گلچینی از اشعار زیبای مولانا در ادامه این مقاله از مجله تفریحی تالابب گزیده اشعار مولانا درباره خدا، عشق، زندگی، انسان، امیدواری و شعرهای بلند و کوتاه مولوی با مضامین شاد و غمگین و عاشقانه ارائه شده است.
یکی از بهترین و زیباترین راه ها برای ابراز علاقه در مناسب های مختلفی مانند روز عشق، استفاده از اشعار عاشقانه است و چه بهتر که این اشعار را یکی از بزگترین شاعران تاریخ ایران سروده باشد. مولانا، از شاعران مطرح زبان فارسی است که اشعار او نه تنها در ایران بلکه سر تاسر جهان مشهور هستند.
اشعار عارفانه مولانا، از جمله شاهکارهای موجود هستند و حتی می توان شعر های او در وصف عشق را عاشقانهترین سرودههای فارسی دانست.
******
در من بدمی من زنده شوم
یک جان چه بود، صد جان منی…
******
گر شاخهها دارد تری
ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری
ای جان، تو چیزی دیگری…
******
حال ما بیآن مه زیبا مپرس
آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس
زیر و بالا از رخش پرنور بین
ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس
******
از سر دل بیرون نهای بنمای رو کایینهای
چون عشق را سرفتنهای پیش تو آید فتنهها
مطالب مشابه: اشعار مولانا درباره عشق و زندگی | شعرهای زیبای مولوی درباره خداوند
******
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما
افتاده در غرقابهای تا خود که داند آشنا
گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود
******
گفتی که مستت میکنم
پر زانچه هــستت میکنم
گـــفتم چـــگونه از کجا؟
گفتی که تا گـفتی خودآ
گفتی که درمــانت دهم
بر هـــــجر پـایـانت دهم
گفتم کجا،کی خواهد این؟
گفتی صـــبوری باید این
******
ای در دل من میل و تمنا همه تو
وندر سـر من مایه سودا همه تو
هرچنـــــد به روزگار در مینگرم
امروز هـمه تویی و فردا همه تو
******
مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا
ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته
زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا
******
جان من و جهان من، روی سپید تو شدهست
عاقبتم چنین شود، مرگ من و بقای تو
از تو برآید از دلم، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو، تا که شوم فنای تو
******
من آنِ تواَم
مرا به من باز مده
******
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
******
یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد
صد جان به فدای عاشقی باد ای جان
******
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش
خون انگوری نخورده بادهشان هم خون خویش
هرکسی اندر جهان مجنون لیلایی شدند
عارفان لیلای خویش و دمبهدم مجنون خویش
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش
******
هرکه او ارزان خرد ارزان دهد
گوهری طفلی به قرصی نان دهد
غرق عشقیام که غرقست اندرین
عشق های اولین و آخرین
مجملش گفتم نکردم زان بیان
ورنه هم افهام سوزد هم زبان
******
جان من و جهان من، روی سپید تو شدهست
عاقبتم چنین شود، مرگ من و بقای تو
از تو برآید از دلم، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو، تا که شوم فنای تو
******
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی تو به سر نمی شود
******
من از عالم تو را تنها گزیدم
روا داری که من غمگین نشینم ؟!
******
صد نامه فرستادم
و صد راه نشان دادم
یا راه نمی دانی
یا نامه نمی خوانی!
******
گر بیدل و بی دستم وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم، آهسته که سرمستم
در مجلس حیرانی، جانی است مرا جانی
زان شد که تو می دانی، آهسته که سرمستم
******
پیش آی دمی جانم، زین بیش مرنجانم
ای دلبر خندانم، آهسته که سرمستم
ساقی می جانان بگذر ز گران جانان
دزدیده ز رهبانان ، آهسته که سرمستم
******
ای در دل من، میل و تمنا، همه تو!
وندر سر من، مایه سودا، همه تو!
هر چند به روزگار در مینگرم
امروز همه تویی و فردا همه تو
******
ﺍﯼ ﺩﻝ ﺍﮔﺮﺕ ﻃﺎﻗﺖ ﻏﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﻭ
ﺁﻭﺍﺭﻩٔ ﻋﺸﻖ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﮐﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﻭ
ﺍﯼ ﺟﺎﻥ ﺗﻮ ﺑﯿﺎ ﺍﮔﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪ
ﻭﺭ ﻣﯽﺗﺮﺳﯽ ﮐﺎﺭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﻭ
******
بادی که ز عشق او است در تن
ساکن نشود به رازیانه
******
ای عشق پیش هر کسی نام و لقب داری بسی
من دوش نام دیگرت کردم که درد بیدوا
******
ای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه ده
ای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصا
این باد اندر هر سری سودای دیگر میپزد
سودای آن ساقی مرا باقی همه آن شما
******
دیروز مستان را به ره بربود آن ساقی کله
امروز می در میدهد تا برکند از ما قبا
ای رشک ماه و مشتری با ما و پنهان چون پری
خوش خوش کشانم میبری آخر نگویی تا کجا
******
بشکن سبو و کوزه ای میرآب جانها
تا وا شود چو کاسه در پیش تو دهانها
بر گیجگاه ما زن ای گیجی خردها
تا وارهد به گیجی این عقل ز امتحانها
ناقوس تن شکستی ناموس عقل بشکن
******
مگذار کان مزور پیدا کند نشانها
ور جادویی نماید بندد زبان مردم
تو چون عصای موسی بگشا برو زبانها
عاشق خموش خوشتر دریا به جوش خوشتر
چون آینهست خوشتر در خامشی بیانها
******
همه را بیازمودم
ز تو خوش ترم نیامد
همه را بیازمودم
ز تو خوش ترم نیامد
******
نیست از عاشق کسی دیوانهتر
عقل از سودای او کورست و کر
******
طال ما بتنا بلاکم یا کرامی و شتنا
یا حبیب الروح این الملتقی اوحشتنا
حبذا شمس العلی من ساعه نورتنا
مرحبا بدر الدجی من لیله ادهشتنا
******
لیس نبغی غیرکم قد طال ما جربتنا
ما لنا مولا سواکم طال ما فتشتنا
یا نسیم الصبح انی عند ما بشرتنی
یا خیال الوصل روحی عند ما جمشتنا
یا فراق الشیخ شمس الدین من تبریزنا
کم تری فی وجهنا آثار ما حرشتنا
******
چند باشی عاشق صورت بگو
طالب معنی شو و معنی بجو
صورت ظاهر فنا گردد بدان
عالم معنی بماند جاودان
******
پــای استـــدلالیان چــــوبیـــن بـود
پای چـــوبین سخت بیتمکین بود
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
******
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
خواب شبم ربودهای مونس من تو بودهای
درد توام نمودهای غیر تو نیست سود من
جان من و جهان من زهره آسمان من
آتش تو نشان من در دل همچو عود من
جسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدم
هیچ نبود در بین گفت من و شنود من
******
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
مطالب مشابه: اشعار زیبای مولوی | گلچینی از بهترین شعرهای مولانا
******
من آنِ توام
مرا به من باز مده..
******
همه را بیازمودم
ز تو خوش ترم نیامد
******
رندی و چو من فاشی، بر ملت قلاشی
در پرده چرا باشی؟ آهسته که سرمستم
ای می بترم از تو من باده ترم از تو
پرجوش ترم از تو، آهسته که سرمستم
******
از باده جوشانم وز خرقه فروشانم
از یار چه پوشانم؟ آهسته که سرمستم
تا از خود ببریدم من عشق تو بگزیدم
خود را چو فنا دیدم، آهسته که سرمستم
******
عمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر
******
هرگز دل عشاق به فرمان کسی نیست
******
ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران
عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا
عشق تو کف برهم زند صد عالم دیگر کند
صد قرن نو پیدا شود بیرون ز افلاک و خلا
******
بر مرکب عشق تو دل میراند و این مرکبش
در هر قدم میبگذرد زان سوی جان فرسنگها
******
هر جا روی تو با منی ای هر دو چشم و روشنی
خواهی سوی مستیم کش خواهی ببر سوی فنا
عالم چو کوه طور دان ما همچو موسی طالبان
******
هر دم تجلی میرسد برمیشکافد کوه را
یک پاره اخضر میشود یک پاره عبهر میشود
یک پاره گوهر میشود یک پاره لعل و کهربا
ای طالب دیدار او بنگر در این کهسار او
******
بشنـو این نی چون شکــایت میکـــنـد
از جـداییــهـــا حکـــــایت مـــیکــــنـد
کــــز نیستـــان تـــا مـــــرا ببریــــدهانـد
در نفیــــــرم مــــــرد و زن نالیـــــدهانـد
سینه خواهم شرحـــه شرحـــه از فراق
******
تـــا بگـــویــم شـــرح درد اشتیـــــاق
هـــر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بـــاز جویـــد روزگــــــار وصـــل خـــویش
مــن بــــه هــــر جمعیتی نالان شـــدم
جفــت بــدحالان و خوشحالان شـــدم
******
خواهم که به عشق تو ز جان برخیزم
وز بهر تو از هردو جهان برخیزم
خورشید تو خواهم که بیاران برسد
چون ابر ز پیش تو از ان برخیزم
******
خُنُک ان دم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو
******
یا نسیمَ الصُّبحِ إنّی عندما بَشَّرتَنِی
یا خَیالَ الوَصلِ روحی عِندما جَمَّشتَنا
یا فِراقَ الشیخِ شمسِ الدّینَ مِن تَبریزنا
کَم تَری فِی وَجهِنا آثارَ ما حَرَّشتَنا
******
مولانا مولانا اغنانا اغنانا
امسینا عطشانا اصبحنا ریانا
لا تاسی لا تنسی لا تخشی طغیانا
اوطانا اوطانا من اجلک اوطانا
شرفنا آنسنا ان کنت سکرانا
یا بارق یا طارق عانقنا عریانا
******
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همینجاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
******
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید
از خواجۀ آن خانه نشانی بنمایید
یک دستۀ گل کو اگر آن باغ بدیدید
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
******
ای در دل من، میل و تمنا، همه ی تو!
وندر سر من، مایه سودا، همه ی تو!
هر چند به روزگار در مینگرم
امروز همه ی تویی و فردا همه ی تو
******
گر بيدل و بيدستم وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم ، آهسته که سرمستم
در مجلس حيراني ، جاني است مرا جاني
زان شد که تو مي داني ، آهسته که سرمستم
پيش آي دمي جانم ، زين بيش مرنجانم
اي دلبر خندانم ، آهسته که سرمستم
******
ما بر در عشق حلقه کوبان
تو قفل زده، کلید برده
******
آنچه رفت از عشق
او بر ما مپرس…
******
آنکه به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمش
گر چه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمش
دل بگداخت چون شکر بازفسرد چون جگر
باز روان شد از بصر تا به نظر بگیرمش
******
جان من و جهان من، روی سپید تو شدهست
عاقبتم چنین شود، مرگ من و بقای تو
از تو برآید از دلم، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو، تا که شوم فنای تو
ای که چه باد خوردهای ما مست گشتیم از صدا
ای باغبان ای باغبان در ما چه درپیچیدهای
گر بردهایم انگور تو تو بردهای انبان ما
******
گر زان که نهای طالب جوینده شوی با ما
ور زان که نهای مطرب گوینده شوی با ما
گر زان که تو قارونی در عشق شوی مفلس
ور زان که خداوندی هم بنده شوی با ما
******
هــر کســی از ظن خــود شــد یـار من
از درون مـن نجســت اســـرار مــن
ســـر مــن از نالـــهی مـــن دور نیست
لیـک چشم و گوش را آن نور نیست…
******
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی تو به سر نمی شود
مطالب مشابه: زندگینامه مولانا جلالالدین محمد بلخی
در پایان
جایگاهی که مولانا در ادبیات ایران دارد، ستودنی و مایه افتخار است. مراد از تهیه این مطلب، گریزی به غزلهای ماندگار و بیشتر شهرت یافته مولانا است. این اشعار مولانا با معنی و تفسیر آورده شده تا بیشتر به درک آنها کمک نماید.