بروزرسانی : 30 خرداد 1403

چند قصه کودکانه زیبا مخصوص شب

چند قصه کودکانه زیبا مخصوص شب

قصه کودکانه شب

این مجموعه تعدادی از داستان ها و قصه های کودکانه جدید، قدیمی، کوتاه، طولانی جذاب و زیبا است که به صورت رایگان در دسترس شما عزیزان قرار داده شده است. شما می توانید از این متن ها برای خواب و سرگرمی کودک خود استفاده کنید.

چند قصه زیبا و جذاب کودکانه مخصوص شب

قصه کودکانه جولیا می خواهد کمک کند

جولیا یک دختر کوچولوی بسیار مهربان و دوست داشتنی است. او دوست دارد در کارها به پدر مادر و خانواده خود کمک کند. اما هر وقت می خواهد به کسی کمک کند همه به او می گویند نه لازم نیست کاری انجام دهد.

او بسیار ناراحت است از اینکه در زمان هایی که می خواهد کمک کند تنها چیزی که می شنود نه است. زمانی که مادرش مسواک را بر می دارد جولیا از مادرش می خواهد که او خمیر دندان را بر روی مسواک بریزد. او می گوید مامان میشه من خمیر دندون رو فشار بدم. اما مامانش میگه نه جولیا تو هنوز خیلی بچه هستی.

زمانی که پدر دنبال سوئیچ موتور خود می گردد جولیا می گوید بابا من می توانم موتور تو را برانم. پدر جواب می دهد نه جولیا جانم تو هنوز خیلی بچه ای.

مرغ های عمو زمانی که دارند درون حیاط می گردند و قد قد می کنند جولیا از عمویش می پرسد عمو می شود من به مرغ ها غذا بدهم. اما عمو می گوید نه جولیای عزیز تو هنوز خیلی کوچولویی.

جولیا مادرش را درون آشپزخانه می بیند او میرود و می گوید مامان من می توانم آب را برای دم کردن چایی بجوشانم. مادرش می گوید نه جولیای من تو هنوز خیلی کوچولویی.

جولیا به سمت باغ سبزیجات

خاله اش که در نزدیکی آن هاست می دود و می گوید خاله جان من می توانم به سبزی های تو آب بدهم. اما خاله می گوید نه جولیا جانم تو هنوز خیلی کوچولویی.

جولیا یک کتاب را از روی میز برمی دارد و می گوید مامان جان میشه من برای خرسی کتاب بخوانم. مامان می گوید بله معلومه که می توانی جولیای عزیزم.

جولیا به مامانش می گوید که چرا برای برخی از کارها و کمک ها نه میشنوم اما برای برخی دیگر بله. مادر در جواب او می گوید که عزیز من تو هنوز برای انجام دادن برخی از کارها کوچولویی و زمان زیادی برای رسیدن به آن ها داری.

اما برخی از کارها هستند که از عهده تو بر می آیند و هیچگونه خطری برای تو ندارند. بهتر است که تو به انجام دادن کارهایی که مناسب سنت هستند بپردازی.

چند قصه زیبا و جذاب کودکانه مخصوص شب

داستان کودکانه یک جای خالی بامزه

تامی یک پسر بچه بسیار دوست داشتنی و شیطان می باشد. یکی از دندان های او افتاده و جای خالی بامزه ای درون دهن او به وجود آمده است. تامی دوست دارد بداند که با این جای خالی چه کند.

تامی ۶ سال سن دارد تا ۵ سالگی تمام دندان هایش سر جایش بودند. اما زمانی که ۶ ساله شد یکی از آن ها افتادند. این دندون شیطونی که از دهن او جدا شد یکی از دندان های ردیف پایین بود. تامی می توانست جای دندانش را با زبان لمس کند.

لثه تامی در هنگام زبان زدن به آن بسیار نرم بود. تامی از اینکه می توانست با زبان خود به لثه اش فشار دهد بسیار خوشش می آمد. اما بعد از مدتی دلش برای اینکه در آن قسمت دندان داشته باشد کاملاً تنگ شده بود. در یک شبی که تامی قصه ما داشت شام می خورد ناگهان متوجه شد که می تواند با جای دندان خود یک کار بسیار با نمک انجام دهد.

او یک لوبیا سبز را از درون ظرف غذایش برداشت و در جای دندانش قرار داد. مادرش با دیدن این کار او خنده اش را گرفت و گفت تامی عزیزم نگاه کن تو اکنون یک دندان لوبیا سبز داری.

قصه های جالب برای شب بخیر

برادر تامی که بنی نام داشت و خیلی قبل تر از تامی دندان هایش شروع به افتادن کرده بودند دندان لوبیا سبز نداشت. زیرا دندان های او بعد از افتادن دوباره رشد کرده بودند.

بنی به مادرش گفت که مامان منم یک دندان لوبیا سبز می خواهم. مادر بنی و تامی با دقت به دهان او نگاه کرد و گفت عزیزم تو برای دندان لوبیا سبز جایی نداری. اما برای داشتن دندان ماکارونی جا داری. دوست داری که دندان ماکارونی داشته باشی؟

بنی با همین هم راضی بود و بسیار خوشحال شد و گفت دندان ماکارونی هم می تواند بسیار جذاب باشد. مادر گفت ولی یک ماکارونی خیلی خیلی نازک. تامی فهمید که جای خالی دندانش برای ماکارونی هم جای خوبی است. تازه می تواند به جای آن دندان یک تکه هویج نیز قرار دهد.

حتی مارچوبه هم می تواند برای او دندان زیبایی باشد. او از این جای دندان برای قرار دادن پنیر نیز استفاده کرد. تازه او می تواند زبان خود را از سوراخ دندانش بیرون بیاورد.

بعد از مدتی دندان جدیدی در جای دندانی که افتاده بود بیرون آمد. تامی کمی ناراحت شد که جای خالی بامزهاش را از دست داده است. اما خوشبختانه ۱۹ تا دندان دیگر داشت که کم کم داشتن می افتادند و جای خالی دندان های دیگری درون دهان او به وجود آمده بودند.

چند قصه زیبا و جذاب کودکانه مخصوص شب

داستان کودکانه کرم ابریشمی که به دنبال کفش می گشت

کرم ابریشم کفش هایش را گم کرده بود و وقتی راه می رفت پاهایش خیلی درد می گرفتند. ابریشم به پیش آقای عنکبوت رفت و گفت آقای عنکبوت می شود یک جفت از کفش های خود را به من قرض بدهید.

اما زمانی که کفش های آقای عنکبوت را دید فهمید که برای او خیلی کوچک هستند. خانم ابریشم بدون کفش بسیار ناراحت بود.

خانم کرم ابریشم به نزد قورباغه رفت و گفت میشه قورباغه جان یک جفت از کفش های خود را به من قرض بدهید. اما دید که کفش های قورباغه خیلی بزرگ هستند.

خانم ابریشم باز هم ناراحت شد و پیش سنجاقک رفت. گفت سنجاقک جان میشه یک جفت از کفش هایت را به من قرض بدهی. اما کفش های سنجاقک باعث می شد که پاهای کرم ابریشم بخارد.

او کفشهای سنجاقک را جا گذاشت و به پیش آقای خرچنگ رفت. آقای خرچنگ تو یک جفت کفش داری که به من آن را قرض بدهی. ولی کفش های آقای خرچنگ خیلی تیز بودند و تنها به درد کندن زمین می خوردند نه به درد راه رفتن.

خانم ابریشم خانم ابریشم از اینکه تمام روز خود را به دنبال کفش گشته بود بسیار خسته بود. او رفت یک برگ بزرگ پیدا کرد آن را به دور خودش پیچید و خوابید.

خانم ابریشم بعد از بیدار شدن پیله ای برای خود درست کرد آن را به دورش پیچید و خوابید. چند روز درون پیله گذشت زمانی که خانم ابریشم از پیله بیرون آمد متوجه شد که دیگر به کفش نیازی ندارد و او تبدیل به پروانه شده و می تواند پرواز کند.

چند قصه زیبا و جذاب کودکانه مخصوص شب

قصه اژدها کوچولویی که آتش نداشت

روزی روزگاری یکی از جنگل های بسیار زیبا یک اژدهای کوچک و دوست داشتنی و شیرین زندگی میکرد. اژدها آنقدر کوچک بود که اندازه یک انگشت شست می شد. او به حدی شیرین و دوست داشتنی بود که مانند یک تکه کریستال سبز کوچک به نظر می رسید.

پولک های روی بدن اژدها مانند مروارید بودند و بسیار درخشان بودند. پشت کمر اژدها خارهای تیزی قرار داشتند که کوچک و بنفش رنگ بودند. دندان های اژدها بسیار سفید اما تیز بودند. او موجودی بسیار دوست داشتنی و بانمک بود. اسم اژدهای دوست داشتنی ما گریندل بود.

گریندل یک اژدهای خون گرم شیرین و زیبا بود که درون یک جامدادی کوچک که برای یک دختر مدرسه ای بود زندگی می کرد. شاید تاکنون اسم اژدهای خانگی را نشنیده باشید.

آدم های زیادی هستند که این اژدها ها را نمی شناسند. اما آن ها درون خانه مردم زندگی می کنند و خیلی هم زیاد هستند.

آن ها در یک ظرف میوه یا روی یک گلدان قدیمی می نشینند و در طول روز نامرئی هستند. این اژدها ها فقط زمانی از خانه هایشان بیرون می آیند که تابستان باشد و ماه شبیه سیبی باشد که آن را گاز زده باشند. اما در بقیه روزهای سال درون خانه های خود می مانند.

آن ها موجوداتی بسیار تنبل و حوصله هستند و دوست دارند مادام درون خانه های خود بخوابند. این اژدهای خانگی دوست دارند مادام در حال چرت زدن باشند و خواب های قشنگی ببینند. آن ها به شکلات و اسباب بازی ها و ستاره های طلایی بسیار علاقه دارند.

قصه های کودکانه برای اخر شب کودک

در یک شب تابستان که ماه شبیه یک سیب گاز زده بود و داشت درون آسمان می درخشید گریندل که ۹ ماه را حسابی خوابیده بود آماده بود که بیدار شود و حسابی خوش بگذراند.

گریندل دیده بود که اژدها زمانی که بزرگ می شوند می توانند با فوت کردن آتش روشن کنند. بنابراین او هم تصمیم گرفت که تمرین کند با فوت کردن آتش درست کند.

مادر گریندل اسمش فریدا بود و داشت برای خود درون یک لیوان هات چاکلت درست می کرد. مادر گریندر با یک فوت آتشی درست کرد و لیوان هات چاکلتش را کاملاً داغ کرد. گریندل با خود فکر کرد که خیلی باحال است که بتواند با آتش برای خود یک هات چاکلت داغ درست کند.

بنابراین او به کنار مادرش رفت و از او خواست که به او یاد بدهد که چگونه آتش درست کند. زمانی که به مادرش و نحوه آتش درست کردن او نگاه کرد احساس کرد که کار بسیار آسانی است.

بعد از چند دقیقه مادر گریندل بیرون رفت تا بر روی ایوان رفته و مقداری حشره بخورد. او لیوان هات چاکلتش را همان جا روی زمین گذاشت و آن را رها کرد.

چند قصه زیبا و جذاب کودکانه مخصوص شب

قصه های شیرین برای آخر شب کودک

در این لحظه تصمیم گرفت که با یک فوت امتحانی آتش درست کند و هات چاکلت باقیمانده مادرش را داغ کند. او نفس عمیقی کشید و خیلی محکم به سمت لیوان فوت کرد. اما هیچ آتشی درست نشد حتی یه دود کوچک هم از آن بلند نشد.

گریندل بارها و بارها و محکم تر این کار را انجام داد تا اینکه در نهایت یک آتش بزرگ آبی رنگ از سوراخ های دماغش بیرون آمد. ناگهان متوجه شد که ابروهایش آتش گرفتند.

خواهر بزرگتر او که مولی موکی نام داشت شروع کرد به خندیدن او کرد. او به تلاش های گریندل به صورت یواشکی از داخل گلدان نگاه می کرد.

گریندل از اینکه خواهرش او را در این حالت دیده بود بسیار خجالت زده شد و سرش را درون خانه یخچال فرو کرد تا ابروهایش خاموش شوند.

بالاخره مادر آن ها از حیاط برگشت در یخچال را باز کرد و صورت گریندل را دید بسیار متعجب شد. گفت گریندل من چرا صورتت خامه ای شده است.

قصه های کوتاه شب

اصلاً تو درون یخچال چه می کنی. او بسیار خجالت زده بود و دوست نداشت که ماجرا را برای مادرش تعریف کند. اما مولیموکی که خواهر او بود بلافاصله همه چیز را برای مامان تعریف کرد. مادر گریندل سر او را نوازش کرد و گفت از دست خواهرت ناراحت نشو.

زمانی که او می خواست اولین آتشش را درست کند از شدت فشار پرت شد و دمش درون دماغش رفت. همه بسیار خندیدند و گریندل با ناراحتی گفت که اما مامان تو چطوری آتش درست می کنی که هیچ گونه آسیبی نمی بینی.

مادر با مهربانی جواب داد که تو باید لبهایت را در این حالت بگیری و بگویی هیولا و محکم فوت کنی. به خودت اعتماد داشته باشی که می توانی این کار را به بهترین نحو انجام دهی.

گریندل این کار را انجام داد اما هیچ اتفاقی نیفتاد با ناراحتی گفت که من دیگر ناامید شدم و نمی خواهم این کار را انجام بدهم. اما مادرش به او گفت تسلیم نشو عزیز من. اگر تسلیم بشوی و تلاش نکنی هیچ وقت نمی توانی در زندگیت آتش درست کنی.

چند قصه زیبا و جذاب کودکانه مخصوص شب

قصه برای خوابیدن کودک

در این لحظه قهر کرد و گفت که نمی خواهد این حرف ها را بشنود او تصمیم گرفت تلاش نکند و سر حرفش بماند. یک مدت طولانی و بدون آتش ماند اما زمانی که ماه بزرگ و بزرگتر می شد زمانی که ماه کامل شد و گریندل به تقویم خود نگاه کرد. فهمیده که قرار است به زودی تابستان تمام شده و زمستان شروع شود.

او باید بخوابد و در خوابش خواب های خرگوش های صورتی و بستنی های شکلاتی ببیند. گریندل درون کاسه ای که میخوابید را دست کشید و فهمید که حسابی سرد است. با خودش گفت که چقدر خوب میشد کاسه ای که درون آن می خوابیدم مقداری گرمتر بود. او با خودش فکر کرد که می تواند این کاسه سرد را گرم کند و با یک فوت آتشی درست کند و کاسه را داغ کند.

در این لحظه او حسابی برای تمرین مشتاق بود و به اتاق دختر بچه ها رفت تا هیچ خطری او را تهدید نکند. تمام خانواده گریندل از اینکه انسان ها آن ها را پیدا کنند می ترسیدند. هرچه اژدها بزرگتر باشد از آدمها بیشتر می ترسد.

اما گریندل از این دختر بچه شیرین

نمی ترسید چون او هم مانند خودش کوچولو بود و بسیار بامزه و شیطان بود. زمانی که گریندل به اتاق دختر بچه رفت او خوابیده بود.

از بین عروسک های او رد شد و شروع به فوت کردن کرد. کلی صداهای خنده دار از دهانش بیرون آمد و جرقه های رنگی آتشی به وجود آمد. اما دختر بچه هیچ کدام از این صداها را نشنید.

ساعت های زیادی گذشت و گریندل قصه ما در حال تمرین کردن بود. پیشانی گریندل کاملا سرخ شده بود و لب هایش حسابی درد می کردند. در آخر او فهمید که نمی تواند یک شبه آتش درست کردن را یاد بگیرد و باید خیلی قبل تر از این ها تمرین کردن را شروع می کرد تا درون زمستان سردش نشود. گریندل باید صبر می کرد تا تابستان سال بعد وقت کافی برای تمرین داشته باشد.

بچه ها نگران نباشید با اینکه گریندل نتوانست آتش درست کند اما توانست یک جای خواب زمستانی برای خودش پیدا کند که بسیار گرم و نرم باشد. او نتوانست که درون کاسه خود بخوابد به همین دلیل به درون موهای عروسک خرسی دختر بچه رفت و خوابید. آن جا بسیار گرم و نرم بود و گریندل توانست کل زمستان را در آن جا بخوابد.

جستجو در تالاب
جدیدترین مطالب سایت