اشعار شاهنامه فردوسی | گلچینی از شعرهای حکیم ابوالقاسم فردوسی

مجموعه : شعر و ترانه
اشعار شاهنامه فردوسی | گلچینی از شعرهای حکیم ابوالقاسم فردوسی

اشعار شاهنامه فردوسی

اشعار زیبای فردوسی شاعر بزرگ ایرانی که شهرت جهانی دارد . تنها سروده‌ای که روشن شده از اوست، خود شاهنامه است. شاهنامه پرآوازه‌ترین سرودهٔ فردوسی و یکی از بزرگ‌ترین نوشته‌های ادبیات کهن پارسی است.

 

25 اردیبهشت روز بزرگداشت این شاعر بزرگ ایرانی نام گذاری شده است.

 

– زندگینامه حکیم ابوالقاسم فردوسی

ابوالقاسم فردوسی طوسی سال ۳۲۹ هجری قمری درروستای پاژ شهرستان طوس در خراسان دیده به جهان گشود. پژوهشگران سرودن شاهنامه را برپایه شاهنامه ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی میدانند. تنها سروده‌اي که روشن شده از اوست، شاهنامه است.

 

حکیم ابوالقاسم فردوسی شاهنامه را در ۳۸۴ هجری سه سال پیش از برتخت‌نشستن پادشاه محمود غزنوی، به‌اتمام برد ودر ۲۵ اسفند ۴۰۰ هجری در هفتاد و یک سالگی، تحریر دوم رابه انجام رساند.

 

سروده‌هاي‌ دیگری نیز به فردوسی منتسب شده‌اند، که بیشترشان بی‌پایه هستند. فردوسی درسال ۴۱۶ هجری قمری، در طوس خراسان از دنیا رفت.

 

شعرهای کوتاه فردوسی در مورد علم و دانش

 

توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

 

ز دانش اولین به یزدان گرای
کجا هست و باشد همیشه به جای

 

به دانش ز یزدان شناسد سپاس
خنک مرد دانا و یزدان شناس

 

دگر آن که دارد ز یزدان سپاس
بود دانشی مرد نیکی شناس

 

به دانش فزای و به یزدان گرای
که او باد جان ترا رهنمای

 

بپرسیدم از مرد نیکو سخن
کسی کو بسال و خرد بد کهن

 

که از ما به یزدان که نزدیکتر
که را نزد او راه باریکتر

 

چنین داد پاسخ که دانش گزین
چو خواهی ز پروردگار آفرین

 

به گیتی به از مردمی کار نیست
بدین با تو دانش به پیکار نیست

 

سر راستی دانش ایزیدیست
چو دانستیش زو نترسی ؛ بدیست

 


مطالب مرتبط : گلچینی از داستان های کوتاه شاهنامه (15 داستان)


 

اشعار شاهنامه فردوسی | گلچینی از شعرهای حکیم ابوالقاسم فردوسی

اشعار فردوسی درباره ایران

 

ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست منست

هنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را بکس

همه ی یک دلانند یزدان شناس
به نیکی ندارند از بد هراس

چنین گفت موبد که مرد بنام
به از زنده دشمن بر او شاد کام

اگر کشت خواهد تو را روزگار
چه نیکو تر از مرگ در کار زار

همه ی روی یکسر بجنگ آوریم
جهان بر بد اندیش تنگ آوریم

 

****

چو ایران مباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

اگر سر به سر تن به کشتن دهیم
ازآن به که کشور به دشمن دهیم

 

****

 

دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود

 

****

 

به یزدان چنین گفت کای دادگر
تو دادی مرا دانش و زور و فر

 

چو دیدار یابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بن

 

اگر چند بخشی ز گنج سخن
بر افشان که دانش نیاید به بن

 

یک بیت شعر از فردوسی

 

اگر دانشی مرد گوید سخن
تو بشنو که دانش نگردد کهن

 

به رنج اندر ار تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش سزاست

 

بیاموز و بشنو ز هر دانشی
بیابی ز هر دانشی رامشی
ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ
همه ی دانش و داد دادن بسیچ

 

 

اشعار شاهنامه فردوسی | گلچینی از شعرهای حکیم ابوالقاسم فردوسی

اشعار تک بیتی ناب فردوسی

 

میاسای از آموختن یک زمان
ز دانش میفکن دل اندر گمان

 

همیشه یکی دانشی پیش دار
ورا چون روان و تن خویش دار

 

فزون است ازآن دانش اندر جهان
که بشنود گوش آشکار و نهان

 

ابیات ناب از فردوسی درباره علم

 

کسی کو به دانش توانگر بود
ز گفتار و کردار بهتر بود

 

خرد باید و دانش و راستی
که کژی بکوبد ار کاستی

 


مطالب مرتبط : گزیده ای از اشعار فردوسی (گفتار اندر آفرینش مردم)


 

بر ما شکیبائی و دانش است
ز دانش روان هاي‌ پر از رامش است

شکبیائی از ما نشاید ستد
نه کس را ز دانش رسد نیز بد

 

نگه کن به جاییکه دانش بود
ز داننده کشور به رامش بود

 

شعر کوتاه در مورد ایران از فردوسی

 

نمانیم که این بوم ویران کنند
همی تاراج از شهر ایران کنند
نخوانند بر ما کسی آفرین
چو ویران بود بوم ایران زمین

 

بیارای دل رابه دانش که ارز
به دانش بود چو بدانی بورز

 

به دانش بود مرد را ایمنی
ببندد ز بد دست آهرمنی

 

به دانش بود بیگمان زنده مرد
خنک رنجبردار پایند مرد

 

چنین گفت داننده دهقان پیر
که دانش بود مرد را دستگیر

 

هر آن مغز کو را خرد روشنست
ز دانش به گرد تنش جوشنست

 

یک فارسی بود هشیار نام
که بر چرخ کردی به دانش لگام

 

شعر فردوسی درباره علم و خرد

 

چه ناخوش بود دوستی با کسی
که بهره ندارد ز دانش بسی

 

که بیکاری او ز بی دانشی است
به بی دانشان بر بباید گریست

 

****

 

ز دانش بود جان و دل را فروغ
نگر تا نگردی به گرد دروغ
سخنگوی چون بر گشاید سخن
بمان تا بگوید تو تندی مکن

 

گلچین اشعار فردوسی درباره ادب و سخن گفتن

 

مگو آن سخن کاندرو سود نیست
کزان آتشت بهره جز دود نیست

 

****

 

تن مرده چون مرد بی دانشست
که نادان به هر جای بی رامشست

 

که دشمن که دانا بود به ز دوست
که با دشمن و دوست دانش نکوست

 

****

 

سخن ماند از ما همی یادگار
تو با گنج دانش برابر مدار

 

****

 

سخن سنج و دینار گنجی مسنج
که بر دانشی مرد خوار است گنج

 

اشعار شاهنامه فردوسی | گلچینی از شعرهای حکیم ابوالقاسم فردوسی

 

به دانش نگر دور باش از گناه
که دانش گرامی تر از تاج و گاه

 


مطالب مرتبط : گلچینی از بهترین شعرهای حکیم ابوالقاسم فردوسی


 

هران گه که گویی که دانا شدم
به هر دانشی بر توانا شدم
چنان دان که نادان تری آن زمان
مشو بر تن خویش بر بدگمان

 

گلچینی از بهترین اشعار فردوسی

 
ﻋﺮﺏ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﺮﺍ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﺳﺖ
ﮐﺞ ﺍﻧﺪﯾﺶ ﻭ ﺑﺪ ﺧﻮﯼ ﻭ ﺍﻫﺮﯾﻤﻦ ﺍﺳﺖ
 
ﭼﻮ ﺑﺨﺖ ﻋﺮﺏ ﺑﺮ ﻋﺠﻢ ﭼﯿﺮﻩ ﮔﺸﺖ
ﻫﻤﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺗﯿﺮﻩ ﮔﺸﺖ
 
ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﮔﺮﮔﻮﻧﻪ ﺷﺪ ﺭﺳﻢ ﻭ ﺭﺍﻩ
ﺗﻮ ﮔﻮﯾﯽ ﻧﺘﺎﺑﺪ ﺩﮔﺮ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﺎﻩ
 
ﺯ ﻣﯽ ﻧﺸﺌﻪ ﻭ ﻧﻐﻤﻪ ﺍﺯ ﭼﻨﮓ ﺭﻓﺖ
ﺯ ﮔﻞ ﻋﻄﺮ ﻭ ﻣﻌﻨﯽ ﺯ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺭﻓﺖ
 
ﺍﺩﺏ ﺧﻮﺍﺭ ﮔﺸﺖ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺷﺪ ﻭﺑﺎﻝ
ﺑﻪ ﺑﺴﺘﻨﺪ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻭ ﺑﺎﻝ
 
ﺟﻬﺎﻥ ﭘﺮ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﯼ ﺍﻫﺮﯾﻤﻨﯽ
ﺯﺑﺎﻥ ﻣﻬﺮ ﻭﺭﺯﯾﺪﻩ ﻭ ﺩﻝ ﺩﺷﻤﻨﯽ
 
ﮐﻨﻮﻥ ﺑﯽ ﻏﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺣﺎﺟﺖ ﺑﻪ ﻣﯽ
ﮐﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺳﻮﺩﯼ ﺍﺯ ﺁﻭﺍﯼ ﻧﯽ
 
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺰﻡ ﺍﯾﻦ ﻫﺮﺯﻩ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﺎﻡ
ﮔﻨﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﮔﺮﺩﺵ ﺁﺭﯾﻢ ﺟﺎﻡ
 
ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﺸﮑﯿﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﮔﯿﺎﻩ
ﻫﺪﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﺏ ﺑﺎﺷﺪ ﮔﻨﺎﻩ
 
ﭼﻮ ﺑﺎ ﺗﺨﺖ ﻣﻨﺒﺮ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺷﻮﺩ
ﻫﻤﻪ ﻧﺎﻡ ﺑﻮﺑﮑﺮ ﻭ ﻋﻤﺮ ﺷﻮﺩ
 
ﺯ ﺷﯿﺮ ﺷﺘﺮ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﺳﻮﺳﻤﺎﺭ
ﻋﺮﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﺎﺭ
 
ﮐﻪ ﺗﺎﺝ ﮐﯿﺎﻧﯽ ﮐﻨﺪ ﺁﺭﺯﻭ
ﺗﻔﻮ ﺑﺮﺗﻮ ﺍﯼ ﭼﺮﺥ ﮔﺮﺩﻭﻥ ﺗﻔﻮ
 
ﺩﺭﯾﻎ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﮐﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﻮﺩ
ﮐﻨﺎﻡ ﭘﻠﻨﮕﺎﻥ ﻭ ﺷﯿﺮﺍﻥ ﺷﻮﺩ
 
 
****
 
 
دانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست منست
 
هنر نزد ایرانیان است و بــس
ندادند شـیر ژیان را بکس
 
همه ی یکدلانند یـزدان شناس
بـه نیکـی ندارنـد از بـد هـراس
 
دریغ است ایـران که ویـران شود
کنام پلنگان و شیران شـود
 
چـو ایـران نباشد تن من مـباد
دراین بوم و بر زنده یک تن مباد
 
همـه روی یکسر بجـنگ آوریـم
جــهان بر بـداندیـش تنـگ آوریم
 
همه ی سربسر تن به کشتن دهیم
بـه از آنکه کشـور به دشمن دهیم
 
چنین گفت موبد که مرد بنام
بـه از زنـده دشمـن بر او شاد کام
 
اگر کُشــت خواهــد تو را روزگــار
چــه نیکــو تر از مـرگ در کـــار زار
 
 
 

گزیده‌اي از بهترین اشعار فردوسی

 
چو زین بگذری مردم آمد پدید
شد این بندها را سراسر کلید
 
سرش راست بر شد چو سرو بلند
به گفتار خوب و خرد کاربند
 
پذیرنده هوش و رای و خرد
مر وی را دد و دام فرمان برد
 
ز راه خرد بنگری اندکی
که مردم به معنی چه باشد یکی
 
مگر مردمی خیره خوانی همی
جز این را نشانی ندانی همی
 
ترا از دو گیتی برآورده‌اند
به چندین میانجی بپرورده‌اند
 
اولین فطرت پسین شمار
تویی خویشتن رابه بازی مدار
 
شنیدم ز دانا دگرگونه زین
چه دانیم راز جهان آفرین
 
نگه کن سرانجام خودرا ببین
چو کاری بیابی ازین به گزین
 
به رنج اندر آری تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش سزاست
 
چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اندر نیاری به دام بلا
 
نگه کن بدین گنبد تیزگرد
که درمان ازویست و زویست درد
 
نه گشت زمانه بفرسایدش
نه آن رنج و تیمار بگزایدش
 
نه از جنبش آرام گیرد همی
نه چون ما تباهی پذیرد همی
 
ازو دان فزونی ازو هم شمار
بد و نیک نزدیک او آشکار
 
 

زیباترین اشعار فردوسی

 
 
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
 
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
 
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
 
ز نام و نشان و گمان برترست
نگارنده‌ي بر شده پیکرست
 
به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را
 
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه
 
سخن هر چه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد
 
خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند که بیند همی
 
ستودن نداند کس وی را چو هست
میان بندگی را ببایدت بست
 
خرد را و جان را همی سنجد اوی
در اندیشه‌ي سخته کی گنجد اوی
 
بدین آلت رای و جان و زبان
ستود آفریننده را کی توان
 
به هستیش باید که خستو شوی
ز گفتار بی‌کار یکسو شوی
 
پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش کردن نگاه
 
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
 
از این پرده برتر سخن‌گاه نیست
ز هستی مر اندیشه را راه نیست
 
اشعار شاهنامه فردوسی | گلچینی از شعرهای حکیم ابوالقاسم فردوسی 
 

اشعار زیبای فردوسی

 
ازآن پس که بسیار بردیم رنج
به رنج اندرون گرد کردیم گنج
 
شما را همان رنج پیشست و ناز
زمانی نشیب و زمانی فراز
 
چنین است کردار گردان سپهر
گهی درد پیش آرَدَت ؛ گاه مهر
 
گهی بخت گردد چو اسپی شموس
به نُعم اندرون زُفتی آردت و بؤس
 
بدان اي پسر کاین سرای فریب
ندارد ترا شادمان بی‌نهیب
 
نگهدار تن باش و آن خرد
چو خواهی که روزت به بد نگذرد
 
بدان کوش تا دور باشی ز خشم
به مردی به خواب از گنهکار چشم
 
چو خشم آوری هم پشیمان شوی
به عذر نگهبان درمان شوی
 
به فردا ممان کار امروز را
بر تخت منشان بدآموز را
 
مجوی از دل عامیان راستی
که از جست‌ و جو آیدت کاستی
 
وزیشان ترا گر بد آید خبر
تو مشنو ز بدگوی و انده مخور
 
نه خسروپرست و نه یزدان‌پرست
اگر پای گیری سر آید به دست
 
بترس از بد مردم بدنهان
که بر بدنهان تنگ گردد جهان
 
سخن هیچ مگشای با رازدار
که وی را بود نیز انباز و یار
 
سخن بشنو و بهترین یادگیر
نگر تا کدام آیدت دلپذیر
 
سخن پیش فرهنگیان سخته گوی
گه می نوازنده و تازه‌روی
 
مکن خوار خواهنده درویش را
بر تخت منشان بداندیش را
 
هرانکس که عذر کند بر گناه
تو بپذیر و کین گذشته مخواه
 
همه ی داده ده باش و پروردگار
خنک مرد بخشنده و بردبار
 
چو دشمن بترسد شود چاپلوس
تو لشکر بیارای و بربند کوس
 
به جنگ آنگهی شو که دشمن ز جنگ
بپرهیزد و سست گردد به ننگ
 
وگر آشتی جوید و راستی
نبینی به دلش اندرون کاستی
 
ازو باژ بستان و کینه مجوی
چنین دار نزدیک او آب‌روی
 
چو بخشنده باشی گرامی شوی
ز دانایی و داد نامی شوی
 
تو پند پدر همچنین یاددار
به نیکی گرای و بدی باد دار
 
همی خواهم از کردگار جهان
شناسندهٔ آشکار و نهان
 
که باشد ز هر بد نگهدارتان
همه ی نیک نامی بود یارتان
 
ز یزدان و از ما بر آن کس سلام
که تارش خرد باشد و داد پود
 
نیارد شکست اندرین عهد من
نکوشد که حنظل کند شهد من
 
بیا تا همه ی دست نیکی بریم
جهان جهان رابه بد نسپرسم
 
 
 
****
 
 
گر ایوان ما سر به کیوان برست
ازان بهرهٔ ما یکی چادرست
 
چو پوشند بر روی ما خون و خاک
همه ی جای بیمست و تیمار و باک
 
بیابان و آن مرد با تیز داس
کجا خشک و تر زو دل اندر هراس
 
تر و خشک یکسان همی بدرود
وگر لابه سازی سخن نشنود
 
دروگر زمانست و ما چون گیا
همانش نبیره همانش نیا
 
به پیر و جوان یک به یک ننگرد
شکاری که پیش آیدش بشکرد
 
جهان را چنینست ساز و نهاد
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
 
ازین در درآید بدان بگذرد
زمانه برو دم همی بشمرد
 
چو زال این سخنها بکرد آشکار
ازو شادمان شد دل شهریار
 
ز مادر همه ی مرگ را زاده‌ایم
برینیم و گردن ورا داده‌ایم
 
 
 
 
چو شاه اندر آمد چنان جای دید
پرستنده هر جای برپای دید
 
چنین گفت کای دادگر یک خدای
به خوبی توی بنده را رهنمای
 
مبادا جز از داد آیین من
مباد آز و گردنکشی دین من
 
همه ی کار و کردار من داد باد
دل زیردستان به ما شاد باد
 
گر افزون شود دانش و داد من
پس از مرگ روشن بود یاد من
 
همه ی زیردستان چو گوهرفروش
بمانند با نالهٔ چنگ و نوش
 
 

****

 

بیا تا همه ی دست نیکی بریم
جهان جهان رابه بد نسپرسم

 

نباشد همه ی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار
همان گنجِ دینار و کاخ بلند
نخواهد بُدَن مر تو را سودمند
سخن ماند از تو همی یادگار
سخن را چنین خوارمایه مدار

 

جز وی را مخوان کردگار جهان
شناسنده آشکار و نهان

ازو بر روان محمد سلام
بیارانش بر هریکی برفزود

سر انجمن بد ز یاران علی
که خوانند وی را علی ولی

همه ی پاک بودند و پرهیزگار
سخن هایشان برگذشت از شمار

کنون بر سخن ها فزایش کنیم
جهان‌ آفرین را ستایش کنیم

 

به یزدان هر آن‌کس که شد ناسپاس
به دلش اندر آید ز هر سو هراس

 

بسی رنج بردم دراین سال سی
عجم زنده کردم بدین فارسی
نمیرم از این پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام

 

اشعار زیبای فردوسی در مورد مرگ

 

جهان یادگار است و ما رفتنی
به گیتی نماند بجز گفتنی
به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست

 

اشعار شاهنامه فردوسی | گلچینی از شعرهای حکیم ابوالقاسم فردوسی

بهترین تک بیتی فردوسی درباره خد

 
 

به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای

 

مبارزه با هوای نفس و شهوت رانی

اگر بر خرد چیره گردد هوا
نیابد ز چنگ هوا، کس رها
خردمند کآرد هوا رابه زیر
بود داستانش چو شیر دلیر

 

مبارزه با حرص و آز

بخور آن چه داری و بیشی مجوی
که از آز کاهد همی آبروی

 

راست گویی و پرهیز از دروغ

به گیتی به از راستی پیشه نیست
ز کژی تبر هیچ اندیشه نیست
چو با راستی باشی و مردمی
نبینی بجز خوبی و خرّمی

 

تلاش و کوشش

شعر کوتاه فردوسی درباره کار و تلاش

به رنج اندر است اي خردمند گنج
نیابد کسی گنج نابرده رنج

 

بی آزاری

اشعار شاهنامه فردوسی

به نزد کهان و به نزد مهان
به اذيت موری نیرزد جهان

 

نیکی و احسان

مکن بد که بینی به فرجام بد
ز بد گردد اندر جهان نام بد
نگر تا چه کاری، همان بدروی
سخن هرچه گویی همان بشنوی
تو تا زنده اي سوی نیکی گرای
مگر کام یابی به دیگر سرای

 

بردباری و پرهیز از غرور

سر مردمی بردباری بود
سبک سر همیشه به خواری بود

جدیدترین مطالب سایت