گلچینی از اشعار سهراب سپهری + زادروز سهراب سپهری

گلچینی از اشعار سهراب سپهری + زادروز سهراب سپهری

سهراب سپهری یکی از شاعران معاصر ایران و اهل کاشان است که اشعار زیبایی را سروده است. سهراب سپهری علاوه بر سرودن شعر، هنر نقاشی را هم دنبال می کرد و هنرمندی برجسته بود. ما در این قسمت از مجله تفریحی تالاب برای شما همراهان عزیز به مناسبت زادروز سهراب سپهری گلچینی از اشعار سهراب سپهری را منتشر کرده ایم.

 

بیوگرافی سهراب سپهری و همسرش

سهراب سپهری متولد 15 مهر سال 1307 در شهر کاشان می باشد. پدر سهراب اسدالله سپهری کارمند اداره پست و تلگراف کاشان اهل هنر بود. وقتی سهراب خردسال بود پدرش به بیماری فلج مبتلا شد و در سال 1341 درگذشت. مادر سهراب، ماه جبین که اهل شعر و ادب هم بود در خرداد سال 1373 درگذشت.

 

منوچهر سپهری برادر ارشد سهراب و تنها برادر وی که هم بازی دوران کودکی سهراب بود نیز در سال 1369 درگذشت. او سه خواهر به نام های همایون دخت، پری دخت و پروانه سپهری داشت. وی علاوه بر شعر در زمینه نویسندگی و نقاشی نیز فعالیت می کرده است و از شاعران معاصر ایرانی می شد که اشعار او به سبک شعر نو می باشد.

 

وی تحصیلات خود را در شهر کاشان سپری کرد و موفق به گرفتن دیپلم شد. سپس به تهران آمد و در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و هم زمان به استخدام شرکت نفت در تهران درآمد که پس از 8 ماه استعفا داد. سهراب سپهری در سال 1330 نخستین مجموعه شعر نیمایی خود را به نام مرگ رنگ منتشر کرد.

 

در سال1332 از دانشکده هنرهای زیبا فارغ‌التحصیل شد و نشان درجه اول علمی را دریافت کرد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت نمود و نیز دومین مجموعه شعر خود را با عنوان زندگی خواب‌ها منتشر کرد. سهراب سپهری در تاریخ 1 اردیبهشت سال 1359 در شهر تهران درگذشت.

 

اشعار کمیاب سهراب سپهری

 

ابری نیست

بادی نیست

می نشینم لب حوض

گردش ماهی ها روشنی من گل آب

پاکی خوشه زیست

مادرم

ریحان می چیند

نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر

رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط

نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد

نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد

پشت لبخندی پنهان هر چیز

روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست

چیزهایی هست

که نمی دانم

می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد

می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم

راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم

من پر از نورم و شن

و پر از دار و درخت

پرم از راه از پل از رود از موج

پرم از سایه برگی در آب

چه درونم تنهاست

 

******

 

من مسلمانم.

قبله ام یک گل سرخ.

جانمازم چشمه، مهرم نور.

دشت سجاده من.

من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.

در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف.

سنگ از پشت نمازم پیداست:

همه ذرات نمازم متبلور شده است.

من نمازم را وقتی می خوانم

که اذانش را باد ، گفته باد سر گلدسته سرو.

من نمازم را پی “تکبیره الاحرام” علف می خوانم،

پی “قد قامت” موج….

 

******

 

به چه می‌اندیشى؟

نگرانى بیجاست …

عشق اینجا و خدا هم اینجاست

لحظه‌ها را دریاب …

 

******

زندگی نیست بجز عشق

بجز حرف محبت به کَسی

وَر نه هر خار و خَسی

زندگی کرده بَسی…

 

اشعار زیبای سهراب سپهری

 

اشعار زیبای سهراب سپهری

 


مطالب مشابه: شعر های به یاد ماندنی از استاد سهراب سپهری


 

******

 

…یک زمانی بود آدم ها خیال می کردند
 
یک گنجشک برای تمام آسمان بس است.
 
چه آرزوی کوچکی داشتند.
 
آدم هایی پیدا می شدند که تمام عمر عاشق می ماندند.
 
چه حوصله ای. خوشا به حال ما
 
که با چند قدم از روی همه چیز رد می شویم.
 
بی آن که دعایی خوانده باشیم
 
روی دیوار کلیسا نقاشی می کنیم،
 
به همان سبُک‌باری که رفته ایم بر می گردیم
 
و یقین داریم که برای مذهب نمره خوبی خواهیم گرفت.
 
مثل زنبور عسل نه، مثل پروانه روی تجربه ها بنشینیم
 
و برخیزیم.
 
تنهایی، مراقبه ، شور، حال ،عشق…
 
از هر کدام اندکی بچشیم ،
 
هیچ چیز نباید زیاد وقت ما را بگیرد.
 
 
 
******
 
 
نه تو می مانی و نه اندوه
 
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
 
به حباب نگران لب یک رود قسم
 
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
 
غصه هم خواهد رفت
 
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
 
لحظه ها عریانند
 
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
 
تو به آیینه،نه! آیینه به تو خیره شده ست
 
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
 
و اگر بغض کنی
 
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
 
گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
 
بسته های فردا همه ای کاش ای کاش!
 
ظرف این لحظه ولیکن خالی ست
 
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
 
غم که از راه رسید در این خانه بر او باز مکن
 
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
 
تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده…
 
 
******
 
 
چترها را باید بست
 
زیر باران باید رفت
 
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
 
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
 
دوست را زیر باران باید برد
 
عشق را زیر باران باید جست
 
زیر باران باید با زن خوابید
 
زیر باران باید بازی کرد
 
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
 
زندگی تر شدن پی در پی
 
زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون” است
 
رخت ها را بکنیم
 
آب در یک قدمی است
 
 
******
 
 
کاج‌های زیادی بلند.
 
زاغ‌های زیادی سیاه.
 
آسمانِ به اندازه آبی.
 
سنگچین‌ها، تماشا، تجرد.
 
کوچه‌باغ‌ فرا رفته تا هیچ.
 
ناودان‌ِ مزین به گنجشک.
 
آفتابِ صریح.
 
خاکِ خوشنود.
 
چشم تا کار می‌کرد
 
هوش پاییز بود.
 
ای عجیب قشنگ !
 
با نگاهی پر از لفظ مرطوب
 
مثل خوابی پر از لکنت سبز یک باغ،
 
چشم‌هایی شبیه حیای مشبک،
 
پلک‌های مردد
 
مثل انگشت‌های پریشان خواب مسافر !
 
زیر بیداری بیدهای لب رود
 
انس
 
مثل یک مشت خاکستر محرمانه
 
روی گرمای ادراک پاشیده می‌شد.
 
فکر
 
آهسته بود.
 
آرزو دور بود
 
مثل مرغی که روی درخت حکایت بخواند.
 
 
******
 
 
در کجاهای پاییزهایی که خواهند آمد
 
یک دهان مشجر
 
از سفرهای خوب
 
حرف خواهد زد؟
 
 

اشعار معروف سهراب سپهری

 

اشعار معروف سهراب سپهری

 

******

 
بهترین چیز
 
رسیدن به نگاهی است
 
که از حادثه عشق تر است
 
 
******
 
 
هر که با مرغ هوا دوست شود
 
خوابش آرام ترین خواب جهان
 
خواهد بود
 
زندگی خالی نیست
 
مهربانی هست،
 
سیب هست،
 
ایمان هست
 
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
 
هر کجا هستم باشم
 
آسمان مال من است
 
پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین
 
مال من است
 
چه اهمیت دارد
 
گاه اگر می رویند
 
قارچ های غربت ؟
 
به سراغ من اگر می‌آیید،
 
در فرادرس رایگان شد؛ آموزش مدیریت فشار عصبی در محیط کار
 
پشت هیچستانم.
 
پشت هیچستان جایی است
 
پشت هیچستان رگ‌های هوا پر قاصدهایی است
 
که خبر می‌آرند، از گل وا شده دورترین بوته خاک…
 
آدم اینجا تنهاست
 
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.
 
 
******
 

زندگی خالی نیست

مهربانی هست سیب هست ایمان هست

آری تا شقایق هست زندگی باید کرد

 

******

تو مرا آزردی …

که خودم کوچ کنم از شهرت ،

تو خیالت راحت !

می روم از قلبت ،

می شوم دورترین خاطره در شبهایت

تو به من میخندی !

و به خود می گویی: باز می آید و می سوزد از این عشق ولی …

بر نمی گردم ، نه !

می روم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد …

عشق زیباست و حرمت دارد …

 

شعر کوتاه عاشقانه و سنگین سهراب سپهری

 

شعر کوتاه عاشقانه و سنگین سهراب سپهری

 

******

 

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر، سحر نزدیک است

هر دم این بانگ برآرم از دل:

وای، این شب چقدر تاریک است!

 

******

خنده‌ای کو که به دل انگیزم؟

قطره‌ای کو که به دریا ریزم؟

صخره‌ای کو که بدان آویزم؟

 

******

تو مرا یاد کنی یا نکنی

باورت گر بشود، گر نشود

حرفی نیست؛

اما

نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست

 

******

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد

و خاصیت عشق این است

 

گزیده ای از اشعار زیبای سهراب سپهری

 

گزیده ای از اشعار زیبای سهراب سپهری

 

******

 

چه کسی میداند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی؟

چه کسی میداند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟

پیله ات را بگشا….تو به اندازه پروانه شدن زیبایی ،

 

” سهراب سپهری “

 

******

زندگـی ، فهم نفهمیدن‌هاست

آسمان،نور،خدا،عشق،سعادت،

با ماست

در نبندیم به نور!

در نبندیم به آرامش پرمهر نسیم

زندگی رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من،

وزن رضایتمندیست !

“سهراب سپهری”

 

بیوگرافی سهراب سپهری

 

امشب

در یک خواب عجیب

رو به سمت کلمات

باز خواهد شد.

باد چیزی خواهد گفت.

سیب خواهد افتاد،

روی اوصاف زمین خواهد غلتید،

تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت.

سقف یک وهم فرو خواهد ریخت.

چشم

هوش محزون نباتی را خواهد دید.

پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید.

راز، سر خواهد رفت.

ریشه زهد زمان خواهد پوسید.

سر راه ظلمات

لبه صحبت آب

برق خواهد زد،

باطن آینه خواهد فهمید.

 

****

 

گوش کن

دورترین مرغ جهان می‌خواند

شب سلیس است، و یکدست، و باز

شمعدانی‌ها

و صدادارترین شاخه فصل، ماه را می‌شنوند

پلکان جلو ساختمان

در فانوس به دست

و در اسراف نسیم

گوش کن، جاده صدا می‌زند از دور قدم‌های ترا

چشم تو زینت تاریکی نیست!

پلک‌ها را بتکان

کفش به پا کن

و بیا!

 

اشعار عاشقانه سهراب سپهری

 

اشعار عاشقانه سهراب سپهری

 

******

 

من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد

چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید

واژه ها را باید شست

 

******

 

هر کجا هستم باشم

آسمان مال من است

پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند

قارچ های غربت

 

******

 

چه کسی می داند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی

چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی

پیله ات را بگشا

تو به اندازه پروانه شدن زیبایی

 

******

من پر از نورم و شن

و پر از دار و درخت

پرم از راه، از پل، از رود، از موج

پرم از سایه برگی در آب

چه درونم تنهاست

 

شعر سهراب سپهری درباره دوست

 

شعر سهراب سپهری درباره دوست

 

******

 

به سراغ من اگر می آیید

نرم و آهسته بیایید

مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من

 

******

به سراغ من اگر می‌آیید

پشت هیچستانم

پشت هیچستان جایی است

پشت هیچستان رگ‌های هوا پر قاصدهایی است

که خبر می‌آرند، از گل وا شده دورترین بوته خاک

آدم اینجا تنهاست

و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است

به سراغ من اگر می‌آیید

نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من

 

******

 

روشن است آتش درون شب

وز پس دودش

طرحی از ویرانه های دور.

گر به گوش آید صدایی خشک:

استخوان مرده می لغزد درون گور.

دیرگاهی است در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است.

بانگی از دور مرا می خواند،

لیک پاهایم در قیر شب است.

 

******

 

شاخه ها پژمرده است.

سنگ ها افسرده است.

رود می نالد.

جغد می خواند.

غم بیاویخته با رنگ غروب.

می تراود ز لبم قصه سرد:

دلم افسرده در این تنگ غروب.

 

اشعار سهراب سپهری درباره خدا

 

اشعار سهراب سپهری درباره خدا

 

******

 

و عشق سفربه روشنی اهتزار اشیاست…

و عشق صدای فاصله هاست….

صدای فاصله هایی که غرق ابهامند…!

 

******

بیا ذوب کن

در کف دست من

جرم نورانی عشق را…!

 

******

 

زندگی چیزی نیست؛

که لب طاغچه‌ی عادت از یاد من و تو برود.

زندگی؛بعد درخت است به چشم حشره.

زندگی تجربه‌ی شب‌پره در تاریکی است.

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.

زندگی سوت قطار است که در خواب پلی می‌پیچد.

زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیما.

خبر رفتن موشک به فضا؛

لمس تنهایی «ماه»؛

فکر بوییدن گل در کره ای دیگر.

زندگی شستن یک بشقاب است.

زندگی یافتن سکه ده‌شاهی در جوی خیابان است

زندگی «مجذور» آینه است

زندگی گل به «توان» ابدیت؛

زندگی «ضرب» زمین در ضربان دل ما؛

زندگی «هندسه» ساده و یکسان نفس‌هاست.

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ؛

پرشی دارد اندازه عشق..

 

******

از مرز خوابم می گذشتم،

سایه تاریک یک نیلوفر

روی همه این ویرانه فرو افتاده بود.

کدامین باد بی پروا

دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟

 

“سهراب سپهری”

 

اشعار سهراب سپهری برای پروفایل

 

اشعار سهراب سپهری برای پروفایل

 


مطالب مشابه: زندگینامه سهراب سپهری


 

******

 

آسمان آبی تر

آب آبی تر

من در ایوانم رعنا سر حوض

رخت می شوید رعنا

برگ ها می ریزد

مادرم صبحی می گفت: موسم دلگیری است

من به او گفتم: زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست!

زن همسایه در پنجره اش تور می بافد می خواند

من ودا می خوانم گاهی نیز

طرح می ریزم سنگی مرغی ابری

آفتابی یکدست

سارها آمده اند

تازه لادن ها پیدا شده اند

من اناری را می کنم دانه ، به دل می گویم

خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

می پرد در چشمم آب انار: اشک می ریزم

مادرم می خندد

رعنا هم

 

******

 

چرا مردم نمی دانند

که لادن اتفاقی نیست

نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز است ؟

چرا مردم نمی دانند

که در گلهای ناممکن هوا سرد است؟

 

******

دود می خیزد ز خلوتگاه من

کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟

با درون سوخته دارم سخن

کی به پایان می رسد افسانه ام ؟

زندگی نیست بجز عشق

بجز حرف محبت به کَسی

وَر نه هر خار و خَسی

زندگی کرده بَسی…

زندگی نیست بجز نم نم باران بهار

زندگی نیست بجز دیدن یار

 

******

 

وای، این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

 

اشعار غمگین سهراب سپهری

 

اشعار غمگین سهراب سپهری

 

******

 

چه کسی می داند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی؟

چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟

پیله ات را بگشا …. تو به اندازه پروانه شدن زیبایی …

 

******

تا که مادر هست

قدر او باید گفت

کف پایش بوسید

پی شادیش رفت

بعد او دنیا نیست، بعد مادر جان نیست …

سهراب سپهری

 

******

 

ابری نیست

بادی نیست.

می‌نشینم لب حوض:

گردش ماهی‌ها، روشنی، من، گل، آب

پاکی خوشه زیست.

مادرم ریحان می‌چیند

نان و ریحان و پنیر، آسمانی بی ابر، اطلسی‌هایی تر

رستگاری نزدیک: لای گل‌های حیاط.

نور در کاسه مس، چه نوازش‌ها می‌ریزد!

نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین می‌آرد.

 

******

 

روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست

چیزهایی هست، که نمی‌دانم

 

شعر کوتاه و زیبا سهراب سپهری

 

شعر کوتاه و زیبا سهراب سپهری

 

******

 

دنگ دنگ

ساعت گیج زمان در شب عمر

می زند پی در پی زنگ

زهر این فکر که این دم گذر است

می شود نقش به دیوار رگ هستی من

لحظه ها می گذرد

آنچه بگذشت، نمی آید باز

قصه ای هست که هرگز دیگر

نتواند شد آغاز

 

******

کسی نیست،

بیا زندگی را بدزدیم،

آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم…

 

******

زندگی سوت قطاری است

که در خواب پُلی می پیچد

زندگی دیدن یک باغچه

از شیشهٔ مسدود هواپیماست

خبر رفتن موشک به فضا،

لمس تنهایی ماه،

فکر بوییدن گل در کره ای دیگر…

 

******

 

زندگی مجذورِ آیینه است!

زندگی گل به توان اَبَدیَت،

زندگی ضربِ زمین در ضربانِ دل ها،

زندگی هندسه ساده و یکسان نفس هاست…

 

اشعار احساسی شاعر معاصر سهراب سپهری

 

اشعار احساسی شاعر معاصر سهراب سپهری

 

******

 

تو مرا یادکنی یا نکنی

باورت گر بشود گر نشود

حرفی نیست…اما!

نفسم می‌گیرد، در هوایی که نفس‌های تو نیست

سهراب سپهری

 

******

 

چه خیالی ،

چه خیالی !

خوب می دانم

حوض نقاشی من

بی ماهی است …

 

******

 

می‌روم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم

راه می‌بینم در ظلمت، من پر از فانوسم

من پر از نورم و شن

و پر از دار و درخت

پرم از راه، از پل، از رود، از موج

پرم از سایه برگی در آب:

چه درونم تنهاست.

 

******

 

در گلستانه

دشت‌هایی چه فراخ!

کوه‌هایی چه بلند!

در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد!

من در این آبادی، پی چیزی می‌گشتم:

پی خوابی شاید،

پی نوری، ریگی، لبخندی.

پشت تبریزی‌ها

غفلت پاکی بود، که صدایم می‌زد.

پای نی زاری ماندم، باد می‌آمد، گوش دادم:

چه کسی با من حرف می‌زد؟

سوسماری لغزید

راه افتادم

یونجه زاری سر راه،

بعد جالیز خیار، بوته‌های گل رنگ

و فراموشی خاک.

لب آبی

گیوه‌ها را کندم و نشستم، پاها در آب

 

شعر ها و جملات سهراب سپهری

 

شعر ها و جملات سهراب سپهری

 

******

 

شب بود و چراغک بود.

شیطان ، تنها، تک بود.

باد آمده بود، باران زده بود:شب تر، گل ها پرپر.

بویی نه براه.

ناگاه

آیینه رود، نقش غمی بنمود:شیطان لب آب.

خاک سایه در خواب.

زمزمه ای می مرد.بادی می رفت، رازی می برد.

 

******

 

وای این شب چه قدر تاریک است

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

مثل این است که شب نمناک است

دیگران را هم غم هست به دل

غم من لیک غمی غمناک است.

 

******

 

بیا ذوب کن

در کف دست من

جرم نورانی عشق را…!

 

******

زندگی حس غریبیست

که یک مرغ مهاجر دارد …!

 

شعر کوتاه و سنگین سهراب سپهری

 

شعر کوتاه و سنگین سهراب سپهری

 

******

 

زندگی خالی نیست

مهربانی هست سیب هست ایمان هست

آری تا شقایق هست زندگی باید کرد

 

******

 

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر، سحر نزدیک است

هر دم این بانگ برآرم از دل:

وای، این شب چقدر تاریک است!

خنده‌ ای کو که به دل انگیزم؟

قطره‌ ای کو که به دریا ریزم؟

صخره‌ ای کو که بدان آویزم؟

مثل این است که شب نمناک است

دیگران را هم غم هست به دل،

غم من، لیک، غمی غمناک است

 

******

زندگی نیست بجز نم نم باران بهار

زندگی نیست بجز دیدن یار

زندگی نیست بجز عشق

بجز حرف محبت به کسی

ورنه هر خار و خسی

زندگی کرده بسی

زندگی تجربه‌ی تلخ فراوان دارد

دو سه تا کوچه و پس کوچه

و اندازه‌ی یک عمر بیابان دارد

ما چه کردیم و چه خواهیم کرد

در این فرصت کم!؟

 

******

 

زندگی خالی نیست

مهربانی هست،

سیب هست،

ایمان هست

آری تا شقایق هست زندگی باید کرد

 

شعر نو کوتاه سهراب سپهری

 

شعر نو کوتاه سهراب سپهری

 

******

 

آب را گل نکنیم

در فرودست انگار کفتری می خورد آب

یا که در بشه ای دور سیره ای پر می شوید

یا در آبادی کوزه ای پر می گردد

آب را گل نکنیم

شاید این آب روان می رود پای

سپیداری تا فروشوید اندوه دلی

دست درویشی شاید نان خشکیده فرو برده در آب

رزن زیبایی آمده لب رود

آب را گل نکنیم

روی زیبا دوبرابر شده است

چه گوارا این آب

چه زلال این رود

مردم بالا دست چه صفایی دارند

چشمه هاشان جوشان گاوهاشان شیرافشان باد

من

ندیدم دهشان

بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست

ماهتاب آنجا می کند روشن پهنای کلام

بی گمان در ده بالا دست چینه ها کوتاه است

مردمش می دانند که شقایق چه گلی است

بی گمان آنجا آبی آبی است

غنچه ای می شکفد اهل ده باخبرند

چه دهی باید باشد

کوچه باغش

پر موسیقی باد

مردمان سر رود آب را می فهمند

گل نکردنش ما نیز

آب را گل نکنیم

 

اشعار سهراب سپهری

ديرگاهي است در اين تنهايي

رنگ خاموشي در طرح لب است

بانگي از دور مرا مي خواند،

ليك پاهايم در قير شب است.

 

رخنه اي نيست در اين تاريكي

در و ديوار به هم پيوسته

سايه اي لغزد اگر روي زمين

نقش وهمي است ز بندي رسته.

 

نفس آدمها

 

سر به سر افسرده است

روزگاري است در اين گوشه پژمرده هوا،

هر نشاطي مرده است

 

دست جادويي شب

در به روي من و غم مي بندد.

مي كنم هر چه تلاش،

او به من مي خندد.

 

نقش هايي كه كشيدم در روز،

شب ز راه آمد و با دود اندود.

طرح هايي كه فكندم در شب،

روز آمد و با پنبه زدود.

 

ديرگاهي است كه چون من همه را

رنگ خاموشي در طرح لب است.

جنبشي نيست در اين خاموشي،

دستها، پاها در قير شب است.

 

سهراب سپهری

 

******

شب سردی است، و من افسرده.

راه دوری است، و پایی خسته.

تیرگی هست و چراغی مرده.

می‌کنم، تنها؛ از جاده عبور:

دور ماندند ز من آدم‌ها.

سایه‌ای از سر دیوار گذشت،

غمی افزود مرا بر غم‌ها.

فکر تاریکی و این ویرانی

بی‌خبر آمد تا با دل من

قصه‌ها ساز کند پنهانی.

 

******

ای درخور اوج ! آواز تو در کوه سحر، و گیاهی به نماز.

غم ها را گل کردم، پل زدم از خود تا صخره دوست.

من هستم، و سفالینه تاریکی ، و تراویدن راز ازلی.

سر بر سنگ ، و هوایی که خنک، و چناری که به فکر، و روانی که پر از ریزش دوست.

خوابم چه سبک، ابر نیایش چه بلند، و چه زیبا بوته زیست، و چه تنها من !

تنها من ، و سر انگشتم در چشمه یاد ، و و کبوترها لب آب.

 

شعر کوتاه مادر از سهراب سپهری

 

شعر کوتاه مادر از سهراب سپهری

 

******

 

زندگی فهم نفهمیدن‌ هاست

آسمان نور خدا عشق سعادت

با ماست

در نبندیم به نور

در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

زندگی رسم پذیرایی از تقدیر است

 

******

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ

کار ما شاید این است

که در افسون گل سرخ شناور باشیم

 

******

 

قشنگ یعنی چه؟

قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال

و عشق تنها عشق

ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس

و عشق تنها عشق

مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد

مرا رساند به امکان یک پرنده شدن

 

******

زندگی رسم خوشایندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرشی دارد اندازه عشق

زندگی چیزی نیست که

لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود

 


مطالب مشابه: شعری زیبا از سهراب سپهری


 

در پایان

سهراب سپهری یکی از شناخته شده ترین و محبوب ترین شعرای معاصر است که شعرهای او به چند زبان بین المللی ترجمه شده اند. وی در پانزدهم مهر ماه سال 1307 در شهر کاشان به دنیا آمد. شاید دلیل اصلی اینکه سهراب سپهری به دنبال شعر و هنر رفت این باشد که در خانواده ای هنر دوست به دنیا آمد.

جدیدترین مطالب سایت