داستان کوتاه انگیزشی و الهام بخش + عکس نوشته انگیزشی

داستان کوتاه انگیزشی و الهام بخش + عکس نوشته انگیزشی

ما در آن قسمت از مجله تفریحی تالاب 16 داستان انرژی مثبت آموزنده و زیبا را جمع آوری کرده ایم. امیدواریم کـه داستان هاي‌ انرژی دهنده اینبخش مورد توجه شـما قرار بگیرد.

 

گلچینی از حکایت ها انگیزشی

طبیعی اسـت کـه وقتی برای اولین بار از کسی چیزی را می‌شنوید کـه بیش از حد خوب بـه نظر میرسد ؛ احساس تردید کنید. این امر در مورد قانون جذب هم صدق می‌کند! اگر چه ممکن اسـت ایده ي قانون جذب در شـما طنین انداز شود ؛ اما وسوسه انگیز اسـت کـه فکر کنید قانون جذب بسیار جادویی اسـت و غیر واقعی بـه نظر میرسد.

 

امیدوارم با بـه اشتراک گذاشتن داستان هاي‌ واقعی از قانون جذب بـه شـما نشان دهم کـه این قانون چگونه میتواند کار کند و بـه شـما کمک کند تا ببینید کـه تحولات چشمگیر امکانپذیر هستند.

 

******

 

چگونه یک میمون را شکار کنیم

آیا می‌دانید شکارچیان قدیم چگونه میمون ها را بـه دام می انداختند؟” مردی از فرزندش پرسید. آنها بـه جای تعقیب آن‌ها از بالای درخت یا تیراندازی از پایین، یک ظرف شیشه‌اي سنگین با گردنی باریک روی زمین می‌گذاشتند کـه غذای مورد علاقه میمون‌ها داخل آن بود. سپس آنها بـه عقب برمی‌گردند و پنهان می شوند و منتظر می مانند تا حیوان ناآگاه نزدیک شود.

 

وقتی اینکار انجام می ‌شد، میمون دستش را بـه داخل میبرد، دست هایش را دور غذا می گرفت و سعی میکرد آنرا بیرون بکشد. با این حال، گردن باریک کوزه مانع از بیرون آوردن دست میمون بیچاره می شد!

 

میکشید و میکشید، اما فایده اي نداشت. بدون رها کردن غذا هیچ راهی برای بیرون آوردن دست از شیشه وجود نداشت. با این حال، میمون بـه جای رها کردن، استقامت میکند و حاضر نمی شد غذایش را رها کند. در نتیجه شکارچی بـه میمون ها حمله میکردند وش گارشام رابا طناب میبستند.

 

عکس نوشته انگیزشی برای استوری

 

عکس نوشته انگیزشی برای استوری

 


مطالب مشابه: حکایت های جالب و آموزنده کوتاه


 

******

 

یکی از نمایندگان فروش شرکت کوکاکولا، مایوس و ناامید از خاورمیانه بازگشت.

دوستی از وی پرسید: چرا در کشور های عربی موفق نشدی؟ وی جواب داد: هنگامی کـه من بـه آنجا رسیدم مطمئن بودم کـه میتوانم موفق شوم و فروش خوبی داشته باشم.

اما مشکلی کـه داشتم این بود کـه من عربی نمیدانستم. لذا تصمیم گرفتم کـه پیام خودرا از طریق پوستر بـه آنها انتقال دهم. بنابر این سه پوستر زیر را طراحی کردم:

پوستر اول مردی را نشان می داد کـه خسته و کوفته در بیابان بیهوش افتاده بود.

پوستر دوم مردی کـه در حال نوشیدن کوکا کولا بود را نشان می داد.

پوستر سوم مردی بسیار سرحال و شاداب را نشان می داد.

پوستر ها را بترتیب در همه ی جاهایی کـه در دسترس دید بود چسباندم.

دوستش از وی پرسید: آیا این روش بـه کار آمد؟

وی جواب داد: متاسفانه من نمی‌دانستم عربها از راست بـه چپ میخوانند و لذا آنها ابتدا تصویر سوم، سپس دوم و بعد اول را دیدند …

نتیجه اخلاقی: همیشه مخاطب خودرا بشناسید ودر محاسبه هاي‌ خودتون، فرهنگ، رسوم و حتی زبان آنها را درنظر بگیرید!

 

عکس پروفایل انگیزشی

 

عکس پروفایل انگیزشی

 

******

 

پنجره

پنجره در بیمارستانی، دو بیمار در یك اتاق بستری بودند. یكی از بیماران اجازه داشت كه هرروز بعد از ظهر یك ساعت روی تختش كه كنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند. ولی بیمار دیگر وادار بود هیچ تكانی نخورد و همیشه پشت بـه هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعت ها باهم صحبت می‏كردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان باهم حرف می‏زدند و هرروز بعد از ظهر، بیماری كه تختش كنار پنجره بود، می‏نشست و تمام چیزهایی كه بیرون از پنجره می‏دید، برای هم اتاقیش توصیف می‏كرد….

 

پنجره، رو بـه یك پارك بود كه دریاچه زیبایی داشت. مرغابی ها و قوها در دریاچه شنا می‏كردند و كودكان با قایق هاي‌ تفریحیشان در آب سرگرم بودند. درختان كهن، بـه منظره بیرون، زیبیایی خاصی بخشیده بودو تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده می‏شد. همان‏طور كه مرد كنار پنجره این جزئیات را توصیف می‏كرد، هم اتاقیش جشمانش را می‏بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می‏كرد و روحی تازه می‏گرفت.

 

روزها و هفته‏ها سپری شد. تا اینكه روزی مرد كناز پنجره از دنیا رفت و مستخدمان بیمارستان جسد او را از اتاق بیرون بردند. مرد دیگر كه بسیار ناراحت بود تقاضا كرد كه تختش را بـه كنار پنجره منتقل كنند. پرستار این كار رابا رضایت انجام داد. مرد بـه آرامی و با درد بسیار، خودرا بـه سمت پنجره كشاند تا اولین نگاهش را بـه دنیای بیرون از پنجره بیندازد. بالاخره می‏توانست آن منظره زیبا رابا چشمان خودش ببیند ولی در كمال تعجب، با یك دیوار بلند مواجه شد! مرد متعجب بـه پرستار گفت كه هم اتاقیش همیشه مناظر دل انگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف می‏كرده اسـت. پرستار پاسخ داد: ولی آن مرد كاملا نابینا بود!

 

تصاویر الهام بخش و انگیزشی

 

تصاویر الهام بخش و انگیزشی

 

******

 

داستان انگیزشی زندگی سلف سرویس اسـت!

یکی از افراد مشهور آمریکا برای اولین بار بـه یک رستوران سلف سرویس دعوت شد. پس از حضور در رستوران، مرتب منتظر بود کـه شخصی برای گرفتن سفارش از او بر سر میز حاضر شود، اما هر ساعت منتظر ماند هیچکس بـه سراغ او نیامد. زمان گذشت و مشاهده می کرد کـه تمام افرادی کـه پس از او وارد رستوران شده‌اند، همگی مشغول صرف غذای خود هستند.

 

این موضوع بـه شدت او را عصبانی کرد و مدام با خود در حال جنگ بود کـه چرا در این رستوران هیچکس برای او احترام قائل نیست و بـه او توجه نمیکند. در ذهنش مدام با این افکار درگیر بود تا این‌که پس از گذشت مدت زمانی، مرد دیگری بر سر میز کناری او نشست و مشغول صرف غذای خود شد.

 

شخص مشهور با دیدن این صحنه دچار عصبانیت دوچندان شد. نزدیک میز آن فرد رفت و از او پرسید: آقای ارجمند شـما همین پنج دقیقه پیش وارد رستوران شده‌اید و همین حالا بشقابی پر از غذا هاي رنگارنگ در مقابل شماست. اما من مدت زمان زیادی اسـت کـه بر سر این میز نشستم و هیچکس برای تحویل سفارش من نیامده. علت چیست؟

 

مرد مقابل آن گونه پاسخ داد کـه: این جا رستوران سلف سرویس اسـت و شـما میتوانید بـه انتهای سالن مراجعه کنید. از غذا هاي روی میز هر کدام را کـه مایل بودید، بردارید و سپس هزینه آنرا پرداخت نمایید و غذای تان را میل کنید. در واقع در این رستوران همه ی چیز در اختیار شخص شماست.

 

فرد مشهور با شنیدن این جمله کمی جا خورد و بـه فکر فرو رفت. نهایتاً بـه این نتیجه رسید کـه زندگی دقیقاً مانند یک رستوران سلف سرویس اسـت و همه ی چیز برای لذت بردن مهیا اسـت. اما متأسفانه اغلب افراد آن قدر محو تماشای خوشبختی دیگران هستند کـه فراموش می‌کنند هر انچه دیگران ازآن بهره می برند، میتواند در اختیار آنها نیز باشد.

 

بنابر این بهتر اسـت در زندگی بـه جای یکجانشینی و عصبانیت، بـه فکر این باشیم کـه قدمی برداریم و سپس از بین شرایط هایي کـه برای ما مهیا میشود و هدایایی کـه زندگی در اختیار ما قرار می دهد، همه ی چیز هاي‌ مورد علاقه خودرا برداریم و از آنها لذت ببریم.

 

داستان های الهام بخش و انگیزشی

 

داستان های الهام بخش و انگیزشی

 

******

 

شمشیر دو لبه

آیا از اعتقادات خود برای رسیدن بـه هدفتان استفاده میکنید؟ آیا تا بـه حال در مورد اثر روانی دارو ها شنیده اید؟ افراد زیادی از بیماری هاي‌ سخت شفا پیدا کرده اند بدون این‌که دارو یا درمان معتبری داشته باشند. تحقیقات نشان داده اسـت کـه اکثر پزشکان در سراسر دنیا برای بیمار دارو هایي را تجویز میکنند کـه فقط بـه التیام شرایط جسمی اش کمک میکند. ولی برای بیماری درمانی محسوب نمی‌شود. خوب از این حرف ها نتیجه می گیریم کـه دارویی کـه بـه بیمار خورانده یا تزریق شده سبب التیام او نشده اسـت! پس علت این‌که این بیماران لباس عافیت بـه تن می‌کنند چیست؟ پاسخ ساده اسـت ایمان و اعتقادی کـه بیمار بـه قدرت شفا بخش دارو دارد سبب التیام او می شود! میبینید کـه باور انسان چقدر قدرتمند می‌تواند باشد.

 

حال اگر باور هاي‌ منفی را در زندگی روزمره خود راه دهید چه می شود؟ اگر فکر کنید شـما نمیتوانید بـه خوبی همکار یا حریف خود باشید، پس آن گونه هم خواهد شد. آیا اگر دیگران را قویتر از خود بدانید و خودرا در برابر آنها ضعیف پندارید، اصلاً می توانید بـه موفقیت برسید؟ و افکاری مانند عقب بودن از دیگران کمکی بـه شـما در زندگی خواهد کرد؟

 

یک حقیقت وجوددارد « آنچه بدست می آورید همان چیزی اسـت کـه می پندارید. » حتی اگر در حرفه اي کـه بـه آن مشغول هستید بسیار ماهر باشید، اگر خودرا ضعیف و ناتوان پندارید بی شک شکست بـه سراغ شـما خواهد آمد. چون مغز شـما به‌ دنبال اطلاعاتی میگردد تا از اعتقادات شـما پشتیبانی کند. شاید این صحبت ها نسخه علمی قانون جاذبه باشد، قانونی کـه بـه ما می گوید:

 

« آنچه بدست می آورید همان چیزی اسـت کـه بـه آن اعتقاد دارید. »

 

حکایت های الهام بخش و انگیزشی

 

حکایت های الهام بخش و انگیزشی

 

******

 

داستان انگیزشی مکان مناسب

مادر و بچه شتر زیر درختی دراز کشیده بودند. سپس بچه شتر پرسید: چرا شترها کوهان دارند؟ شتر مادر این را درنظر گرفت و گفت: ما حیوانات بیابانی هستیم پس کوهان برای ذخیره آب داریم تا بتوانیم با آب بسیار کمی زنده بمانیم. بچه شتر لحظه اي فکر کرد و گفت: “باشه … چرا پاهایمان دراز و پاهایمان گرد اسـت؟” مادر پاسخ داد: آنها برای قدم زدن در صحرا هستند. بچه مکث کرد. شتر پس از مکثی پرسید: چرا مژه هاي‌ ما بلند اسـت؟ گاهی اوقات آنها سر راه من قرار می‌گیرند.»

 

مامان پاسخ داد؛ آن مژه هاي‌ بلند و پرپشت از چشمان شـما در برابر شن هاي‌ صحرا محافظت میکند کـه در باد می وزد. بچه فکر کرد بعد گفت: می‌بینم. پس کوهان برای این اسـت کـه وقتی در بیابان هستیم، آب را ذخیره کنیم، پاها برای راه رفتن در بیابان هستند و این مژه هاي‌ چشمی از چشمان من در برابر بیابان محافظت می‌کند، پس چرا در باغ وحش هستیم؟

 

پیام اخلاقی : مهارت ها و توانایی ها تنها زمانی مفید هستند کـه در زمان مناسب در مکان مناسب قرار داشته باشید. در غیر این صورت بـه هدر می‌روند.

 

حکایت های جدید الهام بخش و انگیزشی

 

حکایت های جدید الهام بخش و انگیزشی

 

******

 

چگونه دیگران را ببخشیم؟!!

باید بدانیم کـه بـه جای انتقام میتوانیم کاری کنیم کـه نتیجه مثبت تری دارد و آن گفتن این‌که شـما را می بخشم. بخشیدن بـه معنای تسلیم شدن نیست بلکه بـه این منظور اسـت کـه این هم بگذرد. وقتی فرد آزاردهنده را می بخشید از نظر هیجانی دیگر بـه او پایبند نشده اید. بخشش شـما را از کابوس فرد دیگری خلاص میکند و بـه شـما امکان زندگی پسندیده و آرامی را می دهد.

 

وقتی آدمی خشمگین می شود ممکن اسـت احساس مسئولیت بیشتری بکند اما بخشش کم کم احساس قدرت بیشتری را القاء میکند. وقتی کسی را می بخشید قدرت صلاح دید شـما احیاء می شود.

 

گلچینی از حکایت های جدید الهام بخش و انگیزشی

 

گلچینی از حکایت های جدید الهام بخش و انگیزشی

 

******

 

شروع کبیر

کبیر از خود پرسید ؛ “اگر من اکنون شعبده بازی مشهور در دنیا بودم ؛ چگونه عمل می‌کردم؟”

بنابر این او شروع بـه رفتار کردن بـه عنوان یک شعبده باز کرد و یک دید بصری از آرزویش برای خود ساخت.

بعد از حضور در یکی از کارگاه هاي‌ آموزشی قانون جذب ؛ بـه من از آرزوهایش برای تحصیل و اجرای شعبده بازی در آمریکا گفت.

من بـه او گفتم کـه بسیار عالی اسـت ؛ اما بـه جای گفتن ؛ “من می‌خواهم در آمریکا شعبده بازی یادبگیرم” ؛ بگو: “من در آمریکا در حال یادگیری شعبده بازی هستم.”

او قدرت ذهن خودرا حتی بیشتر از قبل متمرکز کرد و دید خودرا تغییر داد و از طریق طرز فکر جدیدش و انرژی کـه بـه جهان ساطع کرد ؛ توانست از طریق یک گروه مغز متفکر کـه مایل بـه حمایت مالی از وی برای تحصیل شعبده بازی در آمریکا بودند ؛ یک تاجر ثروتمند چینی را بـه عنوان اسپانسر جذب کند.

سپس یکی از دوستان او مقاله اي رابا عنوان زیر در روزنامه چاپ کرد: “اجرای شعبده باز مالزیایی در هالیوود”

من مطمئن هستم کـه اکنون می توانید حدس بزنید کـه چه اتفاقی پس ازآن افتاده اسـت. بله ؛ وی پس از یکسال تجسم و تلاش ؛ دعوت شد کـه در «مجیک کسل هالیوود» اجرا کند.

 

گلچینی از داستان های جدید الهام بخش و انگیزشی

 

گلچینی از داستان های جدید الهام بخش و انگیزشی

 


مطالب مشابه: 20 حکایت زیبا و جالب پند آموز | حکایت زیبا و آموزنده از بهلول


 

******

 

ارزش پول

«داستان کوتاه الهام بخش درباره خود ارزشی» در آغاز سال تحصیلی جدید، یک معلم کلاس در حالی کـه یک اسکناس 100 دلاری در دست دارد، جلوی دانش آموزانش می‌ایستد. او بـه آن‌ها میگوید: «اگر این پول را میخواهید، دست‌هایتان را بالا بیاورید».

 

همه ی دست‌هاي‌ اتاق بالا می رود، معلم می گوید: «این پول را بـه یکی این جا می دهم، اما اول اجازه دهید اینکار را انجام دهم…» او اسکناس را می‌گیرد ودر دستانش مچاله می‌کند، قبل از این‌که بپرسد: “هنوز کی آنرا میـــخواهد؟ دستها بالا می مانند سپس معلم اسکناس را روی زمین می‌اندازد، پا میزند و آنرا روی زمین می‌کوبد و دوباره آنرا برمی‌دارد. “حالا چطور؟” او دوباره می پرسد : دستها بالا می مانند.

 

چطور زمانم رو نظارت کنم ؟

« امیدوارم درس را این جا ببینید. مهم نبود کـه من با این پول چه کردم، شـما هنوز آنرا می‌خواستید زیرا ارزش آن ثابت ماند. حتی باوجود چروک ها و کثیفی هایش، هنوز 100 دلار می ارزد.»

 

او ادامه می دهد: «در مورد ما هم همینطور اسـت. زمان‌هاي‌ مشابهی در زندگی شـما وجود خواهد داشت کـه شـما را زمین می اندازند، کبود میشوید و گل‌آلود میشوید. با این حال، مهم نیست کـه چه اتفاقی میوفتد، شـما هرگز ارزش خودرا از دست نمی‌دهید.”

 

نتیجه ي اخلاقی داستان:

سختی‌هاي‌ زندگی اجتناب‌ناپذیر هستند و همه ی ما دریک مقطع زمانی، غالباً بدون تقصیر خودمان، تحت فشار قرار میگیریم. اجازه ندهید این چالش ها احساس ارزشمندی شـما را تغییر دهند. تو همیشه کافی خواهی بود شـما چیزی منحصر بـه فرد و خاص برای دادن و ارائه بـه جهان دارید.

 

داستان های جدید الهام بخش و انگیزشی

 

داستان های جدید الهام بخش و انگیزشی

 

******

 

کشاورزی الاغ پیری داشت کـه یک روز اتفاقی بـه درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. پس برای این‌که حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه رابا خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود. مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک هاي‌ روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روستایی ها همینطور بـه زنده بـه گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور بـه بالا آمدن ادامه داد تا این‌که بـه لبه چاه رسید ودر حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد …

 

نتیجه اخلاقی : مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول این‌که اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده بـه گور کنند و دوم این‌که از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود!

 

داستان انرژی مثبت

 

داستان انرژی مثبت

 

******

 

اسکناس مچاله

یک سخنران مشهور در مجلسی کـه دویست نفر در آن حضور داشتند، یک صد دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل اسـت این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه ی حاضرین بالا رفت.

 

سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را بـه یکی از شـما خواهم داد ولی قبل ازآن می‌خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگاه هاي‌ متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل اسـت این اسکناس را داشته باشد؟ و بازهم دست هاي‌ حاضرین بالا رفت.

 

اینبار مرد، اسکناس مچاله شده را بـه زمین انداخت و چند بار آنرا لگد مال کرد و با کفش خود آنرا روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر اسـت صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه ی بالا رفت. سخنران گفت: دوستان، با این بلاهایی کـه من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه ی شـما خواهان آن هستید.

 

و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همینطور اسـت، ما در بسیاری موارد با تصمیمــاتی کـه می گیریم یا با مشکلاتی کـه روبه‌رو میشویم، خم می‌شویم، مچالــه میشویم، خاک آلود می‌شویم و احساس می‌کنیم کـه دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی اینگونه نیست و صرف نظر از این‌که چه بلایی سرمان آمده اسـت هرگز ارزش خودرا از دست نمیدهیم و هنوز هم برای افرادی کـه دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستیم.

 

داستان انگیزشی مکان مناسب

 

داستان انگیزشی مکان مناسب

 

******

 

قدرت کلمات

چند غورباغه از جنگلی عبور میکردند کـه ناگهان 2 تا از آنها بـه داخل
چاهی عمیق میفتند ..بقیه غورباقه ها درکنار گودال جمع شدند و وقتی
دیدند گودال چقدر عمیق اسـت بـه آن 2 گفتند : چاره اي نیست شـما بـه زودی
میمیرید ..

 

2 غورباقه این حرف ها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیددند کـه
از گودال بیرون آیند ..اما دائما غورباقه هاي‌ دیگر بـه انها می گفتند دست
از تلاش بردارید..چون نمیتوانید خارج شوید …بـه زودی خواهید مرد..

 

بالاخره یکی از 2 غورباقه تسلیم شد و بـه داخل اعماق گودال افتاد و
مرد..اما غورباقه دیگر حداکثر توانش را برای بیرون آمدن بـه کار گرفت
..بقیه غورباقه ها فریاد میزدند کـه دست از تلاش بردار اما او با توان
بیشتری تلاش کرد و بالاخره خارج شد …

 

وقتی بیرون آمد بقیه از او پرسیدند مگر صدای ما را نمیشنویدی ..؟؟؟
معلوم شد کـه غورباقه ناشنواست ..او در تمام مدت فکر میکرده کـه دیگران
او را تشویق میکنند .

 

بهترین حکایت های کوتاه الهام بخش

 

بهترین حکایت های کوتاه الهام بخش

 

******

 

پیله ي پروانه

شخصی تلاش پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا می کرد. ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و بـه نظر رسید کـه خسته شده و دیگر نمیتواند بـه تلاشش ادامه دهد. آن شخص مصمم شد بـه پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد. پروانه بـه اسانی از پیله خارج شد اما جثه اش ضعیف و بال هایش چروکیده بودند. آن شخص بـه تماشای پروانه ادامه داد. او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثه او محافظت کند اما چنین نشد. در واقع پروانه ناچار شد همه ی عمر را روی زمین بخزد. و هرگز نتوانست با بال هایش پرواز کند. آن شخص مهربان نفهمید کـه محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آنرا خدا برای پروانه قرار داده بود تا بـه آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله بـه او امکان پرواز دهد.

 

نتیجه ي اخلاقی : گاهی اوقات در زندگی فقط بـه تقلا احتیاج داریم. اگر خداوند مقرر می کرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج می شدیم. بـه اندازه کافی قوی نمی شدیم و هر گز نمی توانستیم پرواز کنیم.

 

بهترین داستان های کوتاه الهام بخش

 

بهترین داستان های کوتاه الهام بخش

 

******

 

طناب و فیل

آقایی در حال عبور از کمپ فیل‌ها بودو متوجه شد کـه فیل‌ها در قفس نگه‌داری نمی شوند و با زنجیر نگه‌داری نمی شوند. تنها چیزی کـه آنها را از فرار از اردوگاه باز می داشت، یک تکه طناب کوچک بود کـه بـه یکی از پاهایشان بسته شده بود.

 

وقتی مرد بـه فیل ها خیره شد، کاملاً گیج شد کـه چرا فیل ها فقط از قدرت خود برای شکستن طناب و فرار از اردوگاه استفاده نکردند. آنها بـه اسانی می توانستند اینکار را انجام دهند، اما در عوض، اصلاً تلاش نکردند.

 

او کـه کنجکاو بودو می‌خواست پاسخ را بداند، از مربی اي کـه در همان نزدیکی بود پرسید کـه چرا فیل ها فقط آنجا ایستاده بودند و هرگز سعی نکردند فرار کنند.

 

مربی پاسخ داد: وقتی خیلی کم سن هستند و خیلی کوچک برای بستن آنها از طناب هم اندازه استفاده می‌کنیم ودر آن سن کافی اسـت آنها را نگه داریم. وقتی بزرگ می شوند، شرطی می شوند و باور میکنند نمی‌توانند از طناب جدا شوند. آنها معتقدند کـه طناب هنوز هم می‌تواند آنها را نگه دارد، بنابر این هرگز سعی نمیکنند فرار کنند.

 

تنها دلیلی کـه فیل ها رها نشدند و از اردوگاه فرار نکردند این بود کـه بـه مرور زمان این باور را پذیرفتند کـه اینکار ممکن نیست.

 

نتیجه ي اخلاقی داستان:

مهم نیست چقدر دنیا سعی می‌کند شـما را عقب نگه دارد، همیشه با این باور ادامه دهید کـه آنچه می خواهید بـه دست آورید ممکن اسـت. اعتقاد بـه این‌که می توانید موفق شوید، مهم‌ترین قدم در دستیابی بـه آن اسـت.

 

گلچینی از داستان های کوتاه الهام بخش

 

گلچینی از داستان های کوتاه الهام بخش

 

******

 

قانون جذب و دانیل- خریدن خانه ي رویایی

در این جا یکیدیگر از داستان هاي‌ واقعی از قانون جذب آمده اسـت:

پس از دیدن فیلم «راز» و توضیحات من در مورد قانون جذب باعث شد دانیل قدرت تمرکز خودرا درک کند. او تصمیم گرفت قانون جذب را برای خانه رویایی مورد نظر خود اعمال کند.

او بهترین قیمتی را کـه می توانست در مزایده پیشنهاد کرد ؛ اما بسیار کم بود.

دانیل قیمت را نسبت بـه انچه کـه واقعاً توانش را داشت و انچه احساس می کرد مناسب خانواده اش اسـت، بیان کرده بود اما هنوز هم خیلی پایین تر از قیمت پیشنهادی بانک بود.

من همواره می‌گویم کـه، “هر چیزی را کـه شـما بخواهید ؛ می توانید بـه دست آورید ؛ اما شـما باید برای دستیابی بـه آن تلاش کنید.”

این جمله برای او و خانواده اش طنین انداز شد.

بنابر این با این‌که برای اکثر مردم دیوانه وار بـه نظر می‌رسد ؛ او و خانواده اش عملیات تجسم را شروع کردند. تقریبا هرروز ؛ آنها بـه سمت جاده اصلی خانه می رفتند و جوری رفتار می‌کردند گویا خانه ازآن آنها اسـت.

باور دانیل
آنها نقشه می کشیدند کـه مبلمان را کجا قرار دهند و روی نیمکت هاي‌ جلوی خانه می نشستند تا از نزدیک خانه را ببینند.او واقعاً احساس موفقیت داشت. وی قبل از حراج دوم ؛ دیگر احساس اضطراب نداشت و آرام ودر آرامش محض بودو می‌دانست کـه همه ی کارهایی را برای دستیابی خانه باید انجام می داد را انجام داده اسـت.

پس چه شد؟

بالاترین پیشنهاد دهنده منصرف شد . بانک با او تماس گرفت و پرسید کـه آیا او می‌تواند قیمت خودرا تا ۱۵؛۰۰۰ دلار بالا ببرد. دانیل بر پیشنهاد خود پافشاری کرد و گفت کـه تنها این قیمت برای خانواده اش مناسب اسـت. چند روزبعد ؛ او یک تماس از بانک دریافت کرد کـه پیشنهاد او را پذیرفته بودند!

 

گلچینی از حکایت های کوتاه الهام بخش

 

گلچینی از حکایت های کوتاه الهام بخش

 

******

 

تفکر خارج از چارچوب «تفکر خلاقانه»

صد‌ها سال پیش دریک شهر ایتالیایی کوچک، بازرگانی مبلغ زیادی بـه یک نزول‌خوار بدهکار بود. نزول‌خوار پیرمرد زشت‌رویی بود کـه ازقضا خیال دختر بازرگان را در سرمی‌پروراند. سرانجام تصمیم گرفت پیشنهادی بـه بازرگان بدهد تا حساب‌شان بـه کل صاف شود.

 

پیشنهاد پیرمرد ازدواج با دختر او بود. نیازی بـه گفتن نیست کـه پیشنهادش با نگاه نفرت‌آمیز بازرگان مواجه شد. نزول‌خوار پیر پیشنهاد داد دو سنگ‌ریزه را داخل کیسه بیاندازد، یکی سفید و دیگری سیاه، دختر بیاید و یک سنگ‌ریزه را از داخل کیسه بیرون بیاورد. اگر سیاه از آب درآمد بدهی آن‌ها با شرط ازدواج صاف میشود. اگر سفید از آب درآمد، بدهی آن‌ها بدون شرط ازدواج صاف میشود.

 

آن‌ها روی مسیری پوشیده از سنگ‌ریزه در باغ بازرگان ایستاده بودند. پیرمرد خم شد و دو سنگ‌ریزه برداشت. در این‌بِین دختر دید کـه پیرمرد دو سنگ‌ریزه‌ي سیاه را داخل کیسه انداخت. پیرمرد کـه گمان نمیکرد دختر بویی برده از او خواست بـه سمت کیسه بیاید و یکی ازآن‌ها را از کیسه بیرون بیاورد.

 

دختر سه انتخاب پیش ‌روی خود داشت:

نپذیرد کـه سنگ‌ریزه‌اي از داخل کیسه بردارد.

هردو سنگ‌ریزه را بیرون بیاورد و حقه‌بازی پیرمرد را فاش کند.

یک سنگ‌ریزه را از کیسه بیرون بیاورد و با دانستن این‌که سیاه اسـت خودش را فدای بدهی پدرش کند.

او سنگ‌ریزه‌اي را از داخل کیسه بیرون آورد و قبل از این‌که چشم بقیه بـه آن بیفتد، طوری وانمود کرد کـه «تصادفاً» از دستش بـه روی زمین پوشیده از سنگ‌ریزه افتاده و رو کرد بـه نزول‌خوار و گفت:

«وای چقدر من بی‌دست‌وپام! مهم نیست. سنگ‌ریزه‌اي کـه داخل کیسه جامانده نشان می دهد سنگ‌ریزه‌ي افتاده کدام بوده؟»

 

روشن اسـت کـه سنگ‌ریزه جامانده هم سیاه اسـت و نزول‌خوار ازآنجاکه نمی خواست حقه‌اش برملا شود چاره‌اي نداشت جزاینکه وانمود کند سنگ‌ریزه‌اي کـه بـه زمین افتاده سفید اسـت و بدهی بازرگان را بدون شرط ازدواج با دخترش صاف کند.

 

پند اخلاقی داستان: «همیشه میتوانید با تفکر خلاقانه بر موقعیت‌هاي‌ دشوار غلبه کنید. تسلیم گزینه‌هایي کـه فقط دیگران پیش روی شـما می گذراند نشوید.»

 


مطالب مشابه: حکایت های کوتاه و آموزنده جدید | داستان خیلی کوتاه جالب


 

در پایان

مشکلات و سختی ها همیشه در زندگی همه ی افراد وجود دارند؛ بی شک هر چقدر هم کـه بگردید نمی‌توانید فردی را پیدا کنید کـه از هر نظر رضایت کامل از زندگی داشته باشد و همه ی چیز برای آرامش و خوشبختی او فراهم باشد. اما چیزی کـه اهمیت دارد این اسـت کـه در پس تمام این مشکلات بتوانیم روحیه و امید و انگیزه خودرا حفظ کنیم و مسیر خودرا ادامه دهیم. درست اسـت کـه دنیا گاهی بسیار سخت گیر می شود، اما در همین سختی ها هم می‌توان بـه دنبال نقاط روشن و خوشبختی هاي‌ کوچک گشت.

جدیدترین مطالب سایت