سرنوشت همیشه انطور کـه فکرش را میکنیم، برای زندگیمان تصمیم نمیگیرد. یک نفر مثل «فرشاد خوانساری» کـه در اراک بـه دنیا آمده، هرگز تصورش را نمیکرد دست تقدیر وی را بـه دختری برساند کـه مادرش ملکه یکی از قبایل بزرگ آفریقایی اسـت!
در روزهایی کـه فرشاد در تهران مشغول زندگی و کار اسـت، دختری از کشور “مالی” چمدان میبندد و راهی ایران می شود. آمد و نمی دانست کـه قرار اسـت قلبش را در هوای ایران جا بگذارد.
بانوی آفریقایی و آقای مترجم
فرشاد اصالتا اراکی ودر رشته عمران درس خوانده اسـت. ۲۹ سال سن دارد و خانمش «فَتی بوکوم» با او همسن و سال اسـت. از کارش کـه سوال میکنیم اینطور توضیح می دهد کـه درکنار انجام پروژههاي عمرانی، پارهوقت بـه کار مترجمی زبان فرانسه مشغول اسـت. فرشاد میگوید کـه انها در همین ایران خودمان باهم آشنا شدهاند. شاید برایتان عجیب باشد و بپرسید بانوی آفریقایی در ایران چه میکرده اسـت؟ فرشاد دراین باره می گوید: «دو سال پیش «بوکوم» برای تجدید دیدار با دوستی پارسی زبان بـه ایران سفر میکند.
درست در همین ایام اسـت کـه من برای مترجمی بـه هتل اقامت او رفتم و حکایت عاشقی ما آغاز شد.» «بوکوم» اصلاتا اهل کشور مالی اسـت و مادرش ملکه یکی از قبایل بوده، پدرش هم یک دیپلمات اسـت و هرازچندگاهی برای دیدار با دیپلماتی ایرانی کـه از دوستان قدیمیشان اسـت، بـه ایران سفر میکند. فرشاد با خانواده بوکوم همراه و آهسته آهسته رشتههایي از اشتراک در بین انها درخشان میشود.
بـه همین سبب اسـت کـه تصمیم می گیرند بیشتر با یک دیگر در ارتباط باشند. اندک زمانی نگذشته اسـت کـه «بوکوم» بیخبر و غافل گیر کننده در روز تولد فرشاد بـه ایران باز میگردد.
فرشاد دراین باره می گوید: «فتیجان، خوشحال کردن مرا بلد اسـت. دغدغههایم را میداند و خواستههایم با اهداف او دریک مسیر مشترک قرار گرفته اسـت. محبت بین ما عشق دریک نگاه نیست. ما از روی یک علاقه زودگذر تصمیم بـه ازدواج نگرفتیم و مدت زمانی حدود یکسال را صرف شناخت یک دیگر کردیم.»
خانمم شیفته ایران و ایرانی اسـت
مسائل زیادی وجوددارد کـه فرشاد و همسرش باید بر سر انها توافق کنند، از کشور محل زندگیشان بگیرید تا رسم و رسوم متفاوت درباره جهیزیه و …. فرشاد دراین باره می گوید: «خانم من در لندن زندگی میکند و مشغول بـه کار اسـت. بـه همین علت توافق کردهایم تا پنج سال ابتدایی زندگی مشترکمان را در لندن بگذرانیم و بعد از ان راهی ایران شویم. او مشکلی با زندگی در ایران ندارد و انقدر دراین مدت بازخوردهای مثبت از سمت ایرانیها دریافت کرده کـه شیفته ایران شده اسـت.
درباره رسم مهریه کـه با او صحبت کردم، کمی فکر کرد و گفت: ۱۰ شتر سفید میـــخواهد، بعد خندید و ادامه داد کـه شوخی کرده اسـت. در نهایت چیزی از من نخواست. مراسم عروسیمان را هم خودمان مدیریت کردیم و با پس اندازی کـه داشتیم، جشن گرفتیم. نیازی بـه جهیزیه و وسایل جدید هم نمیبینیم، چرا کـه هر دوی مان تا حدودی وسایل اولیه و ضروری شروع یک زندگی دو نفره را داریم. از نظر قواعد پوشش در ایران هم خانمم مشکلی ندارد.
فَتی جان پوششی بـه عنوان حجاب استفاده میکند کـه در زادگاهش وجود داشته و با ان بزرگ شده اسـت. او موهایش رابا همان پوشش مخصوص میپوشاند و حجابش از بعضی دختران ایرانی کاملتر هم هست.
این در حالی اسـت کـه او در لندن زندگی کرده و هیچ اجباری برای انتخاب حجاب نداشته اسـت. او معتقد اسـت حجاب باعث میشود تا حریم زندگی آدمها بیشتر حفظ شود. تمام این موارد باعث شده اسـت کـه خانم من احساس نزدیک تری بـه ایران و ایرانی داشته باشد.»
تنها داماد ایرانیام کـه رنگ خودرو عروس را ندیده!
تصور می کنید کـه مراسم ازدواج چنین زوجی، چطور برگزار خواهد شد؟ یک دختر آفریقایی کـه مادرش ملکه بوده اسـت از شوهرش چه توقعاتی برای برگزاری چنین مراسم مهمی خواهد داشت؟
فرشاد کـه توقع پرسیدن چنین سوالی را داشت، می گوید: «حدس میزدم کـه این سوال را بکنید چراکه مردم زیادی درباره اش کنجکاو هستند! البته مراسم ازدواجمان از نظر نحوه برگزاری تفاوت چندانی با بقیه عروسیهاي ایرانی نداشت، اما شاید من تنها داماد ایرانی باشم کـه رنگ خودرو عروس را ندیده اسـت! در عروسیهاي ایرانی معمول اسـت کـه داماد دنبال عروس خانم بـه آرایشگاه می رود، اما من عروس را تا اواسط مجلس ندیدم! او بـه همراه پدرش و بـه سبک عروسهاي اروپایی از آرایشگاه با اتومبیل عروس بـه تالار آمدند.
بزرگترین تفاوت جشن ما در مهمانهاي رنگارنش بود. ما از تمام نقاط دنیا مهمان داشتیم. روسیه، کانادا، مالی، فرانسه و …. میدانید کـه در دنیا پشت سر کشور ما حرفها و دروغهاي وحشتناک زیادی وجوددارد. بـه همین دلیل ایران در اولویت مناطق گردشگری افراد قرار نمی گیرد. رسانه ها و پروپاگانداها مردم اروپا و دیگر کشورها را میترسانند کـه ایران کشور ناامنی اسـت. حرفهایي کـه قصد دارند ارتباط دنیا رابا ما قطع کنند.
باوجود این مهمانهاي مان اعتماد کردند و آمدند. میتوانم بگویم صددرصدشان عاشق ایران شدند و تصمیم دارند بازهم بـه ایران سفر کنند. افزون بر لباس معمولی عروس و داماد، مادرخانمم برایمان یک دست لباس سنتی آفریقایی طراحی کرده بود. غذا هاي متفاوت، پوشش و آرایشهاي متفاوت، همه ی این تفاوتها جشن ما را شگفت انگیز و منحصر بـه فرد کرده بود.
تفاوتهایي وجوددارد، اما …
ممکن اسـت از نظر بعضی افراد، متفاوت بودن یک دختر و پسر برای ازدواج هم حدی داشته باشد و ازدواج فرشاد و همسر آفریقاییاش کـه بـه ظاهر هیچ شباهتی ندارند، باورکردنی نباشد.
فرشاد دراین باره می گوید: «جوانانی را سراغ دارم کـه تفاوتهاي کوچک را بزرگ میکنند. نگاهتان را منعطف کنید تا کیفیت زندگیتان بیشتر شود. تفاوت همیشه وجوددارد، شـما ویژگیهاي اصلی خودتان را درنظر بگیرید و روی دیگر تفاوتها تمرکز نکنید. من خودم چند ویژگی در نظرداشتم کـه همانها اهمیت داشت.
می خواستم شخص مقابلم یک انسان با اخلاق باشد، صداقت داشته باشد و مرا درک کند. همسرم هم اولویتهایش همین بود.
اینکـه همسرمان فرهنگ، قومیت و نژاد دیگری داشته باشد، سن و سالش پسند جامعه نباشد یا رنگش متفاوت باشد، چه اهمیتی دارد؟ برخی تمام تمرکزشان روی گذشته آدمها ست. آدمیزاد موجود ثابتی نیست، تغییر میکند.
روی مسائل غیر اساسی برچسب «باید» نچسبانید. پس اگر فردی کـه مقابل شماست، بـه شـما احساس آرامش می دهد، تنها بـه دلیل چند تفاوت بیارزش از کنار خوشبختیتان عبور نکنید. اگر روی تفاوتها پا فشاری کردید، مطمئن باشید در آینده تفاوتهایي پیش خواهد آمد کـه توانایی هضم و گذر از انها را نخواهید داشت.»
هرجا می رویم، از ما عکس میگیرند!
«ما خوش شانس بودیم کـه یک دیگر را از دو نقطه دور دنیا پیدا کردیم. خوش شانس بودیم کـه درخانوادهاي بـه دنیا آمدیم کـه بـه دنبال یافتن ایراد و برهم ریختن احساسات عاطفی یک دیگر نیستند. تا بـه امروز چیزی بـه جز برخوردهای محبت آمیز از مردم و اطرافیان ندیدهایم، باوجود این توجه بیش از حد گاهی اذیتمان میکند.» فرشاد با این مقدمه می گوید: «هرجا کـه میرویم عدهاي دورمان جمع می شوند و عکس میگیرند.
در خیابان، در بازار و حتی در سفری کـه بـه ماسوله داشتیم، یک دقیقه نتوانستیم بـه تنهایی کنار یک دیگر بنشینیم و از تنهایی و سکوت طبیعت استفاده کنیم. با این حال ممنون مردمان شریفمان هستم کـه باعث شدند خانمم از تصمیم اش برای زندگی در ایران خشنود باشد.
خانمم زبان پارسی را اندک ودر حد چند جمله محاوره میداند. بـه همین دلیل کلاس زبان پارسی ثبت نام کرده اسـت. زبان ما بـه قدری زیبا و آهنگین اسـت کـه گاهی وقتی با دیگران صحبت می کنم، فتی جان تصور می کند شعر رد و بدل می کنیم.»
فرهنگ مردم مالی شبیه بـه ایران اسـت!
مشتاقم تا بدانم فرشاد چطور توانسته اسـت از پس راضی کردن خانوادهاش بربیاید. با خنده جواب می دهد: «خدا را شکر خانواده فهمیدهاي دارم. خانواده همسرم هم کوچکترین مانعی برای ازدواج ما ایجاد نکردند.
انها بـه انتخاب ما احترام گذاشتند». او نخستین دیدار فَتی با خانوادهاش را چنین شرح می دهد: «من برای کار در تهران ساکن شدهام و خانوادهام هنوز در اراک زندگی میکنند. روزی کـه نامزدم را برای دیدار با خانواده بـه اراک بردم، مادرم بـه گرمی از ما استقبال کرد.
مگر نشنیدهاید کـه ما ایرانیها در مهمان نوازی شهره عام و خاص هستیم و اجازه نمی دهیم تازه وارد احساس غربت کند؟». «من و فتی جان بـه مدت یکسال و چهار ماه نامزد بودیم. من دراین مدت متوجه شدم کـه فرهنگ انها با فرهنگ ما شباهتهاي بسیاری دارد. همان طور کـه در کشور ما احترام بـه بزرگترها از جایگاه ویژهاي برخوردار اسـت، انها هم همین دیدگاه را دارند. ایران در ایام قدیم و امپراتوری با کشور مالی روابط بسیار داشته اسـت.
جامعه سنتی و گرم باعث حفظ روابط میشود. اگر یک انسان بـه درجه بالایی از اخلاق رسیده باشد، دیگر خودش را درگیر حواشی ساخت ذهن بشر نمیکند. مهم این اسـت کـه من با همسرم اهداف و آرزوهای مشترک داشته باشیم ودر پی اذيت یک دیگر و دیگران نباشیم. ما از نظر جغرافیایی فرسنگها باهم فاصله داشتیم، اما از نظر فکری بـه قدری بـه هم شباهت داریم کـه هنوز برایم معجزه بـه نظر میرسد و جذاب اسـت. فکرش را بکنید یک نفر دراین کره خاکی وجوددارد کـه درست مشابه شـما فکر میکند و اعتقاد و آرزوهایش شبیه شماست؛ این خیلی هیجان انگیز اسـت.»
گرانی هست، اما چرا خوبیهاي ایران را نمی بینیم؟
فرشاد در پایان میگوید: «بـه عنوان آخرین صحبتم، دوست دارم بـه کسانی کـه حرفهایم را میخوانند بگویم دست از منفیبافی بردارید. مدام بـه این فکر نکنید کـه چه چیزی گران شده اسـت. ما هنوز ان قدر در کشورمان چیزهای خوب داریم کـه خارجیها با یک سفر بـه ایران، تصمیم بـه سفری دوباره میگیرند.
مشکلات همیشه هست، اما این ما هستیم کـه مشخص میکنیم با تمرکز کردن روی چه چیزی، زندگیمان را بسازیم. خیلیها را سراغ دارم کـه با درآمدی اندک هنوز بـه شیرینیهاي زندگی ایمان دارند. زندگی کوتاه اسـت، قدرش را بدانید. برای من اهمیتی نداشت کـه همسرم متعلق بـه کدام نقطه دنیاست. تنها بـه دنبال شخصی شبیه بـه خودم، با دغدغههایي مشترک بودم.
نگویید همسر آینده من باید شغل و درآمدش و … چنین باشد تا ظرفیت همسر خوب بودن را داشته باشد. سوال پیچ کردن نه تنها راه درستی برای یافتن اعتماد نیست کـه اتفاقا ان را تخریب می کند. اگر هنوز درگیر اینگونه از حواشی هستید بـه طور قطع هنوز متوجه عمق معنای دوست داشتن نشدهاید، انتخابتان رابا جان و دل دوست ندارید یا هنوز توان درک آدمها را پیدا نکردهاید. همه ی ما انسان هستیم، پس با انسانها، انسان گونه رفتار کنیم.»