نـام مـرا حبیب نهاده است مادرم
پرورده بـا محبت آل پیمبرم
بیدوست بر نیاورم از سینه یک نفس
گـردد هزار بـار گر از تن جدا سرم
در آستان خویش غبارم کن ای حسین!
بنشان به روی خاک، قدمهای اکبرم
بـا زخم سینه، ناز شهادت کشیدهام
شاید که وقت مرگ بگیری تو در برم
مقتل بهشت و زخم بدن، بوستانِ گل
حوریه مرگ و خون گلو آب کوثرم
بـا آنکه پیرمردم و سنم بــود فزون
انگار کــن فـداییِ ششماهه اصغـرم
مثل دو چوب خشک مجسم بوَد مدام
لبهای خشک کـودک تـو در برابرم
مـن زنـده باشم و پسر فاطمه غریب
ای کـاش از نخست نـمي زاد مــادرم
بـر سنگ قبـر مـن بنویسید دوستان
مـن جـاننثـار یوسف زهرای اطهرم
«میثم» تو یاد میکنی از من به نظم خویش
مـن نیـز دستگیر تـو در روز محشرم
شاعر : حاج غلامرضا سازگار
نوحه ی حضرت حبیب بن مظاهر
در عشق بازی از طفولیت نجیب است
یار غریبی های مولای غریب است
یک بار هم در کودکی جان داده بهرش
او زنده با انفاس یار و بوی سیب است
این پیر میدان دار مستان در حقیقت
بیمار عشق است و حسین او را طبیب است
او مزۀ مردن برایش را چشیده
حالا چنین بر کنج میدان بی شکیب است
موی سفیدش تشنۀ خون است آری
او دومین تصویر از شیب الخضیب است
پیر است اما شیر، پیرش هم شجاع است
این عاشق دلداه عنوانش حبیب است
در کوی رندان پیش افتاده است در عشق
در سر هوای یاری خدالتریب است
از بین زوار حریم شاه او هم
از این شکوه عشق بازی با نصیب است
محمدرضا علی پور