تجاوز جنسی یک مرد شیطان صفت به چند صد کودک

مجموعه : اخبار حوادث
تجاوز جنسی یک مرد شیطان صفت به چند صد کودک

تجاوز جنسی یک مرد شیطان صفت به چند صد کودک در زمان کوتاه 

او از قاتل هاي سریالی که وحشی ترین و خون خوار ترین قاتلان در تمام تاریخ می‌توان نام برد را برای شما معرفی می نماییم با ما در سایت تالاب باشید کی از مرد هاي شیطان صفت که در مدت زمان کوتاهی به چندین کودک تجاوز جنسی میکرد در طول تاریخ مشهور شد.

در ادامه عکس هاي و جزئیات اکثر تجاوز جنسی به چند صد کودک در زمان کوتاه توسط یک مرد شیطان صفت را در سایت سماتک خواهید دید با ما همراه باشید.

 

در دنیا افرادی زیادی به کودکان تجاوز می نمایند و همگی دستگیر میشوند ولی مردی که در مدت زمان بسیار کمی به صدها کودک تجاوز نموده و آنها در قبرستانی دفن کرده بود نظر همۀ را به خود جلب کرد پدرو لوپز شیطانی ترین تجاوزکار تمام تاریخ لقب گرفته هست. وی را بعد از 20 سال زندان آزاد کردند.

 

«پدرو لوپز» از خونخوارترین و وحشی ترین قاتلان سریالی تاریخ به حساب می‌آید، او به تهمت شکنجه و قتل 350 کودک، به حبس ابد محکوم شده بود اما چند سال بعد از آخرین جلسه محاکمه اش، آزاد شد تا دوباره دست به جنایت بزند و آدم هاي بیشتری را به کام مرگ بفرستد.

 

هیولای کوهستان آند به سرنوشت نامعلومی دچار شده اما داستان زندگی اش هنوز هم لرزه بر اندام انسان می اندازد. جنایتکار مخوف اهل کلمبیا بود، کشوری که در دهه 50 میلادی آبستن حوادث عجیب و مرگباری بود. خانواده بسیار پرجمعیتی داشت.

 

به گزارش تالاب:او فرزند هفتم خانواده بود اما هیچ کس برایش اهمیت قائل نبود، از همان کودکی دچار مشکلات زیادی شد که تا بزرگسالی هم رهایش نکرد. سرنوشت پدرو از همان هشت سالگی با تجاوز و جنایت گره خورده بود و در نهایت، سرنوشت او و حدود 300 نفر از دختران و کودکان بی گناه را تغییر داد.

 

اولین تجاوز در کودکی

هیولای تجاوزکار از همان دوران کودکی با انحرافات اخلاقی رو به رو بود، زمانی که فقط هشت سال داشت، برخورد نامناسبی با یکی از خواهرانش داشت که باعث شد مادرش وی را برای همۀ وقت از منزل بیرون کند. پسر از آن شب به بعد ناچار شد زندگی در شب هاي تاریک شهرهای گوناگون کلمبیا را یاد بگیرد و به آن خو کند.

 

بعد از سپری شدن چند شب تلخ و ترسناک، مردی وی را در کنار خیابان پیدا کرد. به او توصیه داد تا شب را در منزل اش بگذراند و یک دل سیر غذا بخورد. لوپز که از گرسنگی تاب و توانی برایش نمانده بود، توصیه مرد را قبول کرد و همراه او به جایی که فکر می‌کرد ممکن هست منزل اش باشد، رفت. اما حسابی غافلگیر شد.

 

مرد دیوسیرت پسرک را به منزل اي مخروبه و متروکه در حاشیه شهر برد وی را آزار و اذیت کرده و بعد در خیابان رهایش کرد. او بعدها وقتی که دستگیر شد گفت که در آن شب با خودش گفته هست
که تا وقتی زنده ام انتقامم را از تمام بچه هاي کوچک این شهر می‌گیرم. تمام دختربچه هاي کلمبیا را از بین میبرم تا بفهمید با چه کسی طرف هستید.»

 

اولین نقشه های شوم شکل می گیرند

بعد از این تجربه تلخ، رفتار لوپز حسابی تغییر کرد. او به یک پسر گوشه گیر و تلخ مزاج تبدیل شده بود، از غریبه ها دوری میکرد و در تمام روز از نگاه دیگران مخفی بود. شب ها دنبال غذایی می گشت و هیچ وقت به حرف کسانی که برایش غذای گرم آماده کرده بودند، گوش نکرد.

 

یک سال به همین منوال سپری شد. پسرک شب زنده دار که جایی برای خوابیدن و زندگی نداشت، آرام آرام راهش را به سمت جاده هاي خارج شهر کج کرد. در طول یک سال، آرام آرام خودش را به شهر دیگری در همان نزدیکی کشاند. او یک سال بعد از اینکه روزگارش را خارج از منزل سپری کرد، از شهر پدری اش یعنی «تولیما» به «بوگوتا» رفت.

 

در طول آن یک سال از دیگران دوری کرده بود و آسیبی هم متوجهش نشد، وقتی به بوگوتا رسید، با انبوهی از جمعیت مواجه شد که با افراد مشهور اخمو و عصبی نگاهش میکردند. بین تمام آن افراد، یک زوج آمریکایی که به تازگی راهی کلمبیا شده بودند، دقت وی را به خودشان جلب کردند.

 

زن و شوهر جوان که وضع نامناسب پسرک را دیده بودند، قبول کردند وی را به فرزندی پذیرفته و از وی نگه داری کنند. همۀ چیز تا چند سال خیلی مفید پیش می رفت اما زمانی که پدرو 12 سالش بود، همۀ چیز دوباره به حالت قبل برگشت.

 

پدرو که چند سالی بود به تشویق خانواده جدیدش به مدرسه می رفت، این بار در کلاس و به طور مخفیانه توسط مردی که در پوشش معلم در مدرسه شان کار میکرد، مورد تجاوز قرار گرفت. مدتی بعد از این اتفاق او از منزل فرار کرد.

 

دزد باسواد خودروهای شهر

پسرک که سواد اندکی داشت و زندگی نیمه اشرافی را دیده بود، حالا با زخم تازه اش خطرناک تر هم شده بود. یکی از پرسودترین دزدی هایي که بعد از مدتی حسابی وی را به خودش معتاد کرده بود، دزدی خودروها بود. پدرو استعداد عجیبی در دزدی داشت.

 

می توانست در کمترین زمان، خودروها را بدزدد، آنها را اوراق کرده و با فروش قطعات شان، زندگی بگذارند. همین کارهای عجیب از او یک مکانیک خبره و مهندس توانمند ساخته بود اما نوجوان زخمی به فکر ادامه تحصیل یا شکوفا کردن استعدادش نبود.

 

او به جای این حرف هاي ترجیح می داد، به هدفی که در هشت سالگی تعیین کرده بود برسد؛ می‌خواست روزی برسد که بتواند تمام دختران شهر را آزار داده و خسته در خیابان رها کند.

 

تجاوز در زندان

ادامه دزدی هاي پیاپی سرانجام باعث شد تا در هجده سالگی پایش به زندان باز شود. در همین دوران بود که برای سومین بار مورد تجاوز قرار گرفت. این بار چهار نفر از زندانیان وی را آزار دادند.
اما به خودش قول داد انتقام تمام سال هاي تلخش را از مردم شهر بگیرد.

 

نخستین قربانیان او، همان چهار نفری بودند که در آخرین ملاقات در سلول، زخمش را تازه کرده بودند. او سه نفر از آن چهار متجاوز را پیدا کرد و انتقامش را گرفت. بعد هم به زندان افتاد و به تهمت قتل کسانی که قبلا وی را آزار داده بودند، دو سال را در زندان گذراند.

 

او توانسته بود قاضی را قانع کند که قتل را در دفاع از خودش انجام داده و چون قبلا آن افراد سابقه شرارت داشتند پسرک مدت بسیار کوتاهی را در زندان سپری کرد.

 

سفری به قصد تجاوز

او مدتی بعد یعنی در سال 1978 میلادی «1357 خورشیدی» از زندان آزاد و به پرو رفت کشور همسایه مقصد گردشگری «پدرو» نبود او خیال نداشت زندگی اخیر و خوبی را آغاز کند. هدف بچگانه قدیمی هنوز رهایش نکرده بود. او به جان بچه هاي کشور همسایه افتاد. کودکان همسایه را می دزدید و دختران جوان را به قتل می‌رساند.

 

اما باز هم دست پلیس به او نرسید. سرنوشت شوم هنوز هم رهایش نکرده بود. گروهی از مردم بومی و قبیله اي ساکن «پرو» که احتمالا خوی شیطانی را در وجود پسرک جوان تشخیص داده بودند، وی را تا گردن در زمین دفن کرده و شکنجه اش دادند، وی را به کشور اکوادور فرستادند.

 

«پدرو» وضع و حال مناسبی نداشت. جانش به لب رسیده بود اما هدف بچگانه رهایش نمیکرد. حتی در آن حال زار هم ترجیح می داد زنده بماند و دختران بیشتری را آزار بدهد. بواش یواش گزارش دختران گم شده اي که به دست پلیس می‌رسید بسیار عمده شده بود. اما هیچ کس فکرش را هم نمیکرد. همۀ این تجاوزها و آدم کشی ها کار یک نفر باشد.

 

کارشناسان پلیس به اشتباه فکر می‌کردند دخترکان گمشده را مافیای آمریکای جنوبی دزدیده تا از انها بعنوان برده هاي جنسی بهرهگیری کند. پدرو هم وضع جسمی عمده مناسبی نداشت به همین علت، کسی فکر نمیکرد بتواند آن تعداد از دزدی و تجاوز را به تنهایی ساماندهی کند. در نتیجه، مرد دیوسیرت تا مدت ها آزادانه به اعمال شیطانی اش ادامه داد.

 

سیلی که راز جنایت را برملا کرد

حدود دو سال بعد از تمام این فجایع، آرام آرام دستی که پشت پرده تمام این تجاوزها و جنایت ها قرار داشت، رو شد. در مال آوریل 1980 میلادی «اواخر فروردین 1359 خورشیدی» سیل بزرگی در پرو رخ داد که باعث شد جنازه تعداد زیادی کودک از زیر خاک در منطقه اي از شهر بیرون بیاید. پیدا شدن این تعداد جنازه، آن هم در جایی دور از قبرستان شهر، اتفاق عجیبی بود.

 

پلیس بلافاصله وارد عمل شده و پزشکی قانونی مدتی بعد اعلام کرد که یک قاتل سریالی باعث شده تا تمام این کودکان از زندگی محروم شوند. مدت کوتاهی بعد از این کشف پلیس، تمام کسانی که سابقه جنایت در کشور داشتند مورد بررسی قرار گرفتند و دست آخر، پدرو لوپز دستگیر شد.

 

با آن که شواهد به آن اندازه اي نبود که وی را بتوانند به زندانی بلندمدت محکم کنند، اما پلیس مطمئن بود که تمام این جنایت ها کار اوست و بنابراین تنها باید راهی پیدا میکردند تا زبان مرد دیو سیرت را باز کنند.
پلیس تصمیم گرفت برای جلب اعتماد «لوپز» و بازکردن زبانش، یکی از نیروها را بعنوان زندانی به سلول او بفرستند. این نیروی پلیس وظیفه جلب اعتماد مرد را برعهده داشت.

 

نیرنگ پلیس نتیجه داد. لوپز همۀ جنایت هایش را برای مرد هم سلولی اش تعریف کرد. پلیس توانسته بود گارد مرد حقه باز را باز کند، حالا نوبت او بود که لب به سخن گشوده و ماجرای تمام جنایت هایش را با جزییات و کاملا دقیق به یاد داشت.

 

تجاوز جنسی یک مرد شیطان صفت به چند صد کودک

 

تجاوز جنسی یک مرد شیطان صفت به چند صد کودک

حالا که آب از سرش گذاشته بود، تمام آنها را مو به مو روایت کرد. او گفت که دست کم 100 بچه را در اکوادور کشته و حدود همین تعداد را در کلمبیا بی‌حال و بی جان رها کرده هست.

 

قربانیان بعدی او از بچه هاي پرو بودند که تعداد آنها نیز حدود 100 نفر بود. او روش عجیب غریبی برای پیدا کردن قربانی هایش نداشت. در برگه هاي بازجویی او که بعدها توسط پلیس منتشر شد، در این باره آمده بود: «هر زمان که هوس قتل به سرم می زد در جیابان راه می افتادم.

 دخترها را زیر نظر میگرفتم و هر شخصی راکه به نظرم مناسب می‌رسید، به مخفیگاه می کشاندم. آنها را با توصیه خرید هدیه هاي گرانقیمت فریب می دادم و مدتی بعد هم در یک محل دورافتاده سرشان را زیر آب میکردم.»

 

او بعد از قتل، جنازه دختران را به محل هایي که از قبل کنده بود می‌برد و گاهی چند نفر را با هم در یک جا دفن میکرد، بدون اینکه حتی یک لحظه احساس ناراحتی یا شرم به خودش راه بدهد.

 

او دختربچه هاي خردسال را هم با روشی نمونه فریب می داد. انها را در زمین هاي بازی به کناری می‌کشید و هم بازی شان می شد. بعد از مدتی از انها میخواست تا همراهش به قبرستان بیایند.

 

جایی که «دوستان کوچکی» منتظرشان بودند. بعدها او گفت که منظورش از این دوستان کوچک، کرم هاي خوابیده در خاک بودند که مدتی بعد میهمان بدن بچه هاي بیچاره می شدند.

 

آزادی و سرنوشت نامعلوم

پدرو لوپز برایش تفاوتی نداشت که به چه اسمی صدایش کنند. حتی مهم نبود که 300 نفر از بچه ها را آزار داده و کشته چون همۀ وقت میگفت، فقط به هدفش عمل کرده هست.

 

او در مصاحبه با «ران لیت نر»- خبرنگار مشهور ان دوران- گفته بود که به محض اینکه از زندان آزاد شود، با کمال مسرت باز هم به قتل بچه ها ادامه خواهدداد. او هنوز هم خطرناک به نظر می‌رسید به همین علت، به مدت 20 سال دور از دیگران و در سلول انفرادی حبس شد.

 

سرانجام در سال 1998 میلادی «1377 خورشیدی» گفته شد که هیولای کوهستان آند به جایی در مرز کلمبیا برده و در آن جا رها شده هست. از آن تاریخ به بعد، هیچ کس از سرنوشت هیولا خبری ندارد.
بعضی امیدوارند که او به دست خانواده یکی از قربانیانش افتاده و به قتل رسیده باشد.

 

با این وجود هیچ سند محکمی وجود ندارد که اوضاع امروز وی را نشان بدهد. بعضی از افراد احتمال میدهند که لوپز ممکن هست به کارهای دوران قبل اش برگشته باشد هرچند هنوز خبری در این باره منتشر نشده و همۀ جا آرام به نظر میرسد.

 

جنایت های باورنکردنی

تجاوز به این همۀ انسان در چنان مدت کوتاهی آنقدر عجیب و بزرگ بود که تا پیش از آن در آرشیو هیچ کشور دیگری ثبت نشده بود.
به همین علت پلیس فکر می‌کرد شاید «پدرو لوپز» مشغول لاف زنی هست.

 

از او خواستند تا تمام آنچه میگوید را ثابت کند. هیولای کلمبیایی هم همین کار را کرد. او نیروهای پلیس را به مخفیگاه هایش برد و به آنها کمک کرد تا بتوانند 53 جنازه را پیدا کنند. مدرکی که برای باور کردن تمام حرف هاي او کافی به نظر میرسید.

 

او بعد از این جلسه دادگاه، یک لقب تازه دریافت کرد: «هیولای آند» لقبی بود که از آن به بعد برای نامیدن «پدرو لوپز» بهرهگیری میکردند. فقط همان 100 تجاوز و قتل اول کافی بود تا پدرو لوپز توسط دادگاه بزرگ کشور به حبس ابد محکوم شود. اما سرنوشت او مدت کوتاهی بعد از این اتفاق دگرگون شد.

جدیدترین مطالب سایت