به من زنگ نزن
به دیدنم بیا
این تلفن لعنتی
دکمهی آغوش ندارد
گُلِ محمدیِ من
مَپرس حالِ مرا؛
به غم دُچار چنانم
که غم دُچارِ من است !
تو فـروغِ مـاهِ مـن شو
که فـروغِ مـاه داری…
مَرَنجـان دِلم را که ایـن مرغِ وَحـشی
زِ بـامی که بݜَرخاسـت مُشکل نِشـیند
ای شـوقِ تو در مذاق چندانکه مَـپرس…
جـان را به تو اشـتیاق چندانکه مَـپرس!
به دریا میزنم شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر…
دکلمه عاشقانه بسیار زیبا
جز منِ بی تو آسمانم دود،
جز منِ با تو دودمان برباد،
ای دلیل اصیل نابودی!
وی دلیل عزیز ویرانی!
چند مسعود سعد سلمان و
چند خاقانی پریشان و
چند یاغیتبار دیگر را
قصد داری به خاک بنشانی؟
گفتی ز ناز بیش
مرنجان مرا، برو!
آن گفتنت که بیش
مرنجانم آرزوست…
چه عالم هاست در هر تار مویت
بیفشان زلف کز عالم گسستم…
جایات اینجا نیست
اینجا خیلی تاریک است.
تو از مادر به ماه میرسی،
از پدر به نقطهی نور.
فاصله ها هرگز
مانعی برای دوست داشتن
برای عشق نیستند؛
درست!
اما اگر من اینجا گریه کنم
آیا در دوردست ها
گونه های تو خیس خواهند شد؟!
با که خواهی باز کرد
این در که بر من بسته ای ؟
بر که خواهی بست دل را،
چون ز من برداشتی…
امید وصل تو
جانم به رقص میآرد
چو باد صبح
که در گردش آورد ریحان…
از ایستگاه دل تنگی
هر روز قطاری می گذرد!
تو
نمی آیی !!!!
اشک هایم می میرند
قلبم خالی می شود.
اما
امان از چشم هایم!!
هم چنان براه می مانند...
اينجا تهران
و يك نفر با فنجان قهوه در دست
كنار پنجره
ايستاده است
به هواى ابرى و نم باران نگاه ميكند
و غرق در اين فكر كه معشوقه
گم شده اش
كجاى اين شهر زير چتر عاشقى
بغل مى شود…!!
از غزل خوانی چشمان پر از ناز تو آه
من فدای رخ زیبای تو ای حضرت ماه
دلبر ماهرخِ فتنه گرِ شهر آشوب
یک جماعت شده با طرز نگاهت گمراه
جنگ نرم،اسلحه ی مخفی چشمان تو نیست؟
صاحب آلت قتاله ی چشمان سیاه
ای زلیخای زمان،حضرت زیبای جهان
یوسفت خسته شده در کف تنهاییِ چاه
همه گفتیم که بر دلبری ات آمنّا
تو ولی زمزمه ی زیر لبت لا اکراه
جان من بر کف و عشقم همه اش تقدیمت
نور چشمم!تو ببین و تو بگو و تو بخواه
کار من نیست تحمل، که تو چون معجزه ای
به خداوند، به نقاش ظریف تو پناه
بیشـک جهان را به عشـق کسی آفریدهاند،
چون مـن که آفریدهام از عشـق ،
جهانی برای تو. . .
پروردگارا
در گرداب حوادث
و امواج کمرشکن دردها
چون کشتی بان تو باشی
خاطرم آسوده است
که به سر منزل مقصود خواهم رسید
هیچ قلبی صرفا به واسطه هماهنگی، به قلب دیگری وصل نیست. زخم است که قلب ها را عمیقا به هم پیوند میدهد. پیوند درد با درد، شکنندگی با شکنندگی …
راه’هایی هست
برایِ گفتنِ دوستت دارم!(:
که هیچ ربطی به واژهها ندارند♡