سعدی بزرگ شاعر معروف ایرانی که در جهان هم از او به نیکی یاد می کنند او در قرن هفتم زندگی می کرده است و فردی بسیار استعداد بوده است و شعرهای زیادی از سعدی بزرگ وجود دارد که هر بیتش پر از معناهای خوب و زیبایی است و همین باعث شهرت وی شده است. او برای دانش خود بسیار زحمت کشید و در نوجوانی برای تحصیل به بغداد سفر کرد. و بعد هم به چند کشور دیگر هم سفر کرد تا تحصیلات خود را کامل تر کند در رشته فقه و ادب و کلام ، سپس به شیراز بازگشت در این مطلب مجله تالاب قصد دارد از گلچینی از شعرهای بینظیر سعدی بزرگ را برای شما عزیزان به اشتراک بگذارد حتما بخوانید و از تک تک بیت ها لذت ببرید.
ﻫﺰﺍﺭ ﺟﻬﺪ ﺑﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺳﺮ ﻋﺸﻖ ﺑﭙﻮﺷﻢ
ﻧﺒﻮﺩ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺁﺗﺶ ﻣﯿﺴﺮﻡ ﮐﻪ ﻧﺠﻮﺷﻢ
***
به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم
برو ای طبیبم از سر،که دوا نمیپذیرم
***
ﮔﻔﺘﯽ ﻧﻈﺮ ﺧﻄﺎﺳﺖ، ﺗﻮ ﺩﻝ ﻣﯽﺑﺮﯼ ﺭﻭﺍﺳﺖ؟!
ﺧﻮﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺟﺮﻡ ﻭ ﺧﻠﻖ ﮔﻨﻬﮑﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﯽ
مطلب مرتبط: اشعار سعدی شیرازی ؛ شعرهای زیبا و کوتاه و عاشقانه از سعدی شیرازی
خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید:
آمدی، وه که چه مشتاق و پریشان بودم
***
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
***
سخن عشق تو بی آنکه برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
***
آنچه در غیبتت، ای دوست به من میگذرد
نتوانم که حکایت کنم، الّا به حضور
***
ﻫﺰﺍﺭ ﺟﻬﺪ ﺑﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺳﺮ ﻋﺸﻖ ﺑﭙﻮﺷﻢ
ﻧﺒﻮﺩ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺁﺗﺶ ﻣﯿﺴﺮﻡ ﮐﻪ ﻧﺠﻮﺷﻢ
برای خواندن شعرهای بیشتر از سعدی شیرازی میتوانید به بهترین اشعار زیبا و آموزنده سعدی سر بزنید.
به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم
برو ای طبیبم از سر،که دوا نمیپذیرم
***
ﮔﻔﺘﯽ ﻧﻈﺮ ﺧﻄﺎﺳﺖ، ﺗﻮ ﺩﻝ ﻣﯽﺑﺮﯼ ﺭﻭﺍﺳﺖ؟!
ﺧﻮﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺟﺮﻡ ﻭ ﺧﻠﻖ ﮔﻨﻬﮑﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﯽ
***
خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید:
آمدی، وه که چه مشتاق و پریشان بودم
***
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
***
سخن عشق تو بی آنکه برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
***
آنچه در غیبتت، ای دوست به من میگذرد
نتوانم که حکایت کنم، الّا به حضور
***
دردی از حسرت دیدار “تو” دارم که طبیب
عاجز آمد؛ که مرا چاره درمان تو نیست!
***
هر که سودای تو دارد، چه غم از هر دو جهانش
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش
برای خواندن زندگینامه این شاعر بزرگ به قسمت
زندگینامه سعدی شیرازی بزرگ مراجعه نمایید
ما در این قسمت اطلاعاتی جالب در مورد زندگی ایشان قرار داده ایم.
امید وصل تو جانم به رقص می آرد
چو باد صبح که در گردش آورد ریحان
***
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم؟
که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان
***
بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در
الا شهید عشق به تیر از کمان دوست
***
تو فارغی و عشقت بازیچه مینماید
تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی
***
ﺭﻭﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﯽﻧﻬﻢ ﮔﺮ ﺗﻮ ﻫﻼﮎ ﻣﯽﮐﻨﯽ
ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺑﻨﺪ ﻣﯽﺩﻫﻢ ﮔﺮ ﺗﻮ ﺍﺳﯿﺮ ﻣﯽﺑﺮﯼ
برای خواندن اشعار کوتاه
و عاشقانه از سعدی به قسمت
مراجعه نمایید.
با جوانی سر خوش است این پیر بی تدبیر را
جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را
روز بازار جوانی پنج روزی بیش نیست
نقد را باش اي پسر کآفت بود تأخیر را
اي که گفتی دیده از دیدار بت رویان بدوز
هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را
زهد پیدا کفر پنهان بود چندین روزگار
پرده از سر برگرفتیم آن همه ی تزویر را
سعدیا در پای جانان گر به خدمت سر نهی
همان گونه عذرت بباید خواستن تقصیر را
***
آیین برادری و شرط یاری
آن نیست که عیب من هنر پنداری
آنست که گر خلاف شایسته روم
از غایت دوستیم دشمن داری
“اشعار سعدی“
***
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمی شود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
***
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند
سروران بر در سودای تو خاک قدمند
***
روا بود همه خوبان آفرینش را
که پیش صاحب ما دست برکمر گیرند
قمر مقابله با روی او نیارد کرد
وگر کند همه کس عیب بر قمر گیرند
***
پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را
الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را
قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد
سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه ی نعمت فردوس شما را
گر سرم میرود از عهد تو سر بازنپیچم
تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را
***
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه ی شب انتظار صبح رویی میرود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را
وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او
تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را
گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم
جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را
“سعدی“
***
اي مهر تو در دلها وی مهر تو بر لبها
وی شور تو در سرها وی سر تو در جانها
تا عهد تو دربستم عهد همه ی بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه ی پیمانها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستانها
آن راکه چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه ی درمانها
“اشعار سعدی”
***
هر ساعتم اندرون بجوشد خون را
واگاهی نیست مردم بیرون را
الا مگر آنکه روی لیلی دیدست
داند که چه درد میکشد مجنون را؟
***
ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم
وز رستنی نبینی بر گور من گیاهی
***
سعدیا عمر عزیز است به غفلت مگذار
وقت فرصت نشود فوت مگر نادان را
***
ناامید از در رحمت به کجا شاید رفت
یا رب از هر چه خطا رفت هزار استغفار
***
درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم
روم آنجا که مرا محرم اسرار آنجاست
***
زنهار از این امید درازت که در دل است
هیهات از این خیال محالت که در سر است
***
آنچه در غیبتت، ای دوست به من میگذرد
نتوانم که حکایت کنم، الّا به حضور
***
عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرود
هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد
***
خوش است عمر، دریغا که جاودانی نیست
پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست
***
من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی
***
تنهایی ام کم از غم دلتنگی تو نیست
من هرچه بی قرارترم، بی صداترم
***
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
***
به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز
وگرنه سیل چو بگرفت، سد نشاید بست
***
در خفیه همی نالم وین طرفه که در عالم
عشاق نمی خسبند از ناله پنهانم
***
دگر به دست نیاید چو من وفاداری
که ترک می ندهم عهد بی وفایی را
***
تو ز ما فارغ و ما از تو پریشان تا چند
خار در پای گل از دور به حسرت دیدن
***
برای خواندن غزلیات سعدی
به قسمت اشعار و غزلیات سعدی شیرازی
مراجعه فرمایید.
تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی
می گفتمت که جانی دیگر دریغم آید
***
شب های بی توام شب گور است در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشر است
***
زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزم
بیابان است و تاریکی بیا ای قرص مهتابم
***
ذوقي چنان ندارد بي دوست زندگانی
دودم به سر بر آمد زين آتش نهانی
***
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا
شربتی تلختر از سم فراقت باید
تا کند لذت وصل تو فراموش مرا
هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین
روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا
بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند
به دهان تو که سم آید ازآن نوش مرا
سعدی اندر کف جلاد غمت می گوید
بندهام بنده به کشتن ده و مفروش مرا
***
تو را حکایت ما مختصر به گوش آید
که حال تشنه نمی داني اي گل سیراب
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب
دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهل است
که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب
***
من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
***
دوست دارم که بپوشی رخ هم چون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل ز برت
جای خندهست سخن گفتن شیرین پیشت
کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت
راه آه سحر از شوق نمییارم داد
تا نباید که بشوراند خواب سحرت
“اشعار سعدی“
***
مطلب مرتبط: شعرهایی از جنس آرامش از سعدی + شعرهای زیبا و احساسی سعدی
علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد
دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست
به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز
وگرنه سیل چو بگرفت،سد نشایدبست
***
کهن شود همه ی کس رابه روزگار ارادت
مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت
گرم جواز نباشد به پیشگاه قبولت
کجا روم که نمیرم بر آستان پرستش
مرا به روز قیامت مگر حساب نباشد
که هجر و وصل تو دیدم چه جای موت و اعادت
شنیدمت که نظر می کني به حال ضعیفان
تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت
“اشعار سعدی“
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است
***
چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت، که گر روزی
برآید از دلم آهی، بسوزد هفت دریا را
***
در دام تو محبوسم، در دست تو مغلوبم
وز ذوق تو مدهوشم، در وصف تو حیرانم
***
خوش است عمر، دریغا که جاودانی نیست
پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست
***
چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
***
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی
***
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
***
پیری و جوانی پیهم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
***
برای خواندن حکایت های شیرین میتوانید به قسمت حکایت های شیرین سعدی مراجعه نمایید.
قدر این شاعران بزرگ سرزمین خود را بدانیم و از شعرهای زیبای آنها بهره ببریم و به فرزندان خود از زندگینامه ای افراد بزرگ مانند سعدی و دیگر شاعران بزرگ بگوییم و آنها را با شعرهای عالی و پرمعنای این شعران آشنا کنیم. سعدی بزرگ برای ادبیات و شعر بسیار زحمت کشید و او بسیار توانست با شعرهایش ادبیات فارسی را تکان دهد به خاطر دانش و سواد و شعرهایش باعث شهرت و محبوبیت جهانی اش شود یاد و خاطره این شاعر بزرگ سعدی بخیر باشد. در این مطلب جمع آوری کردیم گلچینی از شعرهای غمگین و احساسی و پرمفهوم سعدی بزرگ برای شما گذاشته ایم و همچنین عکس نوشته هایی زیبا برای پروفایل یا استوری بسیار مناسب است هم در این مطلب گذاشته شده است.