی مقابلش میگیرد و لیلی با گفتن اسم بی رخ همان جا سر جایش میوفتد کـه خواهرش بـه بالای سرش میرود و او و کتاب را میبیند و بهش کمک میکند و با خودش بـه داخل خانه می برتش، ان ها فکر میکنند کـه دزد آمده و لیلی ترسیده اما لیلی برای ان ها تعریف میکند کـه بی رخ را دیده و نزدیک بوده بمیرد کـه بعدش با یک بوی خوش حالم بهتر شد و الانم…
عده اي دریک فضای سبز کـه برای همان عمارت روح انگیز اسـت، مشغول تفریح هستند و خانم مسنی مقابل یک نقاش ایستاده اسـت و خانم جوانی نقاشی اش را میکشد کـه بعد از مدتی خستگی را بهانه میکند و بـه داخل عمارت میرود. روی دیوار عمارت پوستر هاي آنتیگون کـه لیلی در ان ایفای نقش کرده اسـت، چسبیده شده اسـت. پیرمردی کـه از تمنا خاستگاری کرده اسـت در همان عمارت حضور دارد. مردی کـه عمارت را از روح انگیز خریده بود بـه پیرمرد میگوید کـه اگر دست از پا خطا کند و بـه سمت دختر همایون اتحاد برود، وی را لو میدهد تا آبرویش نیز برود.
آرش از کنار مرد میرود کـه مشخص می شود سیمبا سگ لیلی هم کنار این مرد اسـت. در گذشته مردی کـه همایون گمان میکرد خودش اسـت بـه داخل خانه رفته، بالای سر همایون چیزی مینوشد و سنگی را مقابل بینی او میگیرد و بـه داخل اتاقی کـه روح انگیز نگارگری را قایم کرده میرود و ان را بر می دارد. همایون و ان مرد با هم رو بـه رو بـه میشوند کـه اول همایون بـه سمتش حمله میکند اما بعد از ان پا بـه فرار میگذارد کـه در حیاط مرد از دستش فرار میکند و کمی ان طرف تر روی زمین میوفتد و همانجا غیب می شود.
روح انگیز با لیلی دختر کوچکش و همایون دریک رستوران بین راهی صبحانه میخورند و لیلی دلیل اینکه بـه این سفر آمده اند را می پرسد و روح انگیز میگوید کـه برای شناختن گذشته آمده ایم و باید بهش افتخار کنیم و از هفت پیکر و بهرام گور حرف میزند و برایش یکی از غزل هاي نظامی گنجوی بـه اسم لیلی و مجنون را میخواند کـه لیلی گمان میکند اسمش رو از روی این شعر انتخاب کرده اما روح انگیز بهش میگوید تورو تو رویا دیدم کـه اسمت لیلی بود برای همین اسمتو گذاشتم لیلی…
در گذشته مردی در حال کشیدن یک طرح سوسک یا سرگین غلطک با قلمی عجیب روی تن یک پسر بچه اسـت و مرد دیگری درباره قبیله سیگان حرف میزند ودر آخر میگوید این طرح موکل خورشید اسـت و روی تن هر شخصی نمیماند و نشان زندگی دوباره اسـت و تا لحظه مرگت هیچوقت پاک نمیشه و اگر بخواهی ان ها پاک کنی سند مرگ خودتو امضا کردی… بعد از تمام شدن طرح تتو، مرد بـه پسر بچه میگوید کـه او یک سیگانی اسـت و قبیله گلبادی ها دشمن ما هستند.
در گذشته همایون سر یخچال رفته اسـت و میخواهد چیزی بخورد کـه روح انگیز هم بـه آشپزخانه میرود و کنار او مینشیند و برایش گوجه خورد میکند تا همراه با غذایش بخورد. همایون سعی میکند وی را بخاطر بهم خوردن عروسی دخترا دلداری دهد اما روح انگیز میگوید کـه اگر دختر ها ازدواج نکنند بعد از ما عرضه هیچ کاری ندارند و نگرانشونم…
در حال لیلی در حیاط خانه شان روی تاب نشسته و بـه کتابش کـه گمشده فکر میکند و حسابی ناراحت اسـت.
لیلی در حال درست کردن غذا و قرص خوردن اسـت کـه پدرش میگوید برای میگرن این همه ی قرص خوردن لازم نیست، لیلی میگوید من هم مثل مامان آنوریس مغزی دارم و این قرص ها خوبم میکنند. همایون از شنیدن این حرف هاي لیلی خسته شده و بـه او میگوید مادر تو خودکشی کرد، نمرد کـه باعث می شود لیلی بـه گذشته ها پرت شود و روزی کـه مادرش مرد را بـه خاطر بیاورد.
در جهانی دیگر دختری بـه سمت پسری میرود و اسم او کـه انگیدو اسـت را صدا میکند و فانوس کوچکی کـه در دستش اسـت را تکان میدهد اما او نه جوابی میدهد و نه تکان میخورد، دختر از کنارش بلند می شود و با گفتن دوباره بهت سر میزنم، میرود. کسانی کـه چادر بـه سر دارند و رویشان سیاه اسـت، کمی ان طرف تر ایستاده اند، ساز میزنند و میخوانند. دختر بـه سمت ان ها میرود و ازشون سوال می پرسد، او میگوید کـه پسر دایی من هم توی اونجا اسـت و برای شادباش نیست، بـه خاطر لعنت پدرم بـه ان جا اسـت و میرود.
دختر سلطان در خانه همایون ودر اتاق بلقیس از جایش بلند می شود و بـه سمت دار قالی میرود و بـه وسایلی کـه ان جا اسـت، نگاه میکند. لیلی در حیاط با گوشی موبایلش حرف میزند و راه میرود، دختر سلطان هم از پشت پنجره تماشایش میکند… دختر سلطان شروع بـه دیدن وسایل قالیبافی میکند و با تعجب ان ها را نگاه میکند و کم کم بـه دیگر جا هاي خانه میرود و تمام ان جا را نگاه میکند و یک کت کرم رنگ با یقه خز را بر می دارد، میپوشد و از خانه بیرون میرود. پسری بیرون از خانه همایون مقابل او ایستاده و ازش عکس میگیرد، دختر سلطان سوار خودرو همان پسر می شود و ازش می پرسد تو از من میترسی یا نه؟
در دنیای گلبادی ها، روح انگیز با مادر شوهر دختر بزرگش حرف میزند و بابت اینکه عروسی دختر دومش را زودتر گرفته از او دلجویی میکند، ترمه خواهر بزرگ ترش تارا را در حال حرف زدن با نامزد خودش میبیند و سیلی تو صورتش میزند اما تارا بی هیچ حرفی از ان ها دور می شود و میرود.
در حال، خانم جان در اتاقش کتاب نوبت لیلی را میخواند و بـه دنبال همان مردی کـه دوستش اسـت و خانه را از روح انگیز خریده بود، میگردد. لیلی در خانه بـه دنبال پدرش میگردد و وی را صدا میکند اما هر چه صدایش میکند، وی را پیدا نمیکند و حتی موبایلش را هم توی مرکز شادی جا گذاشته اسـت.
در حال، روح انگیز بـه تصویر خودش در آب نگاه میکند و هر چند لحظه یک سنگ در آب پرتاب میکند و شروع بـه پرتاب کردن سنگ بـه شیشه اتاق تارا میکند و وی را بیرون می کشاند. روح انگیز، تارا و ترنم کـه با هم قهرن را تو آشپزخونه میبرد تا هم کار هاي مهمونی را انجام بدن هم با هم آشتی کنن و قهرشون طولانی نشه و لیلی را صدا میکند و با او راه میوفتد.
دنیای گلبادی ها، لیلی کودک با پیرمردی گلبادی حرف میزند و بهش قول میده در ازای سکوت راز گلبادی ها را بهش بگوید، پیرمرد از بهرام گور و گرد آوری کولی ها از سراسر دنیا برای رواج شادی و خوشحالی میگوید و داستان از درختی با گل هاي سفید حرف میزند کـه توسط سیگان ها گرفته شد و حرص و طمع سیگان ها ریشه طایفه گلبادی ها را از بین برد و نه سیگان ها بـه هدفشان رسیدند و نه بهرام گور بـه دختر گلبادی… روح انگیز بـه اتاق دو قلو ها رفته تا ان ها را از خواب بیدار کند کـه جسم بی جان هردو ان ها را روی تخت خواب میبیند و گریه میکند ودر آغوش می کشتشان…
در چندی پیش رومان دره اي دیگر، آرش در حال درست کردن ساز هاي سفالی اسـت و بعد از پخته شدن ان ها در کوره، ساز میزند کـه همسر بهرام گور با همان انگشتبریده شده در ان جا ظاهر شده اسـت و آرش متوجه حضور او می شود. آرش با همان لباس کارش در اتاق لیلی ظاهر شده اسـت و عکس هاي وی را تماشا میکند و یک تار مویش کـه بـه کشش وصل اسـت را برمی دارد و بـه بالا پشت بوم میرود…
فاخر در حال تمیز کردن ماشینش اسـت کـه خانم، زن بهرام گور سوار خودرو می شود تا وی را پیش دخترش ببرد خانم بـه او میگوید کـه وی را پیش دخترش ببرد و مراقب باشد کـه هیچ کار اشتباهی نکند چون دختر دست و پا داری دارد… فاخر کلی قمپز در میکند و خیال وی را آسان میکند کـه هیچ نگران چیزی نباشد و حرکت میکند…