اشعار زیبا و خواندنی سعدی شیرازی (20)

مجموعه : شعر و ترانه
اشعار زیبا و خواندنی سعدی شیرازی (20)

اشعار زیبا و خواندنی سعدی شیرازی

پرآوازه ترین شاعر ایرانی سعدی شیرازی با شعرهای زیبا و پر از عشق تقدیم شـما کاربران سایت تالاب:

 

دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را

تا بـه هر نوعی کـه باشد بگذرانم روز را

 

شب همه ی شب انتظار صبح رویی می رود

کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را

 

وه کـه گر من بازبینم چهر مهرافزای او

تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را

 

گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم

جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را

 

کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست

بر زمستان صبر باید طالب نوروز را

 

عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند

این کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را

 

عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتیست

کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را

 

دیگری را در کمند آور کـه ما خود بنده‌ایم

ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را

 

سعدیا دی رفت و فردا همان‌ گونه موجود نیست

در بین این و ان فرصت شمار امروز را

 

اشعار زیبا و خواندنی سعدی شیرازی (20)

اشعار زیبای سعدی شیرازی

 

صبر کن اي دل کـه صبر سیرت اهل صفاست

 چارهٔ عشق احتمال شرط محبت وفاست

 

مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست

گر بزند حاکم اسـت ور بنوازد رواست

 

گر چه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست

ور چه براند هنوز روی امید از قفاست

 

برق یمانی بجست باد بهاری بخاست

طاقت مجنون برفت خیمهٔ لیلی کجاست

 

غفلت از ایام عشق پیش محقق خطاست

اول صبح اسـت خیز کآخر دنیا فناست

 

صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست

یک دمه دیدار دوست هردو جهانش بهاست

 

درد دل دوستان گر تو پسندی رواست

هر چه مراد شماست غایت مقصود ماست

 

بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست

گر تو قدم می‌نهی تا بنهم چشم راست

 

از در خویشم مران کاین نه طریق وفاست

در همه ی شهری غریب در همه ی ملکی گداست

 

با همه ی جرمم امید با همه ی خوفم رجاست

گر درم ما مس اسـت لطف شـما کیمیاست

 

سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست

هر کـه دل دوست جست مصلحت خود نخواست

 

 

اشعار زیبا و خواندنی سعدی شیرازی (20)

 

تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا

سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا

 

نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر

تا بـه خاطر بود ان زلف و بناگوش مرا

 

شربتی تلختر از زهر فراقت باید

تا کند لذت وصل تو فراموش مرا

 

هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین

روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا

 

بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند

بـه دهان تو کـه زهر آید از آن نوش مرا

 

سعدی اندر کف جلاد غمت می‌گوید

بنده‌ام بنده بـه کشتن ده و مفروش مرا

 

اشعار زیبا و خواندنی سعدی شیرازی (20)

 سعدی شیرازی

 

روی تو خوش مي نماید آینه ما

کآینه پاکیزه اسـت و روی تو زیبا

 

چون می روشن در آبگینه صافی

خوی جمیل از جمال روی تو پیدا

 

هر کـه دمی با تو بود یا قدمی رفت

از تو نباشد بـه هیچ روی شکیبا

 

صید بیابان سر از کمند بپیچد

ما همه ی پیچیده در کمند تو عمدا

 

طایر مسکین کـه مهر بست بـه جایی

گر بکشندش نمی رود بـه دگر جا

 

غیرتم آید شکایت از تو بـه هر کس

درد احبا نمیبرم بـه اطبا

 

برخی جانت شوم کـه شمع افق را

پیش بمیرد چراغدان ثریا

 

گر تو شکرخنده آستین نفشانی

هر مگسی طوطیی شوند شکرخا

 

لعبت شیرین اگر ترش ننشیند

مدعیانش طمع کنند بـه حلوا

 

مرد تماشای باغ حسن تو سعدیست

دست فرومایگان برند بـه یغما

 

اشعار زیبا و خواندنی سعدی شیرازی (20)

اشعار زیبا و خواندنی سعدی شیرازی

 

چه فتنه بود کـه حسن تو در جهان انداخت

کـه یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت

 

بلای غمزه نامهربان خون خوارت

چه خون کـه در دل یاران مهربان انداخت

 

ز عقل و عافیت ان روز بر کران ماندم

کـه روزگار حدیث تو در بین انداخت

 

نه باغ ماند و نه بستان کـه سرو قامت تو

برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت

 

تو دوستی کن و از دیده مفکنم زنهار

کـه دشمنم ز برای تو در زبان انداخت

 

بـه چشم‌هاي‌ تو کان چشم کز تو برگیرند

دریغ باشد بر ماه آسمان انداخت

 

همین حکایت روزی بـه دوستان برسد

کـه سعدی از پی جانان برفت و جان انداخت

 

 

مراد ما نصیحت بودو گفتیم
حوالت با خدا کردیم و رفتیم

Okunuşu: [Murâd-i mâ nasihat bûd ve goftîm
Havâlet bâ Hodâ kerdîm ve reftîm]

Tercüme: Arzumuz nasihatti ve ettik
Allah’a havale ettik ve gittik

 

جدیدترین مطالب سایت